امریکا؛ سرزمین «آیدیال‌ها» و «واقعیت‌ها»

عزیز رویش
امریکا؛ سرزمین «آیدیال‌ها» و «واقعیت‌ها»

قسمت اول

اشاره:
سال ۲۰۰۹ (۱۳۸۸)، در همراهی با نه نفر از دانش‌آموزان معرفت، سفری به ایالات متحده‌ی امریکا داشتم. سفر پرخاطره و آموزنده‌ای بود. در این سفر مهمان «مرکز قانون اساسی امریکا» بودیم. زمینه‌ی این سفر را جیف سترن، ژورنالیست امریکایی فراهم کرد. او مدتی را همراه با عبید نجاتی در دانشگاه امریکایی برای افغانستان کار می‌کرد و در معرفت نیز کلاس ویژه‌ی «حلقه‌ی خوانش» در زبان انگلیسی را تدریس می‌کرد.
جیف سترن بهار ۱۳۸۹ با جو تورسیلا، رییس مرکز قانون اساسی برای یک سفر کوتاه سه روزه به کابل آمد و در جریان آن از معرفت نیز دیدار کردند. جو تورسیلا بعدا نماینده‌ی ویژه‌ی امریکا در سازمان ملل شد و دوستی ما با هم ادامه یافت. در اثر صحبت و گفت‌وگویی که در یکی از کلاس‌های درسی کوچک در معرفت داشتیم، قرار شد طی یک برنامه‌ی قشنگ هنری دانش‌آموزان معرفت و مکتب قانون اساسی در فیلادلفیا را کمک کنیم تا پروژه‌ای را تحت عنوان «ما مردم» (Being We the People) عملی سازند. در این برنامه انجمن موزیم‌های ایالات متحده‌ی امریکا با موزیم ملی افغانستان در کابل نیز به عنوان همکاران پروژه در نظر گرفته شدند. قرار بود حاصل کار دانش‌آموزان در یک نمایشگاه، به‌طور هم‌زمان در مرکز قانون اساسی امریکا و موزیم ملی افغانستان در کابل به نمایش گذاشته شود. بخشی از حکایت این ماجرا را در «بگذار نفس بکشم» نقل کرده ام:
«دو ماه بعد از این دیدار اولیه، جیف با چند پایه کامره‌ی عکاسی برگشت و ده نفر از دانش‌آموزان دختر و پسر شامل برنامه‌ای شدند که در آن واقعیت‌های زندگی در افغانستان را از چشم کامره ثبت می‌کردند تا با کار مشابه همتایان ‌شان در مکتب قانون اساسی فیلادلفیا به اشتراک گذاشته شود و در پایان آن ‌‌نمایشگاه مشترکی برگزار شود.
وقتی جیف با وسایل خود به معرفت آمد، نسیم فکرت، وبلاگ‌نویس مشهور افغان نیز او را همراهی می‌کرد. با نسیم از قبل آشنایی داشتم. اما این ‌بار با راز دیگری نیز در عقب برنامه‌ی «ما مردم» آشنا شدم. در ‌واقع اندیشه‌ی این برنامه‌ی جالب از نسیم بوده است. زمانی وی به یکی از نقاط دور افتاده‌ی افغانستان سفر کرده بود تا تصویر و گزارش تهیه کند. مردمانی که در محل بودند، او را نشناخته و فکر کرده بودند از چین‌ یا کدام کشور‌ دیگری است. وقتی او گفته بود من از افغانستانم به تعجب افتاده بودند که یعنی چه؟ از کجای افغانستان؟
نسیم از این خاطره با لحن جالبی یاد کرد و گفت که با همین سوال، به فکر افتاد که چگونه می‌شود باور کرد مردمان یک کشور این‌ همه از هم‌دیگر بی‌خبر باشند و ندانند که در این یا آن گوشه‌ی کشور‌ شان چه کسانی زندگی می‌کنند. بالاخره طرحی به ذهنش رسید: عکس‌هایی از گوشه و کنار کشور گرفته شود و در جاهای مختلف نمایش داده شود. به نظر او، ارتباط به همین گونه برقرار می‌شود و آدم‌ها به همین گونه هم‌دیگر را در‌می‌یابند.
نسیم این طرح را با جیف ‌سترن در میان می‌گذارد و نطفه‌های آن در ذهن جیف، زیربنای پروژه‌ی‌ مشترکی می‌شود که به همکاری وی و جو تورسیلا مکتب معرفت را با مکتب قانون اساسی در فیلادلفیا مرتبط کرد.
***
جیف و جو تورسیلا دوستان خوبی در انجمن موزیم‌های امریکا داشتند. ما هم آشنای نیک و وطن‌دوستی در موزیم ملی کابل داشتیم: عمراخان مسعودی، رییس موزیم ملی کابل. تصمیم گرفتیم به همکاری این دو موزیم برنامه‌ای بریزیم و یک پروژه‌ی‌ عکاسی در دو مکتب اجرا شود که در آن دانش‌آموزان بروند و از گوشه و کنار شهر و دیار خود تصویر بگیرند و این تصویرها را با هم‌دیگر شریک سازند و در پایان، نمایشگاه مشترکی هم در فیلادلفیا و هم در کابل برگزار شود.
انتخاب بچه‌ها در معرفت کار مشکلی بود. کسی عکاسی نمی‌دانست. با این‌هم، با سابقه‌ی کار هنری‌ای که برخی از دانش‌آموزان در صنف نقاشی معرفت داشتند، انتخاب اول را از میان آن‌ها شروع کردیم. مسابقه‌ای نیز در مکتب برگزار شد که در آن دانش‌آموزان مختلف در چند نوبت آزمایش شدند و از فلترهای گوناگون عبور کردند تا بالاخره یک گروه کوچک ده‌ نفری فراهم آمد و یک روز قبل از انتخابات ریاست‌جمهوری، اولین تجربه‌ی کار عکاسی آن‌ها به رهنمایی جیف و نسیم آغاز شد.
در گروه معرفت، راضیه رضایی، زینب حیدری، نظیفه علیزاده و اسد پژمان انتخاب شدند. دلیل انتخاب آن‌ها این بود که نقاشان خوبی بودند و دید هنری خوب داشتند و اندکی با کلمه، نوشته، شعر و نویسندگی نیز آشنا بود‌‌ند. سعید مددی هم نقاش و هم نویسنده بود و هم انگلیسی را خوب بلد بود. قاسم میرزاده، بسم‌الله علیزاده، ریحانه و فاطمه از امتحان انگلیسی موفق بیرون آمدند و در درس‌های مکتب هم استعداد خوبی داشتند. هادی رهنورد به عنوان استاد بخش هنری برای همراهی و رهنمایی گروه وارد برنامه شد. در نهایت، پای استاد نجیب‌الله مسافر هم به برنامه کشانده شد تا به عنوان استاد فوتوگرافی دانش‌آموزان را در گرفتن عکس و تجزیه و تحلیل و نقد آن‌ها‌ کمک کند.
هر جمعه صنف نقد عکس برگزار می‌شد و استاد مسافر علاوه بر نقد و بررسی عکس‌های گرفته شده، تکنیک‌های عکاسی را برای بچه‌ها یاد می‌داد. آثار بچه‌ها از هر دو مکتب، در یک وب‌سایت مشترک شترفلای گذاشته می‌شد و هر دو طرف در مورد عکس‌های هم‌دیگر نظر می‌دادند و نقد می‌کردند و می‌‌پرسیدند.
رشد گروه در هنر عکاسی امیدوار‌کننده بود. در فرصتی اندک صدها قطعه عکس زیبا از بخش‌های مختلف شهر و از واقعیت‌های گونا‌گونی که در زندگی روزمره‌ی‌ مردم وجود داشت، روی صفحه آمد و مورد نقد و بررسی قرار گرفت. تبادل نظر و دیدگاه میان دانش‌آموزان دو مکتب از طریق وب‌سایت نیز هیجان و آموزندگی خاص خود را داشت.
گام دوم، برنامه‌ی سفر گروه معرفت به فیلادلفیا بود تا هم با همتایان امریکایی خود آشنا شوند و هم به کمک هم عکس‌ها را مقایسه و گزینش کنند و برای نمایش به هیأت داوران بسپارند.
‌نجیب‌الله مسافر به دلیل مشکل‌ ویزا نتوانست شاگردان خود را همراهی کند. جای خالی او دریغ دیگری را نیز نصیب بچه‌ها کرد: اگر او می‌بود هر لحظه می‌توانست در تکمیل آموخته‌‌های ‌شان کمک کند و در نهایت، برنامه‌ی انتخاب عکس‌های نهایی برای نمایشگاه را نیز تسهیل کند.
***
سفر فیلادلفیا در ماه فبروری صورت گرفت. میزبان اصلی برنامه جیف‌ سترن بود با الن‌هیو و سایه هرمزی از مدیران مرکز قانون اساسی. روز اولی که دانش‌آموزان با همتایان خویش از مکتب قانون اساسی دیدار کردند، صحنه‌ی آشنا شدن و صحبت‌های اولیه‌ی آن‌ها جالب بود. ابتدا از دانش‌آموزان امریکایی پرسیده شد که تصویر ذهنی خویش از افغانستان را بیان کنند. جواب همه چیزی بود که از رسانه‌ها می‌گرفتند: جنگ، خشونت، عقب‌ماندگی، طالبان.
اقامت دانش‌آموزان یک هفته طول کشید. در این جریان، دانش‌آموزان فرصت‌های زیادی داشتند که با‌هم به‌ طور گروهی کار کنند و با خصوصیت‌های هم‌دیگر آشنا شوند. در پایان برنامه، محفلی در مکتب قانون اساسی گرفته شد که مراسم تودیع نیز به حساب می‌رفت. لحظه‌ی خداحافظی و جداشدن دانش‌آموزان از هم‌دیگر جالب و دیدنی بود. دختران امریکایی، همه به رسم احترام به دوستان افغان خود، دستمال‌هایی را روی سر کشیده بودند و می‌گریستند. در آخرین لحظه‌ها عده‌ای از دختران آمده بودند و برای من می‌گفتند که حتما به افغانستان می‌آیند و همان‌جا می‌مانند. یکی می‌گفت که حاضر است با یکی از این پسرها ازدواج کند.
این تصویرها نشان می‌داد که دانش‌آموزان در رساندن پیام خود موفق شده بودند. آن‌ها همان‌گونه که خود می‌گفتند تصویر افغانستان را از منظری دیگر برای همتایان و دوستان امریکایی خویش انتقال داده بودند. افغانستان هنوز هم میراث‌های ناخوش‌آیندی را از گذشته‌ی سنتی خود حفظ کرده بود؛ اما این کشور جایی بود که زندگی را برای نسل جدید خود نیز معنادار ساخته بود. دانش‌آموزان همین معنای زندگی را با همتایان امریکایی خود شریک ساخته بودند.
در برگشت از امریکا، برنامه‌ی دیگری گرفته شد که جیف‌ سترن به نمایندگی از مرکز قانون اساسی به کابل آمد و نمایشگاه عکاسی در موزیم ملی افغانستان برگزار شد. مسعود عمراخان که عمرش را در نگه‌داری آثار تاریخی کشور صرف کرده بود، در طول برنامه با محبت و دل‌سوزی همراه ما بود و از ابتکار ارزنده و تاریخی خود برای حفظ قسمتی از آثار گران‌قیمت موزیم ملی در اواخر دوران داکتر نجیب‌الله حکایت کرد. با پیشنهاد او این آثار به‌طور مخفیانه انتقال یافته و در نقطه‌ای متصل به ارگ ریاست‌جمهوری و بانک ملی مخفی شده بود. این آثار دوره‌های غارت و وحشت جنگ را سپری کرده و در زمان حامد کرزی، به عنوان یک نمونه از تأمین ثبات و استقرار در کشور، برای دولت افشا شد و دروازه‌ی این دفینه‌ی بزرگ با دستان حامد کرزی گشایش یافت.» (بگذار نفس بکشم، چاپ دوم، سال ۱۳۹۲، صفحات ۴۶۹ تا ۴۷۳)
***
این سفر دومین سفر من به امریکا بود. از این سفر یادداشت‌های زیادی تهیه کردم. دانش‌آموزان نیز خاطره‌های زیبا و به یادماندنی داشتند. گزارشی از این سفر با نوشته‌هایی از دانش‌آموزان معرفت طی چند روز در وبسایت بی بی سی نیز منتشر شد. با این وجود، این سفر با آن هیجانی همراه نبود که در سال ۲۰۰۲ (۱۳۸۱) احساس می‌کردم. وقتی در سال ۲۰۰۲ از سفر برگشتم، یادداشت‌های سفرم را در یک متن بلند تنظیم کردم و در اختیار عده‌ی زیادی از همکاران و دانش‌آموزانم در معرفت گذاشتم. پس از رسیدن بارک اوباما به ریاست‌جمهوری امریکا و انجام مراسم تحلیف او به عنوان اولین رییس‌جمهوری سیاه‌پوست در قدرت‌مندترین کشور دنیا، این یادداشت‌ها را به عنوان یک خاطره برای برخی از دانش‌آموزانم در معرفت هدیه کردم. آن شب حس می‌کردم برگ نوینی در تاریخ بشر داشت رقم می‌خورد. وقتی از تلويزيون به مراسم تحليف «بارك حسين اوباما» نگاه مي‌كردم، تصوير تاريخ برايم مغشوش مي‌شد. هنوز صداي مالكم ايكس را كه فرياد مي‌زد «ما نگروها» به گوش داشتم. هنوز چهره‌ي روزا پاركس را كه حق نداشت بعد از يك روز خستگي كارش در كارگاه خياطي زنانه روي صندلي سرويس بنشيند پيش چشم داشتم. هنوز آواز مارتين لوتر كينگ را كه در حضور دو صد هزار امريكايي مي‌گفت: «من رویایی دارم» در گوشم احساس مي‌كردم. هنوز هانور تامپسن ۶ ساله به جرم اين كه اجازه داده بود دختر همبازی سفیدپوستش گونه‌ی او را ببوسد، با دستان زنجيرزده در برابرم ايستاده بود. با خود فکر می‌کردم که آيا واقعا جهان ما با اين سرعت حركت مي‌كند؟ پس ما هنوز در كجاي تاريخ قرار داريم؟
در سال ۲۰۱۰ سفر دیگری داشتم به دانشگاه یل. این هم سفر آموزشی و پرخاطره‌ای بود. از این سفر نیز یادداشت‌هایی تهیه کردم که تحت عنوان «۱۱۹ روز، برای دانش‌آموزان و همکارانم به معرفت می‌فرستادم. در یادداشت‌های «۱۱۹ روز» وسعت نگاهم از چین، روسیه و هند تا نیکاراگوا، کلمبیا، انگلستان، جرمنی، تونس، سودان، ایتیوپی و افریقای جنوبی گسترش یافت. همراهانم با پشتوانه‌های اکادمیک و تجربه‌های سیاسی و مدنی و کار در شرکت‌های تجارتی موفق، آموزش‌های تیوریک ده‌ها تن از ورزیده‌ترین استادان دانشگاه یل و حدود بیست و هشت تن از شخصیت‌های برجسته‌ی جهانی را تکمیل می‌کردند که در شمار آنان افرادی همچون تونی بلیر، نخست‌وزیر اسبق بریتانیا، فیلیپ گورویچ ، نویسنده‌ی مشهور امریکایی که کتاب‌هایش در مورد رواندا و عراق اعتبار جهانی یافته‌ اند، رابرت ستور نقاش معروف امریکایی، دیوید برگ، ویکتور وروم، جنرال مک‌ستانلی کرستال و ده‌ها چهره‌ی دیگر‌ قرار داشتند.
از همه‌ی این ماجراها چیزی کمتر از یک دهه می‌گذرد. حوادث و تحولات زیادی در عرصه‌ی سیاست و زندگی مردم در افغانستان و سراسر جهان اتفاق افتاده است. مختار پدرام که از این یادداشت‌ها خبر شده بود، پیشنهاد کرد آن‌ها را در روزنامه‌ی «صبح کابل» نشر کنیم. حس کردم با آماده کردن این یادداشت‌ها به صورت پاورقی روزنامه‌ای فرصتی می‌یابم تا تغییری را که در نزدیک به دو دهه‌ی اخیر در کشور ما – و در مقیاسی بزرگ‌تر، در جهان ما – اتفاق افتاده است، مرور کنم. به پیشنهاد او لبیک گفتم و کارم را روی آماده کردن این یادداشت‌ها شروع کردم. از شماره‌ی بعدی، هر روز با این حکایت‌ها میزبان شما در این صفحه خواهم بود.