یزید بیایه، مگم آرامی شوه که جَوجَو شدیم وله

نعمت رحیمی
یزید بیایه، مگم آرامی شوه که جَوجَو شدیم وله

با شیوع ویروس کرونا در دنیا و ترس از شیوع گسترده‌ی آن در افغانستان، از رفت و آمد در مکان‌های عمومی و سوار شدن به موترهای لینی، واقعا می‌ترسم. از آن‌جا که منبع ورود کرونا به افغانستان از ایران و آن‌هم از شهرهای مذهبی این کشور بوده است، ترس از کرونا زیاد هم بی‌ربط نیست. وقتی آمار رسمی قربانیان و افراد آلوده به کرونا مثلا ده نفر در یک کشور باشد، این به معنای آن است که هزاران نفر در آن جغرافیا آلوده شده است و جالب این که در کشورهای مثل ایران و افغانستان، همیشه آمارهای رسمی و غیر رسمی در این گونه موارد متفاوت بوده است.
من و یکی دو نفر دیگر در داخل موتر لینی تونس ماسک پوشیده ایم، راننده وقتی ما را می‌بیند، ماسکش را از جیب در آورده و می‌پوشد. او به مسافر چوکی اول که گویا از دوستانش است، می‌گوید: «ای کرونا میگن، کرولا میگن، چه بلا اس، میگن د ایران قتل عام کده مردمه». مسافر طنزگونه جواب می‌دهد، آره من هم شنیده ام؛ اما مردم ما شکر خدا ضد میکروب استند. «کرونا هم اگر این‌جه بیایه، حیران خواد ماند که چه کنه.»
پیش خودم می‌گویم هیچ وقت در کشورهای پیش‌رفته، مردم باسواد و با فرهنگ، با یک مصیبت جهانی، طنزگونه برخورد نمی‌کنند، همان‌گونه که از ایجاد ترس و وحشت عمومی جلوگیری می‌شود، مردم با آگاهی از مصیبت، بهتر با چنین پدیده‌هایی برخورد می‌کنند؛ اما در کشورهای جهان سومی و فقیر، هرچیزی شوخی است، حتا «کرونا»، جنگ، انفجار، انتحار و مرگ انسان‌ها!
صدای یکی از مسافران چرتم را می‌شکند، او می‌گوید «کرونا را چه می‌کنی، ای وضع دو رییس‌جموره شدن و صلحه صی کو»، یکی می‌گوید راست می‌گویی وله، این چه وضعیتی است که افغانستان دارد. اگر امریکا دخالت نمی‌کرد، شاید الان مراسم تحلیف دو رییس‌جمهور برگزار شده و هم‌زمان دارای دو رییس‌جمهور بودیم.
راننده بسیار دوست دارد با اصطلاحات و روش خودش در باره‌ی هرچیزی اظهار نظر کند. او ظاهرا خودش را مالک آن فضا دانسته و می‌گوید: «بیدر تا جایی که مه می‌فاموم، بادار کلگی شان کاکا ترامپ اس، هر چه او بگویه اموتو می‌شه، ای ره میگه ایتو کو، او ره هم میگه اوتو کو، خلاص».
اظهار نظر راننده برای بسیاری در موتر جالب است و تقریبا همه دخالت می‌کنند و در این میان یکی می‌گوید، خدا کند آینده طوری رقم بخورد که بار دیگر افغانستان به دهه‌ی جنگ‌های داخلی و دوران طالبان بر نگردد. او اضافه می‌کند: «خدا کنه که آرامی شوه و صلح بیایه، ما چه کنیم که چه کسی میایه و چه کسی میره، بلا دَ پس کُلّگی شان.»
مسافر پیش رو به آیینه دیده و می‌گوید، موضوع مهم همین است که مردم دیگر از جنگ و خون‌ریزی خسته شده اند، حکومت و جامعه‌ی جهانی نیز دیگر طاقت شان تمام شده است و روند به سمتی می‌رود که شاید توافق صلح حاصل شود. «ما مردم چه کنیم که یهود میایه یا نصارا، می‌گم هر کی میایه بیایه، مخصد صلح شوه و آرامی بیایه».
بحث و تبادل نظر بین مسافران موتر تونس برایم بسیار جالب است و به این می‌اندیشم که در این سرزمین، چون هیچ وقت نظام پاسخ‌گو و خدمت‌گذار نبوده است، مردم هرگز در انتظار طرح عمرانی و خدماتی از سوی حکومت‌ها نیستند و فقط به دنبال آرامش اند. به یاد داستان شاعر و امیر دزدها می‌افتم.
«شاعری نزد امیر دزدها رفت و او را با اشعار خود ستود، امیر دستور داد تا او را بدون لباس از آن منطقه بیرون کنند. دستور اجرا شد و شاعر در سرمای زمستان از قریه بیرون می‌رفت؛ سگ‌ها او را دنبال می‌کردند و شاعر سنگی را که می‌خواست از زمین بردارد، به دلیل سرما زدگی، کنده نشد و گفت، حرام‌زاده‌ها سگ را رها کرده و سنگ را به زمین بسته اند. امیر دزدها که صدای او را شنید خندید و گفت: چیزی بخواه تا بدهم، شاعر هم لباس خود را خواست.
امیدوار بود آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
در این‌جا نیز همین است، ضمیر مردم خطاب به حکومت می‌گوید، «مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان». وقتی حرف به این‌جا می‌رسد، یکی دیگر از مسافران که آدم میانه‌سال و دلش نسبت به سایرین پر تر است، حرف جالبی می‌زند: «می‌گم یکی از اسرایل بیایه، یا اصلا یزید بیایه، مَگَم آرامی شوه که جَوجَو شدیم وله.»
به مقصد می‌رسیم و هر کسی طرف مسیرش می‌رود؛ اما حرف این مسافران مدام در گوشم زنگ می‌زند که یزید بیایه، مگم آرامی شوه که جوجو شدیم وله.
جوجو شدیم وله.
باور کنید حالا که ساعت‌ها از این ماجرا می‌گذرد، بازهم انگار کسی در گوشم می‌گوید، جوجو شدیم وله. به راستی که او راست می‌گفت، جوجو شدیم وله!
جَوجَو!!!