در یکی از نوشتههای قبلی همین ستون، یادآور شدم که اعتیاد، پدیدهای است که باسواد و بیسواد نمیشناسد. آدمی که اگر دکترای یک رشته را هم داشته باشد، دلباختهی مواد مخدر خواهد شد و یک کارگر ساده هم میتواند بدون هیچ سوادی، فن و فوت روشهای استفاده از مواد مخدر را بداند و دچار اعتیاد شود.
م. رسولی، یکی از همان باسوادهای جامعهی مان است که برخلاف انتظاری که جامعه از او دارد، به مواد مخدر روی آورده بود. او به زیر پل سوخته میآمد و مواد مخدر استفاده میکرد. در همان اوایل که به زیر پل سوخته میآمد، لباسهای شیک و ظاهر آراسته و کیف چرمی سیاهش نشاندهندهی این بود که او فردی متفاوتتر نسبت به دیگر معتادان رهگذری است که از بیجایی میآمدند، زیر پل سوخته و برای چند ساعتی مواد مخدر خود را استفاده میکردند و بعد با تاریکی هوا به خانههای شان باز میگشتند.
رفت و آمد م.رسولی به زیر پل سوخته و همنشینی در کنار دو سه معتاد دیگر همراه با مصرف مواد مخدر، برای بسیاری از معتادان زیر پل سوخته شگفتانگیز و جای سؤال بود. خیلی از معتادان در ابتدا نمیدانستند که شغل م.رسولی چیست و با آن ظاهری که او داشت، همگی احتمال آن را میدادیم که کارمند یکی از وزارتخانهها یا ادارات دولتی باشد؛ چون این دسته از افرادی که همزمان کارمند بودند و به اعتیاد دچار شده بودند، کم نبودند؛ اما بیشتر این دسته از معتادان اگر کارمند دولت هم بودند، در بستهای پایین مشغول به کار بودند و یا این که اجیر یا مأمور سادهای بودند و چندان ظاهر شیک و آراسته نداشتند که رفت و آمد شان به زیر پل سوخته جلب توجه کند.
با کنجکاویهای معتادان معلوم شد که م.رسولی استاد یکی از دانشگاههای خصوصی شهر کابل است و او مدرک دکترای تحصیلی را از ایران با خود داشت. آن روزها که او در آخر روز، هنگامی که روشنی روز میرفت و سیاهی شب پیدایش میشد، خود را به زیر پل سوخته میرساند و از همان ابتدای زیر پل سوخته که محل تجمع فروشندگان مواد مخدر بود، چند پوری هیرویین میخرید و با چراغ دستیای که روشن کرده بود به جلوتر حرکت میکرد و همیشه در قسمت انتهایی زیر پل سوخته در کنار «قومندان معروف» مینشست.
در ابتدا که با چهرهی م.رسولی آشنا شده بودم، میدیدم که او یک تا یکونیم ساعت بیشتر در زیر پل سوخته نمینشست؛ بعد از آن که مواد مخدرش را استفاده میکرد، بلند میشد و زیر پل سوخته را ترک میکرد.
رفتوآمد م. رسولی بعد از مدتی که گذشت، برای همه معتادان یک امر عادی شده بود؛ مثل رفتوآمد خیلی از افراد و چهرههایی که معتاد بودند و در نگاه اول، سخت بود که خودت را راضی بسازی که به او معتاد بگویی.
م.رسولی مرد میانسالی بود و چند باری هم توانستم خود را به همصحبتی با او در هنگام مصرف مواد مخدر در زیر پل سوخته دعوت کنم. از طرز حرف زدن و شیوهی بیان کلماتش حسابی ذوقزده میشدم و هیجانی به من دست میداد که گویا سر کلاس تدریس او نشسته باشم. م.رسولی آن طور که من برداشت کرده بودم، بسیار کتابخوان بود و قوهی استدلال فوقالعادهای داشت و با مهارت خاصی که داشت، میتوانست برای هر چیزی استدلال خاص خودش را داشته باشد.
راستش چند بار تصمیم گرفتم که از م.رسولی علت این که معتاد شده است را بپرسم و میخواستم استدلال او را در این باره هم بدانم یا بشنوم؛ اما یک حُجب و حیا همیشه مانع من شد برای این پرسش.
م.رسولی استاد دانشگاهی بود که دیگر خودش میدانست، خیلی از معتادان از شغلش خبر دارند و همگی او را استاد صدا میزنند.
کسی چه میدانست، سرنوشت مشابهی مثل دیگر معتادان زیر پل سوخته در انتظار م.رسولی است. او شبها در زیر پل سوخته تا صبح مشغول مواد کشیدن شد. دیر به دیر به خانه میرفت و از آن ظاهر شیک و آراسته همیشگی خبری نبود.
در روزهای آخری که من در حال تصمیمگیری برای نجات خود از اعتیاد و زندگی زیر پل سوخته بودم، گاه گاهی م.رسولی را در میان رفتوآمدهای روزانهی معتادان میدیدم و دیگر او را ندیدم تا به امروز.