اشاره: ربابه محمدی، دختر نوزده سالهای که پنج سال است با دهانش نقاشی میکند. او نقاشی را به انزوا و کنج عزلت ترجیح داد و حالا با امید این که روزی با پاهای خود راه برود، به نقاشی ادامه میدهد.
صبح کابل: کمی در بارهی خود بگویید، ربابه محمدی کی است، چقدر درس خوانده و چندساله است؟
ربابه محمدی: ربابه محمدی استم، نوزده سال دارم و در کابل زندگی میکنم. پنج سال است که نقاشی میکنم. درس نخوانده و مکتب نرفتهام، خواندن و نوشتن را در خانه یاد گرفتم. وقتی با فضای مجازی آشنا شدم و مطالب را خواندم، دانشم بیشتر شد و گرنه، آنقدر آسان نیست که در خانه، کسی درس و تعلیم را یاد بگیرد. از این لحاظ، واقعا خوشحال استم.
صبح کابل: چقدر نقاشی کشیدید و نقاشیهای تان بیشتر در کدام سبکها بوده است؟
ربابه محمدی: حدود دو صد اثر دارم که بیشتر شان در بارهی خانمها، قدرت زنان و مشکلات افغانستان است.
صبح کابل: برای این که نقاشی را یاد بگیرید، درس هم خواندید؟
ربابه محمدی: نهخیر، متأسفانه که درس نخواندم، چون کوچهها خراب بود، حتا بیرون هم نمیرفتم، فقط در خانه تمرین کردم. وقتی که وارد فضای مجازی شدم، نوشتههای دیگران را خواندم و با دیگران ارتباط برقرار کردم، شوق ام برای نقاشی بیشتر شد.
صبح کابل: وقتی یک نقاشی را تمام میکنی، چه حسی داری؟
ربابه محمدی: بستگی به این دارد که نقاشی چقدر زیبا شده باشد. بیشتر نقاشیهایم که خوب از آب درآمده است، بعد از خلاص شدنش دوست داشته ام که برقصم، شاید اگر تلاش کنم، بهتر از آن چیزی شود که میخواهم. وقتی به کارم نگاه میکنم، عاشق هنر خودم میشوم؛ ولی وقتی که خسته شوم، دست از نقاشی میکشم.
صبح کابل: تفاوت ربابه با نقاشان دیگر در چه است؟
ربابه محمدی: تفاوت در رنگ و سبک نیست، در انجام کار است. دیگران با دست کار میکنند و من با دهان. دیگران با دستها که کاراترین عضو بدن است نقاشی میکنند؛ اما برای من سخت است و فشار زیادی به سر و گردنم وارد میشود. همین که من با دهان کار میکنم سبب شده است که ارزش نقاشیهایم نزد دوست داران هنر بیشتر باشد. ممکن است کارهای آنها بهتر و عالیتر از من باشد؛ اما نقاشی کشیدن با دهان سخت تر و با ارزش تر است.
صبح کابل: دنبال چه چیزی در نقاشی و هنر استی؟
ربابه محمدی: میخواهم مشکلات زنان و افغانستان را با نقاشی به تصویر کشیده و توانایی خودم را در نقاشی ثابت کنم. باور دارم روزی، بالاتر از آن چیزی که میخواهم، میرسم.
صبح کابل: خیلی زود مشهور شدی؛ وقتی از کارها و نقاشیهایت تقدیر میشود، چقدر برایت تأثیرگذار است؟
ربابه محمدی: من سال ۹۵ یک نمایشگاه در دانشگاه کابل برگزار کردم که استقبال مردم خیلی خوب بود، حدود ۲ هزار نفر از کارهایم بازدید کردند. آنها به جای توجه به نقاشیهایم، روی خودم تمرکز داشتند و این که با دهان کار میکنم. این که فکرم، کارم و روش ام چگونه است. آمدند عکس گرفتند که خیلی انرژی مثبت گرفتم. بعد از آن، مورد توجه و استقبال مردم قرار گرفتم.
صبح کابل: گاهی شده که از برخورد آدمها به دلیل معلولیتی که داری، ناراحت شده باشی و راز ایستادگی و تسلیم ناپذیری ات چه است؟
ربابه محمدی: من هر بار که بیرون میروم، آدمهای هستند که وقتی که مرا میبینند؛ «چوق چوق میکنن، حیف میخورن» و سعی دارند دل بسوزانند. شاید هدف بد نداشته باشند؛ اما من دوست ندارم که آدمها من را بیچاره فکر کنند و برایم دل بسوزانند؛ چون، نه بیچاره استم و نه ناتوان. بعضی وقتها که بیرون میروم، چادرم میافته، مردم دشنام میدهند و میگویند که تو بیحجاب استی و از وقتی رسانهای شدی خدا را فراموش کردی. مثل من هزاران معلول دیگر هم این مشکلات را دارند.
صبح کابل: معلولان چه کمبودهای اساسی دارند؟
یکی از آرزوهایم این است که برای معلولان مکتب و دانشگاه ساخته شود. برای معلولان هیچگونه فرصتی نیست تا درس بخوانند. آنها هم آیندهسازان افغانستان استند. معلولان زیادی به همین دلیل ناامید میشوند. با وجود تمامی این مشکلات، دولتمردان ما فقط دنبال سیاست استند و هیچ توجهی به معلولان ندارند.
صبح کابل: بزرگترین حامی زندگیات چه کسی است؟
ربابه محمدی: مادر و پدرم که همیشه مرا تشویق کردهاند، خواهرم نزدیکترین فرد به من است. حتا در برنامهها یکجا استیم. برادرم مدیر برنامههایم و پادشاه زندگی ام است. من به خودم افتخار نمیکنم، به خانواده ام افتخار میکنم که همیشه، حامی زندگی ام بودهاند.
صبح کابل: در کشورهای دیگر برای معلولان حتا راهرو و مسیرهای جداگانه دارند؛ ولی در افغانستان چنین چیزی نیست، این مسأله چقدر برایتان دردآور است؟
ربابه محمدی: خیلی دردآور است؛ رفتن به خرید را خیلی دوست دارم؛ اما نمیتوانم به خیلی از مارکیتها بروم، در صورتی که برایم نزدیک است؛ اما رفته نمیتوانم، چون راه پله داره و نمیتوانم از دیگران بخواهم که ویلچر مرا از زینه بالا کنند. مثلا، خودم به امارات و ترکیه که رفتم، جاهای مخصوصی، برای معلولان و رفتارشان با معلولان بهتر بود. وقتی یک معلول را میبینند یک لبخند میزنند؛ اما در افغانستان طور دیگر است. تنها فروشگاه «بهار سراب» یک لیفت دارد و من میتوانم به آنجا بروم. به خاطر معلول بودنم بهترین برنامهها را از دست میدهم، چون شش، هفت منزل است و مجبورم از زینهها بروم. امیدوارم روزی شود که معلولان هم به حقوق خود برسند. کسانی که معلول نیستند، هرگز نمیتوانند، درد یک معلول را درک کنند.
صبح کابل: وقتی به بیرون میروی، حسرت راه رفتن آدمها را نمیخوری؟
ربابه محمدی: راستش از بزرگترین آرزوهایم این است که روزی با پای خودم راه بروم. میخواهم بوت پاشنهبلند بپوشم و با «تقتق» درآوردن آن لذت ببرم.
صبح کابل: آدمهایی که هنرمند اند، یا عاشق اند و یا این که احساسات خیلی لطیف دارند، شما از کدام این آدماها استید؟
ربابه محمدی: بیشتر نقاشها و هنرمندان احساسی اند و عاشق. اگر عشق و احساس در کار نباشد که هیچ کاری صورت نمیگیرد. وقتی احساس نقاشی نباشد، نمیتوانم نقاشی کنم. من درونی ام را روی بوم نقاشی پیاده میکنم؛ چون در چهاردهسالهگی عاشق شدم، حتا نقاشی را به خاطر عشقم شروع کردم. میخواستم برایش ثابت کنم که لیاقت بودن با او را دارم؛ عشقی که هرگز به زبان نیاوردم.
صبح کابل: آدمها معمولا دو گونه استند، یا امیدوار یا ناامید. شما از کدام دسته استید؟
ربابه محمدی: زندگی من رنگارنگ است، بعضی وقتها خوش استم؛ ولی بعضی وقتها ناامید میشوم. دلم نمیخواهد با کسی صحبت کنم، تاریکی آرامم میکند. انسان بعضی وقتها نیاز دارد تا بخندد. زنها در زمان هجوم دردها، معمولا سکوت میکنند و مردها قدم میزنند! از خوانندگان روزنامهی صبح میخواهم، مرا کمک کنند تا درمان شوم. این بزرگترین خدمت برایم است.
صبح کابل: زمانی گفته شد که بانوی اول و رییس اجراییه به شما کمک میکنند؟
ربابه: راستش از دولت خیلی گِله دارم، یک مثل است که میگوید: «آواز دهل شنیدن از دور خوشاست»، دولت هیچ کمکی به من نکرده است. در صورتی که دو، سه بار به ارگ رفتم. خانم اول من را دعوت کرد؛ وقتی به ارگ رفتم، هفت، هشت بار تلاشی شدم. داخل ویلچر و موتر انتقال دادند، حتا مرا روی زمین نشاندند؛ اما دست خالی برگشتم، حتا یک تقدیرنامه هم به من ندادند، فقط همراهم عکس گرفتند. فقط در فضای مجازی گفتند که از «ربابه محمدی» تقدیر شد؛ در صورتی که چنین چیزی نبود.
صبح کابل: وقتی از سیاستمداران گله دارید، چرا نقاشی شان را کشیدید؟ مثل تصویر کرزی، عبدالله، جنرال رازق و …؟
ربابه محمدی: میخواهم تصویر قهرمانها را نقاشی کنم. جنرال رازق یک قهرمان بود، به ما خیلی خدمت کرد؛ اما متأسفانه در این کشور فرهنگ همپذیری نیست و کسی آرزوی بزرگ شدن دیگری را ندارد. «ما مردم میخ سالم را که میبینیم، با چکش میزنیم.» راستش وقتی که یک برنامه از سوی عبدالله عبدالله در روز عصای سفید برگزار شد، او اولین آدمی بود که از معلولان یاد کرد. همین سبب شد که نقاشی اش را از طرف معلولان بکشم. نمیخواهم در بارهی کرزی گپ بزنم. عکسش را کشیدم؛ اما حالا، در ذرهبین هم پیدایش نمیتانم.
صبح کابل: از سفر خودت به امارات عربی بگو، برای چه رفته بودی؟
ربابه محمدی: آنجا یک نمایشگاه برگزار کردیم. بیشتر نقاشها، خانم بودند. نقاشهای دختر زیاد اشتراک کرده بودند؛ اما حضوری نبود و تنها نقاشیهای شان را به نمایش گذاشته شده بودند. ما را سفیر افغانستان دعوت کرده بود. سه روز در ابوظبی بودیم. یک خانم دیگر، به نام نبیله هم بود. در ابوظبی یک نقاشی را عملی کار کردم، شش روز دیگر هم در دبی بودم. یک نقاشی دیگر را در پارک «المنظر» کار کردم که با استقبال افغانهای خارج از کشور روبهرو شد.
صبح کابل: تصویری را که آرزو داری روی بوم پیاده کنی چی است؟
ربابه محمدی: راستش تا حالا هرگز چهرهی خودم را نقاشی نکرده ام. آرزو دارم که چهرهی خود را بکشم و آن هم در حال رقص و این که دارم میرقصم، میگردم و پیادهروی میکنم. چنین چیزی در ذهنم است؛ اما تا حال موفق نشده ام.
صبح کابل: حرفت به مردم و همنسلانت چی است؟
ربابه محمدی: دوست دارم از خودم شخصیت دوستداشتنی بسازم. هر کسی اول باید خودش را دوست داشته باشد، بعد دیگران را، تا که خود مان را دوست نداشته باشیم دیگران را نمیتوانیم دوست داشته باشیم.
صبح کابل: چطور شد که در کنار نقاشی، به موسیقی رو آوردی؟
ربابه محمدی: موسیقی را دوست داشتم. هرچند، هنرمند در افغانستان نام خوب ندارد و آوازخوانهای ما زود به مدل بدل میشوند. صدا مهم است، میخواهم با صدایم پیامم را به مردم برسانم. در کنار نقاشی، میتوانم حرفهای خودم را از طریق موسیقی بیان کنم. چون یک بار زندگی میکنیم، باید شاد و زیبا زندگی کنم.
صبح کابل: در کنار موسیقی و نقاشی، دیگر کدام هنر را دوست دارید؟
ربابه محمدی: در کنار نقاشی و موسیقی، آرایشگری را دوست دارم. همین حالا، خودم خواهرانم را آرایش میکنم. مطابق به برنامهی خودم، آرایش شان میکنم. زیبایی دختر در آرایشش است. خانهای که دختر نداشته باشد، جهنم است.
صبح کابل: نقاشیهایت الهام است یا الگو برداری میکنی؟
ربابه محمدی: هر دو. خیال و الگو هر دو استند. گاهی از روی نمونه میکشم؛ اما در این اواخر، بیشتر با تخیل سروکار دارم.
صبح کابل: دوست دارید روزی زندگی تان کتاب شود؟
ربابه محمدی: البته، چرا که نه. خودم توانایی نوشتن داستان زندگی ام را ندارم؛ اما برادرم این کار را میکند. کتاب زندگیام به نیمه رسیده است. میخواهم وقتی کتاب چاپ میشود، ربابه محمدی به تمام آرزوهایش رسیده و فراتر از آن باشد که دیگران فکر میکنند.
صبح کابل: مسألهی را که تا حال به کسی نگفتهایید، به ما میگویید؟
ربابه محمدی: آها! افرادی که خواستگاری کردند و از جانب من جواب رد گرفتند، گفتند که مغرور شدی و به اصطلاح وطنی «سر ما جمپه نمیگیری»؛ اما دوست دارم کسی در زندگیام باشد که شخصیت خوب داشته باشد. وقتی شریک زندگی را انتخاب میکنیم، دقت کنیم کسی باشد که یار و همراه باشد، نه عذاب روح و روان.