
از استقلال تا آغاز حکومت ضیاالحق(۱۹۴۷ – ۱۹۷۸)
نویسنده: محمدامین رسالت، دانشجوی کارشناسی ارشد روابط بینالملل
بخش دوم
۲-۲-۲: احزاب سیاسی
حزبهای سیاسی نیز کموبیش در تصمیمگیریهای سیاسی تاثیرگذار اند. در پاکستان احزاب مختلفی فعالیت دارند؛ اما در دستهبندیهای بینالمللی، نظام حزبی این کشور را میتوان نظام دوحزبی گفت. حزب مسلملیک و حزب مردم، دو حزب سیاسی بزرگ این کشور است و احزاب سیاسی دیگر این کشور، از پایگاه اجتماعی ضعیفتر و قدرت تاثیرگذاری کمتری برخوردارند.
۲-۲-۳: گروهها و تشکلهای مذهبی
در تعیین سیاستهای داخلی و خارجی پاکستان، میزان تاثیرگذاری علما و گروههای مذهبی را نیز نمیتوان نادیده گرفت. این نفوذ و قدرت سیاسی-اجتماعی ریشه در زمان تاسیس دولت پاکستان دارد که در زمان حاضر تجزیه و تحلیل سیاست داخلی و خارجی پاکستان بدون توجه به نقش آنها ناقص خواهد بود و در اصل، نخبگان سیاسی، نظامی و اقتصادی پاکستان تلاش میکنند که توجه علما و گروههای مذهبی را به عنوان اهرم حمایت جلب کرده و مسیر رسیدن شان را به هدف هموارتر کنند.
فعالیت حلقههای تصمیمگیرنده در نهایت توسط ارتش هماهنگ میشود و در واقع ارتش حرف اول و آخر را در تعیین سیاستهای عمومی داخلی و خارجی پاکستان میزند. تاثیرگذاری ارتش در تصمیمگیریها به حدی است که اگر حکومتهای ملکی مطابق میل ارتش سیاستگذاری و رفتار نکند، به زودی از حکومت ساقط شده و به جای حکومت ملکی، حکومت نظامی برقرار میشود. از این جهت، پس از استقلال در چند دوره برای چند سال حکومت نظامی ادارهی امور این کشور را به دست گرفته است. ارتش نه تنها به شکل مستقیم و غیرمستقیم ادارهی امور داخلی و خارجی را در اختیار دارد، بل در تعیین محتوای درسی کتابها، نصاب تحصیلی و محتوای نشراتی رسانهها نیز نقش تعیینکننده دارد. در دستگاه تصمیمگیری سیاست خارجی، عمدتا چهار نگرش فکری دنبال و تعقیب میشود؛ نخستین نگرش، اصول جیواستراتژیک را مبنا قرار میدهد و به منظور جلوگیری از رخنه و نفوذ قدرت رقیب، سیاستگذاری انجام میشود. در نگرش دوم، اصول جیوپولیتیک را مبنا قرار میدهد و میزان تأثیرگذاری موقعیت جغرافیایی یک کشور بر کشور دیگر مطالعه شده و بر اساس آن، تصمیم درخور و مناسب اتخاذ میشود. در نگرش سوم، اصول جیواکونومیک مبنای تصمیمگیری قرار میگیرد و تصمیمها در راستای بهرهبرداری از ظرفیتها و فرصتهای اقتصادی کشور دیگر اتخاذ میشود و در نگرش چهارم، اصول جیوکلچر مورد توجه قرار داده میشود و یک کشور، تلاش میکند آیندهی سیاست و قدرت کشور دیگر به دست گروهها و افرادی باشد که تعلقات فرهنگی، مذهبی و تمدنی با آن دارد.
در مسئلهی افغانستان در مقطع زمانی مورد نظر دو نگرش در دستگاه تصمیمگیری سیاست خارجی پاکستان قابل توجه است. در یک نگرش، سیاست سرزمینی-فرهنگی یا اصول جیوکلچر مبنا قرار داده میشود. در این نگرش، تصمیمگیرندگان تلاش دارند تا گروههایی که به نوعی تعلق فرهنگی و مذهبی با پاکستان دارند، آیندهی سیاست و حکومت افغانستان را در دست گرفته یا دستکم جایگاه مهم و تاثیرگذاری در ساختار سیاسی افغانستان پیدا کنند. در این نگرش، بیشتر پشتونها از سوی پاکستان مورد توجه قرار داده میشوند و در گام بعدی سنیها. نگرش دوم اصول جیواستراتژیک را مبنای تصمیمگیری قرار میدهد. با توجه به این نگرش، پاکستان در زمانهای مختلف به منظور محدودکردن حضور سیاسی و فیزیکی هند در افغانستان، اقدام کرده است. برای رسیدن به این هدف و برای ایجاد رژیم وابسته به پاکستان در کابل، همواره از اسلامگرایان تحت نفوذ خویش استفادهی ابزاری کرده است.
۲-۳٫ دستاندرکاران تصمیمگیری
دستاندرکاران تصمیمگیری، افرادی استند که صرف نظر از جایگاه سازمانی، در تصمیمگیری شریک اند. مجموعهای از عوامل، از قبیل متغیرهای شخصیتی -احساس حقارت، قدرتطلبی، توسعهطلبی- نحوهی درک و شناخت از محیط، گرایشهای ایدیولوژیک و عوامل اجتماعی -جنسیت، طبقه، سن آموزش و سوابق و تجربههای اجتماعی-، تعهدات و ترجیحات افراد بر نحوهی نگرش به موضوع و نحوهی تصمیمگیری در مورد آن تاثیرگذار است. در تبیین نقش عنصرهای یادشده بر نگرش تصمیمگیرندگان پاکستان نسبت به افغانستان، میتوان سه دورهی متمایز را به بررسی گرفت.
دورهی نخست (۱۹۴۷- ۱۹۶۳): این دوره از سیاست خارجی پاکستان در قبال افغانستان را میتوان در قالب اندیشهی واقعگرایی بهتر توضیح داد. هستهی مرکزی اندیشهی واقعگرایی امنیت ملی و بقای دولت است؛ این ارزشها، جهت اصلی سیاست خارجی کشورها را تعیین میکند. در این دوره، جهتگیری پاکستان در مسایل افغانستان را اختلاف و کشمکشهای مرزی و ادعای ارضی تعیین میکرد. به بیان دیگر، در این دوره سیاست خارجی پاکستان در قبال افغانستان با تعارض و تنش همراه بود و همهی توجه دولت پاکستان به حفاظت از قلمرو ارضی و امنیت ملی اش معطوف بود که هم از سوی هندوستان و هم از سوی افغانستان، تهدید احساس میکرد.
ماجرا از جایی شروع شد که غفارخان از رهبران پشتونتبار پاکستان به عنوان رهبر یک حزب به جای پیوستن به پاکستان یا هندوستان، خواستار اعطای حق تشکیل کشور مستقل پشتونستان شد. بریتانیا اما با این خواست موافق نبود و در عوض همهپرسیای را در مناطق شمالغربی دایر کرد که مردم برای پیوستن به هندوستان یا ماندن با پاکستان رای بدهند. با وجودی که اکثریت جمعیت سرحدات شمالغربی برای ماندن با پاکستان رای دادند؛ اما در ارزیابی مسئولان امنیتی پاکستان، پشتونها به عنوان تهدید بالقوهی داخلی علیه دولت پاکستان مطرح بود.
از سوی دیگر، دولت افغانستان فرصت خلای حضور بریتانیا را مغتنم شمرده و مرز دیورند را خط تحمیلی و بیاعتبار خواند و از دولت تازهتاسیس پاکستان برای تعیین خطوط مرزی تازه، خوستار گفتوگو شد. در همین حال، اختلاف پاکستان با هند در مورد کشمیر بالاگرفت و پاکستان جنگجویان مناطق قبایلی را به آنجا اعزام کرد. از طرف دیگر، رییسان قبایل پشتون در پاکستان به باقیماندن با پاکستان و عدم الحاق به افغانستان رای دادند. جهتگیریهای رییسان قبایل پشتون، پاکستان را در موقف برتر قرار داد و با اتکا به آنها، پیشنهاد افغانستان را با صراحت رد کرد و بر رسمیت بینالمللی خط دیورند تاکید کرد. این موضعگیری درشت دولت پاکستان، روابط دو کشور را تنشآلود کرد.
شاهمحمود، نخستوزیر افغانستان در ماه مارچ ۱۹۴۹ به حمایت از حقوق مردم پشتون پاکستان سخنزانی کرد و این سخنرانی باعث تحریک مردم پشتون شده؛ در دو طرف مرز راهپیماییهای گسترده راه انداخته شد و پاکستان موج این اعتراضها را با گلوله و بم پاسخ داد. در ارتباط با این اقدام پاکستان، دولت افغانستان لویهجرگهی اضطراری را در کابل دایر کرد و در آن فیصله شد که پاکستان یک دولت نوتاسیس است و جانشین هند بریتانیهای بوده نمیتواند. بنا بر این، همه عهدنامههای افغانستان با بریتانیا به شمول معاهدهی مرزی دیورند لغو است. لغو یکجانبهی معاهدات مرزی، حجم تنش میان دو کشور را افزایش داده و تعارض دو کشور به مرحلهی تازهای وارد شد.
از طرف دیگر، برخورد مقامات پاکستانی با رهبران پشتونتبار مخالف استقلال پاکستان و خط مرزی دیورند، باعث کشتهشدن برخی رهبران پشتون و دستگیری برخی دیگر در سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۵۱ شد. این حادثه باعث تشدید حملات لفظی جانب افغانستان شد و پاکستان برای فشار دادن افغانستان، اقتصاد را در میدان بازی سیاسی کشانده و راههای ترانزیت بنزین و گازوییل وارداتی افغانستان را بست.
در سال ۱۹۵۲، دولت افغانستان ادعای ارضی بر همه ایالت بلوچستان را مطرح کرده و خواستار تشکیل پشتونستان شمالی و جنوبی از مناطق شمالغربی و ایالت بلوچستان و الحاق آن به خاک افغانستان شد. در واکنش، دولت پاکستان چهار منطقهی سرحدات غربی را در سال ۱۹۵۵ با هم ادغام کرده و به عنوان واحد حکومتی منفرد به پاکستان غربی ادغام کرد. این اقدام از سوی دولت افغانستان تحت فشار قراردادن بیشتر پشتونهای پاکستان قلمداد شد و در واکنش به آن، کنسولگریهای پاکستان در کابل و جلالآباد مورد حمله قرار گرفت. پاکستان در یک اقدام مشابه، کنسولگری افغانستان را در پیشاور مورد حمله قرار داده و خواستار تعطیلی کنسولگریهای هر دو طرف و کاهش روابط دپلماتیک شد.
تلاشهای دیپلماتیک هر دو کشور در سالهای ۱۹۵۷ و ۱۹۶۰ بینتیجه پایان یافت و اوضاع دو کشور را بیش از پیش متشنج کرد؛ تا حدی که وزیر امور خارجهی افغانستان، دولت پاکستان را استعمارگر خواند. در سال ۱۹۶۱ دولت پاکستان در اعتراض به آزار و اذیت دیپلماتها و اعمال محدودیت بر آنها در کابل، روابط دیپلماتیک خود را با افغانستان قطع کرد. تلاشهای کشورهای عربی به رهبری عربستان سعودی و میانجیگری جان اف کندی -رییسجمهور امریکا- نیز برای بازسازی روابط سیاسی دو کشور نتیجهای در پی نداشت. پس از دو سال، وساطت شاه ایران برای برقراری روابط سیاسی و عادیسازی روابط دو کشور موثر افتاد و به فصل انجماد روابط سیاسی افغانستان و پاکستان پایان داد. هیئتهای سیاسی دو کشور در سال ۱۹۶۳ در تهران دیدار کردند و روی عادیسازی روابط و بازگشایی مجدد مرزهای دو کشور توافق شد. دیدار تهران سرآغاز فصل دیگر از روابط سیاسی دو کشور شده و محیط «هابز»ی مبتنی بر تعارض، جای خود را به محیط «کانت»ی مبتنی بر سازش و خویشتنداری دوسویه داد.
دورهی دوم (۱۹۶۳-۱۹۷۳): این دوره را، به صورت کلی میتوان با برخی اصول آرمانگرایی توصیف کرد. جرمی بنتهام، یکی از پیشگامان اندیشهی آرمانگرایی، بر این باور بود که دولتها در برخورد با یگدیگر باید در چهارچوب هنجارهای مبتنی بر بردباری مشترک رفتار کنند و در تایید آن، ایمانویل کانت نیز به احترام متقابل دولتها در جهتگیریهای سیاسی تاکید کرده است.
در فاصلهی زمانی یادشده، دولتهای پاکستان و افغانستان نیز با تاثیرپذیری از منازعههای بیحاصل سالهای گذشته، دورهی توام با بردباری و احترام متقابل را تجربه کردند. با کاهش تنش پاکستان با افغانستان، کشمکشهای سیاسی پاکستان با هندوستان نه تنها که به قوت سابق ادامه داشته، بلکه تشدید نیز یافته بود. در سال ۱۹۶۵، این دو کشور وارد جنگ کشمیر شد. بر خلاف بدگمانیهای پاکستان در مورد افغانستان و تمایل این دولت به حمایت از مخالفان دولت پاکستان، افغانستان در جنگ کشمیر از پاکستان حمایت کرد. در جنگ ۱۹۷۱ که منتج به جدایی پاکستان غربی و شکلگیری کشور جدیدی به نام بنگلدیش شد، محمدظاهرشاه -پادشاه افغانستان- به پاکستان اطمینان داده بود که افغانستان از وضعیت بهرهجویی نکرده و به تحرکات نظامی علیه پاکستان اقدام نخواهد کرد.
پس از پایان جنگ و انتقال قدرت به رهبری ملکی در پاکستان، ذولفقار علیبوتو به منظور امتنان از بیطرفی افغانستان، به کابل سفر کرد و در ضمن نگرانی خویش را از تحرکات ناسیونالیستی جداییطلبان پشتون ابراز کرد و نتیجهی مطلوب نگرفت. پایان بینتیجهی این سفر در واقع پایان دورهی به نسبت آرام و بیدردسر روابط دو کشور بود و با کودتای محمد داوودخان علیه ظاهرشاه، فصل جدید تنش در روابط سیاسی دو کشور به وجود آمد.
دورهی سوم (۱۹۷۳-۱۹۷۸): این دورهی سیاست خارجی پاکستان در قبال افغانستان، در طیف تعارض-تعامل در نوسان بوده است. وقتی داوودخان با حمایت روسها در یک کودتای نظامی ظاهرشاه را کنار زد و خودش بر مسند قدرت تکیه کرد، مسئلهی پشتونستانخواهی را با شدت و حدت تمام زنده کرد. وقتی شوروی از مسئلهی پشتونستانخواهی داوود حمایت کرد، تیغ مخالفت داودخان علیه پاکستان تیزتر شد و او افزون بر پشتونستانخواهی، از هر جریان مخالف دولت پاکستان نیز حمایت میکرد. حمایت داوودخان از شورشیان پشتون و بلوچ دولت پاکستان، روابط دو کشو را بار دیگر در سال ۱۹۷۳ متشنج کرد. بوتو برای حل اختلاف با داودخان وارد گفتوگو شد؛ ولی این اختلافها حلنشده باقی ماند. در نهایت بوتو به سازمان استخبارات پاکستان دستور داد که اقدامات مخفی را در داخل افغانستان سازماندهی کند. این موضوع را کریستین فییر به نقل از خالدمحمود عارف -معاون ستاد فرماندهی ارتش پاکستان- در کتاب «نبرد تا آخرین نفس؛ شیوهی جنگ ارتش پاکستان»، چنین توضیح داده است: «اتاقی برای افغانستان در دفتر امور خارجی دولت ساخته شد و اعضای بخش برای سه سال جلسههای مرتبی دایر کرده و سیاستها و رهنمودهای لازم را تدوین کردند.»
پس از ۳ سال حملات محدود نظامی و درگیریهای لفظی، رهبران دو دولت و انسداد مرزها، گفتوگوهای سال ۱۹۷۶ به ثمر نشست و بار دیگر باب سازش میان دو کشور باز شد. در نهایت با دیدار مجدد بوتو با داوودخان، فصل نوینی از روابط دوسویه میان کابل و اسلامآباد رقم خورد. در نهایت، فضای تعارض بار دیگر فروکش کرده و فضای به نسبت آرام و توام با سازش بر روابط دو کشور حاکم شد.
این کاهش تعارض در روابط اسلامآباد و کابل، زودگذر بود. وقتی داوودخان توسط عنصرهای چپگرا از بین رفت و حکومت کمونیستی رویکار آمد، این دولت برای جلب حمایت مردم افغانستان، مسئلهی پشتونستانخواهی را با شور و شدت تمام و قویتر از گذشته مطرح کرد. هیئت نمایندگی افغانستان در اجلاس سران جنبش عدم تعهد در هاوانا، مسئلهی پشتونستانخواهی را مطرح کرد و در ضمن از تحرکات نظامی پاکستان و تعدی آن کشور بر قوم پشتون انتقاد کرد.
دوام حکومت کمونیستی، کموبیش به گسترش نارضایتی عمومی در داخل افغانستان منجر شد و فرصت را یکسره و به شکل تام و تمام در اختیار دولت پاکستان قرار داد تا مخالفان حکومت را حمایت کرده و از آنها، به عنوان نیروی شورشگر علیه دولت افغانستان استفاده کند. از این تاریخ به بعد، ابتکار عمل را پاکستان در دست گرفت و نقش فعالی در مسایل داخلی افغانستان بازی کرده است.
ادامه دارد…