جنبش روشنایی، با وجود زیبایی و شکوهی که خود داشت، در ختم روز نتیجهای غیرمطلوب (Counter-Productive) به بار آورد. این نتیجهی غیرمطلوب تنها به اهداف و داعیهی جنبش روشنایی خلاصه نمیشود. حکومت وحدت ملی، مخصوصا اشرفغنی احمدزی و داکتر عبدالله عبدالله نیز از جنبش روشنایی زخمهای عمیقی برداشتند. این دو سهامدار حکومت وحدت ملی به همان اندازه که از «قیام تبسم» غافلگیر شدند، با جنبش روشنایی وضعیت قهرمان گیج و گولی را گرفتند که در میدان مسابقه دست از پا گم کرده و پیهم به صورت خود شان مشت میزدند و بدن خود را دندان میگرفتند. داکتر عبدالله آخرین ذرههای اعتبار خود را نزد متحدان سیاسی خود در جامعهی هزاره تاراج کرد و به زودی معلوم شد که در فیصلهی یازدهم ثور کابینه و تحریک حساسیتهای مردم شمالی دست او کمتر از اشرفغنی احمدزی دخیل نبوده است. به همین ترتیب، اشرفغنی احمدزی به دلیل این که در مسند ریاستجمهوری تکیه زده بود، به طور طبیعی، بار سنگینتر مسؤولیت و اتهامها را به خود جلب میکرد.
جنبش روشنایی، اولین ضربههای خود بر دو سهمدار حکومت وحدت ملی را با قدرت و شدتی وارد کرد که آنان را از تعادل در واکنشهای بعدی آنان باز داشت. چلنج زمانمند حکومت وحدت ملی در اعلامیههای اول و دوم جنبش روشنایی، روان اشرفغنی را آشفته کرد؛ اما وقتی خواست موضع رسمی خود را بیان کند، نشان داد که گیجی ناشی از این ضربه به مراتب سهمگینتر از آن بوده است که به سادگی بتواند آن را پشت گوش اندازد. اشرفغنی حاضر شد که دروازه به دروازه از عقب چهرههای کلیدی شورای عالی مردمی سرگردان شود؛ اما آن قدر خِرَد و سنجش نشان نداد که فیصلهی کابینه را باطل کرده و به احترام خواستهی مردم، مسؤولان شرکت برشنا را به دلیل دروغ و سرشکستگی برای خود و حکومت وحدت ملی، مورد بازخواست قرار دهد.
***
جنبش روشنایی را در پروسهای که حرکت آن جریان داشت، به خوبی نمیتوان مطالعه کرد. نیروها و متغیرهای دخیل در جنبش روشنایی به وسعت میلیونها انسان با گرایشها، خواستهها، تجربهها و دیدگاههای مختلف در یک صف، و حکومت وحدت ملی، زمامداران، چهرههای تصمیمگیرنده، مافیای شرکت برشنا و وزارت انرژی و آب، قدرتهای منطقهای و تمویلکنندگان بینالمللی در صف دیگر، تصویر پیچیدهای را در حول این جنبش خلق کرده بود که هرگونه ارزیابی قابل اعتنا از آن را، مخصوصا در ظرف سه چهار ماه اول عمر آن، دشوار میکند.
شخصیتها، دیدگاهها، سخنان و مواضع، تصامیم و اقدامات، رویکردهای عملی، مذاکره، گفتوگو، اعلامیه، فراخوان و هر چیزی که در هنگامهی حرکت جنبش روشنایی تبارز کرده اند، صرفا میتوانند نشانههایی باشند که با توجه به آن، خط نهایی حرکت جنبش روشنایی را تعقیب کنیم تا به جایی برسیم که نتیجه و ماحصل این رویداد برای قضاوت و استفادهی امروز محسوب میشوند. شکی نیست که برای گرفتن تصویر روشن و قابل اعتنا، هنوز هم به زمان زیادتری نیاز داریم. هنوز خیلی از مسائل در رابطه با جنبش روشنایی رو نشده است. خیلی از زبانها هنوز در غلاف اند و خیلی از خبرها و اطلاعات روی پرده نیامده اند. با این وجود، گستردگی منابع اطلاعرسانی و جدیبودن قضیه برای نیروهای درگیر تا آخرین و شفافترین حرفها و مواضع خود را برای عامهی مردم بازگو کنند، امکانات زیادی فراهم کرده است که بر اساس آنها میشود در مورد نتیجهی نهایی جنبش روشنایی مطالعهی راهگشاتری را در پیش گرفت.
رویکردی که به نظر میرسد مطالعهی جنبش روشنایی و رفع آشفتگیهای مرتبط با شناخت آن را اندکی تسهیل میکند، کتگوری کردن نیروها و تعیین موقعیت و نقش آنها در مجموع این رویداد است. «حکومت وحدت ملی» و «جنبش روشنایی» کلانترین کتلهی دخیل در ماجرا استند که رویاروی هم قرار دارند. «حکومت وحدت ملی» ترکیبی از نهادها، شخصیتها، حلقات، کمپنیها، افکار، حساسیتها، نگرانیها و امیدواریهایی بود که عمدهترین وجه اشتراک شان در رویارویی با «جنبش روشنایی» دیده میشد. به همین ترتیب، «جنبش روشنایی» کتلهی کلان دیگری بود که با ترکیب میلیونها انسان در سراسر جهان، چهرهها، افکار، خواستهها، دغدغهها، تجربهها، دیدگاهها و ظرفیتهای مختلف را با یک مطالبهی مشترک در رویارویی با «حکومت وحدت ملی» قرار داده بود. به طور مثال؛ من، محمد اکبری، محقق، بهزاد، سید انوری، اصغر سروش، ناهید فرید، اسد بودا، خلیلی و داوود ناجی در صف «جنبش روشنایی» بودیم؛ اما نادر نادری، اشرفغنی، انجنیر محمدخان، عثمانی، عبدالله عبدالله، کمال اصولی، حنیف اتمر، قیومی، استانکزی، سید شاهحسین مرتضوی و مجید قرار در صف «حکومت وحدت ملی». آن چه عناصر نامتجانس و ناهمگون در هر دو صف را به هم مرتبط میساخت، زاویهی نگاهی بود که صفگیری آنان را جهت میداد.
علاوه بر این، در هر دو صف، نقطهای وجود داشت که آن را میتوان «نقطهی ثقل» یا «هستهی مرکزی» قلمداد کرد: در صف «حکومت وحدت ملی» این «نقطهی ثقل» اشرفغنی احمدزی بود و در صف «جنبش روشنایی» احمد بهزاد. تصویر کلان جنبش روشنایی با وجود نوسان شدیدی که داشت، بالاخره در همین دو نقطه متمرکز میشد. بنابراین، نتایج نهایی رویداد جنبش روشنایی را باید در دستان این دو شخص محوری جستوجو کرد. وقتی از «نتیجهی غیرمطلوب» (Counter-Productive) در جنبش روشنایی حرف میزنیم، سخن بیشتر به همین دو شخص ارجاع میشود. به نظر میرسد اشرفغنی و احمد بهزاد هم فشار سنگینی را در جریان رویداد جنبش روشنایی تحمل کردند و هم هزینهای که به تناسب سهم شخصیتها و حلقات مختلف به بار آمد، کیسهی این دو شخص را بیشتر از دیگران تهی کرد. اشرفغنی و احمد بهزاد، در یک تعبیر، از نوکیسههای تازهنفس در این رویارویی بزرگ و تاریخساز بودند. اشرفغنی در مقام رییسجمهوری کشور با داعیهی شناخت از ارزشها و نورمهای سیاست مدنی بر کرسی ارگ تکیه داشت و احمد بهزاد، در مقام سخنگو و نقطهی ثقل جنبش روشنایی از داعیهی ارزشها و مطالبات نسل جدید جامعه در قرن بیست و یکم نمایندگی میکرد و از همین مقام حرف آخر را بر زبان میراند.
به نظر میرسد اشرفغنی احمدزی و احمد بهزاد، هر دو به یک نسبت، در ایجاد و تشدید تنش در هستهی مرکزی رویارویی میان «جنبش روشنایی» و «حکومت وحدت ملی» نقش داشتند. اشرفغنی قطب حکومت وحدت ملی را از موضعی که یک حکومت دموکراتیک در ارتباط با شهروندان خود میگیرد، دور کرد و احمد بهزاد، قطب جنبش روشنایی را از موضعی که یک جنبش مدنی اجتماعی در راستای تحقق یک داعیهی کلان تاریخی در پیش داشت، به انحراف برد. اشرفغنی هراس خود از تاریخ گذشته را به عنوان یک کابوس وحشتناک بیشتر اهمیت داد تا نگاه خود به تاریخی در آینده که کشور را از مرداب سیاست قومی به ساحل سیاست شهروندی عبور میداد. به همین ترتیب، احمد بهزاد به کابوس برگشت و استیلای محقق و خلیلی و کمرنگ شدن نقش فردی خود در جنبش روشنایی به مراتب بیشتر از تأمین ثبات و همبستگی اجتماعی در جنبش روشنایی و مدیریت نیروهای متکثر جامعه در قرن بیست و یکم، اعتنا کرد.
پس از همایش بزرگ مردم در مصلای شهید مزاری، یکی از جدیترین پیشنهادها برای شورای عالی مردمی و حکومت وحدت ملی این بود که به حساسیت نقشهای تاریخی خود در فرصتی که پیش آمده بود، توجه کنند. اشرفغنی پذیرفتن این خواست را ضربهی حیثیتی برای خود در مقام رییسجمهور و ولسمشر میدانست و تصور میکرد که با این کار حباب اتوریتهاش میشکند. تقلای رقتانگیز او برای حفظ این حباب در حالت فرار از این ورطه به آن ورطه، با همین نگاه قابل درک میشود. در صف جنبش روشنایی نیز کسانی بودند که میگفتند غلطیدن این جنبش به ورطهی رادیکالیسم و شعارهای تند و حرکتهای مهارناپذیر، ضایعهی جبرانناپذیری خواهد داشت. برای تفهیم این نکته، هشدارهای زیادی هم به صورت مکتوب و هم به صورت شفاهی مطرح شد. جلسات زیادی به راه افتاد که هدف آنها دعوت به موضعی معطوف به خِرَد و دقت در جنبش روشنایی بود. تماس با حکومت وحدت ملی و انتقال پیام به مسؤولان ارشد این حکومت نیز بر همین مبنا جریان یافت. من از کسانی بودم که راه حل سادهتر و عملیتری را در پررنگکردن نقش خلیلی، محقق، دانش و وکیلان شورای ملی به عنوان ممثلان اتوریتهی مشروع سیاسی در جامعه میدیدم و اصرار داشتم که از اینها خواسته شود حکومت را برای پذیرفتن مطالبهی مدنی و معقول جنبش روشنایی تحت فشار بگذارند.
به نظر میرسد احمد بهزاد، در همین هنگامه بود که از کوره در رفت و موقعیت خود در «نقطهی ثقل» جنبش روشنایی را به صورت دقیق شناسایی و احترام نکرد. او از پررنگ شدن نقش محقق، خلیلی و دانش، به معنای امتیاز دادن آنان برای برگشت دوباره بر اریکهی رهبری و اقتدار جامعه نگرانی داشت. این نگرانی او، به نظر من، بیشتر از همه ناشی از فقدان اعتماد به نفس او در حفظ جایگاه و نقش خودش به عنوان یک فرد بود. برای کسانی که داعیهی جنبش روشنایی مهم بود، نقش افراد، اعم از صورت سلبی یا ایجابی آن، اهمیت خاصی نداشت. جامعه باید از گردونهای که به آن رسیده بود، با استواری و کامیابی عبور میکرد. وقتی این مأمول با درخواست از مراجعی که اقتدار مشروع سیاسی در جامعه و حکومت را تمثیل میکردند، برآورده میشد، نباید از آن چشمپوشی میشد.
در یکی از پُستهایی که بعد از اولین همایش بزرگ مردمی در مصلای شهید مزاری نوشتم، باز شدن میدان دیپلوماسی را فرصتی نیکو دانسته و بر استفاده از امکانات موجود برای کامیابی آن تأکید کردم. در عنوان این پست نیز گفته بودم که «میدان دیپلوماسی باز شده است»:«مردم هم حرف خود را گفتند و هم قدرت پیامرسانی خود را به اثبات رساندند. اشرفغنی با شنیدن صدای مردم گفت که پیام آنان را گرفته است. اکنون میدان برای دیپلوماسی باز شده است. هیأتی که برای پیشبرد دیپلوماسی تعیین میشود باید هم در ترکیب خود رأی شورای عالی مردمی را داشته باشد و هم در تصمیمگیریهای خود. شورای عالی مردمی در اعطای هرگونه صلاحیت و اختیار به اعضای هیأت اصولمند برخورد کند؛ از هر فرد به طور انفرادی تعهدنامهی کتبی بگیرد که پذیرش هرگونه طرح نهایی را مشروط به تصویب شورای عالی مردمی بدانند.
در این دیپلوماسی، کریم خلیلی، محمد محقق و سرور دانش باید همه با هم وارد گود شوند. اگر محقق و دانش ترجیح میدهند در حکومت بمانند و از موقعیت خود برای رساندن پیام مردم به سایر زمامداران حکومت استفاده کنند. بر مردم فشار نیاورند که هر چه زمامداران حکومت میگویند، قبول کنند. زمامداران حکومت را قناعت دهند که به خواست و مطالبات مردم احترام بگذارند. محقق به صراحت گفت که اگر ماسترپلان برق به خط اصلی خود برنگردد، به همکاری خود با حکومت پایان خواهد داد. گفت که او و دانش نمایندهی دو میلیون رأی اند؛ اما در حکومت با آنها مثل مسافر برخورد میشود و کسی به حرف شان اعتنا نمیکند. گفت: هر چه شورای عالی مردمی فیصله کند، اطاعت میکند. رفت در کنار خلیلی روی خاک نشست تا بگوید که در صف مردم است و با مردم یکی است. جنبش روشنایی هم برای پایان دادن به این تحقیر، در کابل، ولایات و سراسر جهان به راه افتاد. حالا وقت آن است که وی و دانش قدرت و توان خود را برای عملی کردن تعهد شان با مردم به کار برند.
خلیلی هم گفت که توتاپ خط قرمز او است. با مردم عهد بست. در کنار مردم روی خاک نشست. در تظاهرات اشتراک کرد و از تریبون مردم سخن گفت و از مطالبات برحق آنان دفاع کرد. اکنون وقت آن است که مستقیم پا پیش بگذارد و در هرگونه هیأتی که برای مذاکره با حکومت تشکیل میشود، باید یکی از اعضا باشد. اگر ایستادن در صف مردم امتیازی بود که مردم به خلیلی اعطا کردند، اکنون نوبت او است که موقعیت و صدایش را پشتوانهی خواست و مطالبهی مردم کند و پا پس نکشد.
حکومت برای منحرف کردن ماسترپلان برق، هیچ دلیل تخنیکی، اقتصادی و سیاسی-اجتماعی ندارد. تنها میتواند بگوید که این تصمیم، از هر مرجعی بوده باشد، تصمیمی غیرعادلانه، مخالف با قانون و مغایر با تعهدات حکومت برای برخورد عاری از تبعیض و تعصب با شهروندان ملت است. خلیلی تا کنون پشت سر مردم ایستاده بود. حالا برود پیش روی مردم و رو در روی حکومت حرف بزند. حالا مردم پشتوانهی اویند.
نمایندگان ملت در شورای ملی، در جنبش روشنایی از تمام امکانات و قدرتی که در اختیار داشتند، کار گرفتند. اکنون نباید در معرکه تنها رها شوند. آنها مرجعیت قانونی سیاسی دارند. آقای خلیلی از نمایندگان ملت نیز حمایت کند و آنان را در برابر فشارها و هوچیگریهای عُمال حکومت تنها نگذارد. جنبش روشنایی یک جنبش مدنی و دموکراتیک است. این جنبش روشنایی مدنی و دموکراتیک را به همهی ملت هدیه میکند.»