او را کشتند؛ چون نقاشی می‌کرد

شبنم نوری
او را کشتند؛ چون نقاشی می‌کرد

«نماندن که نقاش شوه، پایکای بیادرمه قطع کدن. اگه رحم بگویی به ذره نداشتن.» چشمانش بازتر می‌شود و با تندی می‌گوید: «اگه می‌دیدی دلت از زندگی سیاه می‌شد.»
گفته‌های بالا را گلنار -نام مستعار – می‌گوید. وقتی از او در مورد دوره‌ی طالبان می‌پرسم، مضطرب می‌شود.
دوره‌ی حاکمیت طالبان، سخت‌ترین روزهای زندگی گلنار بوده است. طالبان در زمان حاکمیت شان، پاهای برادر او را می‌برند؛ چون او نقاشی می‌کشید و چند نقاشی‌اش را بر دیوارهای خانه‌اش آویزان کرده بود.
طالبان با گرفتن قدرت، پرداختن شهروندان به هنر را منع کرده، تلویزیون‌ها را می‌شکستند، به هنرمندان اجازه‌ی فعالیت‌های هنری داده نمی‌شد. این گروه در زمان حاکمیت شان به هر نحوی ممکن تلاش می‌کردند، شهروندان را به گونه‌ی کامل سانسور کنند.
گلنار می‌گوید که در آن‌روزها می‌نشیند که طالبان مرد‌های قریه را به اتهام گریز از نماز، کشان‌کشان به مساجد می‌برند و آن‌ها را مجبور می‌کنند که نماز بخوانند؛ حتا بارها اتفاق افتاده که روی یک فرد چند بار یک‌وقت نماز را بخوانند.
گلنار در حالی‌که به طرف دروازه خیره مانده است، ادامه می‌دهد: «یک ‌جای د نزدیک کوچه مرغا رَ بر جزا دادن جور کده بودن. کل شار و بازاره موتر‌های تویتا گرفته بود که گشت می‌زدن و هر مردی را که موی‌ خوده اصلاح کده بود، با شلاق به جانش می‌فتادن.»
گلنار می‌گوید که گروه طالبان زمانی که نقاشی‌ای از برادرش را که در آن یک فرد را در کنار دریا کشیده بود، یافتند، بدون آن‌که آن‌ها دلیلش را بدانند، او را زیر لت‌وکوب می‌گیرند. «شلاق را برداشتند و تا که تانستن زدن.»
گلنار نام برادرش را سید محمد می‌گوید. او کارشناسی‌اش را در دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه کابل به پایان رسانده بود. سید محمد همیشه دوست داشت طبیعت را وارد نقاشی‌هایش کند و با آن به آرامش برسد.
پس از تصرف شهر کابل توسط طالبان، شخص نامعلومی به این گروه خبر می‌دهد که سید محمد نقاش است. پس از آن است که طالبان با اندکی جست‌وجو، خانه‌ی سید محمد را پیدا می‌کنند؛ اما پیش از رسیدن طالبان، سید محمد، نقاشی‌هایش را در کنج و کمرهای خانه‌اش پنهان می‌کند. طالبان خانه‌ی آن‌ها را بازرسی می‌کنند و نقاشی‌های محمد را پیدا کرده و به آتش می‌کشند و پس از آن او را با خود به استدیوم ورزشی می‌برند.
استدیوم ورزشی، در زمان طالبان، محلی بود که برای قطع اعضای بدن شهروندان توسط این گروه استفاده می‌شد، نه بازی‌های ورزشی.
در میانه‌ی گفت‌وگوی ما، متوجه گلنار می‌شوم که به بیرون پنجره نگاه می‌کند و کوشش می‌کند مانع ریختن اشک‌هایش شود.‌ او با ازسرگرفتن حرف‌هایش از آرزو‌های برادرش می‌گوید: «برادرم دوست داشت، روزی به سفر برود و تصویرهای زیبایی از افغانستان بکشد.»
شخصی که می‌خواست نقاش شود؛ به دست طالبان می‌افتد. طالبان محمد را در استدیوم غازی برده و به جرم کشیدن نقش، پاهایش را می‌برند. سید محمد از شدت درد پاهایش و خون‌ریزی‌ای که داشت می‌میرد. مادر سید محمد و گلنار خواهر او تا مدت‌ها چند نقاشی ساده‌ای را از او نگه داشته بودند. مادر گلنار با دیدن نشانه‌ای از هنر دست‌های پسرش تسلا می‌یافت؛ اما زمانی که او فوت می‌کند، گلنار به‌خاطر تسلای دل خودش و به‌خاطر این‌که نقاشی‌ها را مربوط به مادرش می‌دانست،‌ صفحات نقاشی شده را با مادرش یک‌جا دفن می‌کند.
سید محمد یکی از کسانی بود که قربانی قوانین تندروانه‌ی طالبانی شد و اکنون خواهرش، گلنار از طالبان به‌شدت هراس دارد و می‌گوید: «به خدا قسم اگه دلم راضی شوه، باز اطو حال ‌و روز سر مردم بیچاره‌ی افغانستان بیایه. چه نبود که ای مردم کشیدن که حال باز جوانا به گپ ناق کشته شون.»
گلنار با فرستادن فحشی به طالبان، از جایش بلند می‌شود و صدایش، در حالی که می‌گوید؛ «بیادرک نقاشم»، در فضای اتاق می‌پیچد. حرف ما جایی به پایان می‌رسد که او نمی‌خواهد در مورد طالبان بیش‌تر حرف بزند.