زندگی جریان جالبی دارد میان فِرفِر موهای او. از پشت عینک دودیاش جهان را متفاوتتر از آنچه هست، میبیند. دانههای برف آرام آرام میآیند و روی شانههایش تمام میشوند. فریبا فرنگیس، یکی از زنهای است که جهان را جای زیباتری برای زندگی کرده است؛ با رنگ قشنگ لباسهایش، با لبخند ملیحانهای که روی صورتش دارد. اگر این جغرافیا جای امنی برای زیبایی باشد، اگر این شهر قاتل لبخندهای فریبا نباشد، چقدر نفس کشیدن را سادهتر میکنند این زیباییها. لبخند فریبا در آن بعد از ظهر در هوای به شدت آلودهی کابل، مانند یک روزنهی امید برای رسیدن به صلح و آرامش بود.
وسط پیادهرو ایستاده ایم؛ فریبا از آن زنهایی نیست که در مقابل دوربین حساسیت نشان بدهد و اگر ریکارد را برای ضبط کردن صدایش روشن کنی، نه نمیگوید. فریبا از اشتباه کردن نمیترسد. حرف میزند و صدایش را هر چند اگر شنیده نشود، بلند میکند. موهایی که از کادر چادرش بیرون زده و لبهای که آراسته با رُژ لب اند. در آن بعد از ظهر، او را به هیأت یک جنبش برای شورش در برابر طالبان و آنهایی که از لحاظ فکری فرق چندانی با طالبان ندارند، یافتم.
فریبا فرنگیس، باشندهی شهر کابل است و به عنوان مهماندار، در یکی از خطوط هوایی کار میکند.
او میگوید: «صلح، حس آرامش است و قبل از این که در بیرون اتفاق بیفتد باید ما در درون خود به صلح رسیده باشیم. اگر در یکی از فضاها، چه در فضای درونی خود ما و چه در فضای بیرونی – محیطی که در آن زندگی میکنیم – صلح نداشته باشیم، هیچگاه به آرامش نمیرسیم. من فکر میکنم تمام انسانها مستحق این استند که در درون و بیرون، صلح را با تمام پوست و گوشت خود حس کنند.»
کیفش را روی شانهاش جابهجا میکند. انگشتهای ظریفش که با یک انگشتر پوشش داده شده است و گاهی موهایش را از روی صورتش کنار میزند. زنها با آن دنیای رنگی و قشنگ شان همیشه پناه مردان بوده اند؛ حتا دختران کوچک نیز پناه پدرهای شان استند؛ اما در کشور زنستیز و مردسالار افغانستان، همواره این حضور و تأثیر نادیده گرفته شده است؛ این مسأله پسلرزههای سالهای حضور طالبان و قوانین زنستیزانهی شان است؛ قوانینی که طالبان در برابر زنان اِعمال کردند، هنوز هم به صورت نامرئی در زندگی زنِ افغانستانی حضور دارد و خانوادهها در گام نخست و بعدا اجتماع، در این امر بیتقصیر نیستند.
باد، وحشیانه میان موهای فریبا گشت میزند. چادرش را عقبتر میبَرَد و دانههای برف لابهلای موهایش جابهجا میشوند. عینکش را از چشمهایش بر میدارد و جهان در آن بعد از ظهر در تماس مستقیم به درون فریبا مینگرد.
فریبا صلحی را دوست دارد که حضور زنان در حاشیه نباشد.
«اینجا که کابل است، امنیت تا حدی تأمین است و در مرکز کابل میشود حضور زنان را در مکانهای آموزشی و محیطهای کاری دید؛ اما همین که شما از کابل بیرون شوید، با تصاویری مواجه میشوید که باورش شاید برای شما بسیار سخت باشد.»
فریبا، تجربهی سفر به جاهای مختلف را دارد. او در محیطهای مختلف با اتفاقات مختلفی روبهرو شده است. زنان و دخترانی که از مسلمترین حقوق انسانی شان محروم بوده اند.
«اگر روزی قرار باشد در افغانستان صلح بیاید، باید زنان همچنان بتوانند به تحصیلات ادامه بدهند و به پُستهای بلند کاری دست پیدا کنند. طالبان بعد از رفتن شان نیز سایهی قوانین سختگیرانهی شان روی زنان مانده است. صلحی که در آن دستآوردهای زنان نادیده گرفته شود، به هیچ عنوانی مشروع و قابل پذیرش نیست.»
به باور فریبا اگر صلح نتواند وضعیت زندگی را برای زنان بهتر کند، پس بهتر است که هیچ صلحی نباشد.
در چند ماه اخیر، گفتوگوهای صلح با طالبان، یکی از داغترین موضوعات در رسانههای افغانستان بوده است. در این گفتوگوها سران احزاب سیاسی و چهرههای سیاسی کشور با طالبان در میز مذاکره نشستند.
«چهرههای سیاسی افغانستان میتوانستند بسیار کارها را برای مردم انجام بدهند، مخصوصا زنان؛ اما آنها وظیفهی شان را به صورت درست در قبال مردم انجام ندادند و نتوانستند یا هم نخواستند تا خواستهای واقعی مردم را به گوش طالبان برسانند.»
نه تنها فریبا بلکه بسیاری از دختران جوانِ دیگر، چهرههای سیاسی و سران احزاب سیاسی که در گفتوگوهای صلح با طالبان به نمایندگی از مردم افغانستان صحبت کردند را، به عنوان نمایندههای واقعی شان قبول ندارند. به باور فریبا آنها هیچگاه من و خواستهای من برای شان اهمیت نداشته است.
بارش یکنواخت برف و سردی، چیزی از گرمی نگاه فریبا و چشمهای صمیمیاش کم نمیکند؛ اما برای لحظاتی همه چیز عوض میشود. دوباره کیفش را روی شانهاش جابهجا میکند، دستهایش را داخل جیبش میبرد و به نقطهای در دوردستها خیره میشود. نگاهش را میدزدد و دوباره به زمانی که میان ما جاری است برمیگردد. انگار خاطرهای را به یاد آورده باشد. کاش میدانستم به چه چیزی فکر میکند و برایش میگفتم این جغرافیا برای هضم زیباییهای یک زن جای امنی نیست. کاش میتوانستم بگویم و برای یکبار هم شده، این زیبایی هدر نرود.
«هر صبح مجبوری روزت را با یک خبر بد آغاز کنی. انفجار، قتلهای ناموسی، تجاوز، بریده شدن بینی یک زن، فرار از منزل به دلیل خشونتهای خانوادگی. این اتفاقات واقعا اذیت کننده است. گاهی با خودم فکر میکنم اگر جنگ نمیبود شاید ما مجبور نبودیم این همه رنج را با خود حمل کنیم.»
فریبا وضعیت افغانستان را نه تنها برای زنان و کودکان که آسیبپذیرترین طبقه اند، بلکه برای مردان نیز سخت میداند.
فریبا، از کشته شدن علیسینا ظفری در چند شب پیش گذشته یاد میکند.
«ما نمیتوانیم راحت در شهر خود گشتوگذار کنیم. حالا این که سفر کردن به ولایات دیگر تا چه اندازه چالشزا است، بماند به جای خودش.»
فریبا از مشکلی حرف میزند که همهشمول و دامنگیرِ زن، مرد و کودکِ این سرزمین است. «ما به عنوان یک انسان به سادهترین و معمولیترین خواستهای مان دست پیدا کرده نمیتوانیم و اینها همه تأثیرات جنگ و ناامنی است.»