
سواد و ادامهی تحصیل از جمله حقوق اساسی تمام مردان و زنان جامعه است. حقوقی که در آن هیچ استثنایی وجود ندارد و همه میتوانند تعلیم و تحصیل کنند؛ اما آیا به دست آوردن این حق، برای زنان به همین سادگی است که در قانون اساسی کشور مان از آن یاد شده است.
در افغانستان متأسفانه در هر دورهی سیاسی، چالشها و محدودیتهایی بر سر راه زنان برای ادامهی تحصیل یا باسواد شدن شان بوده و هیچ گاه نتوانسته ایم شرایطی را فراهم سازیم که زنان افغانستان به نظام آموزشی دسترسی داشته باشند. حتا در دو دههی اخیر، با این که افغانستان دارای ثبات سیاسی نسبی بوده؛ اما شرایط دسترسی همگانی زنان به خدمات آموزشی، میسر نبوده است.
بیشتر این محدودیتها بر زنان افغانستان، از سوی خانوادهها اعمال میشود. گاهی زنان با تحمل رنج و از خودگذشتگیهای بسیاری، این حق را به دست میآورند. دخترانی که رؤیای کسب علم و سواد را دارند، گاهی این رؤیا فقط در حد یک رؤیا باقی میماند و آنها اجازهی درس خواندن را ندارند و یا هم در بین شان دخترانی هستند که این رؤیا برای شان ناتمام مانده و مجبور میشوند، پیش از رسیدن به رؤیای شان، به خاطر محدودیتهایی که وجود دارد، هدف خود را بینتیحه رها کنند.
در روایت زندگی به رنگ زن امروز، سیاهموی (نام مستعار) یکی از دخترانی است که در پی رسیدن به تنها آرزویش، خانه را ترک کرده است. سیاهموی دختری است که خانه را نه به قصد ازدواج، بلکه برای کسب علم ترک کرده و هدفش آن قدر برایش ارزشمند است که به عواقب تصمیمش در جامعهی سنتی، افغانستان اصلا فکر نکرده بود.
سیاهموی دختری است که مرگ را به ازدواج اجباری و ترک تحصیلش ترجیح میدهد و با هیچ شرایطی حاضر به ترک تحصیل نیست. برای این دختر جوان، ادامهی تحصیل از رؤیاهایی است که برای تحقق آن، حتا حاضر به ترک خانواده و شهرش به مقصد نامعلوم است. این دختر آرزو دارد تحصیل کند و بتواند به زنان سرزمینش برای به دست آوردن حقوق شان یاری رساند؛ اما گویا بخت و سرنوشتش خلاف آرزوهایش، به گونهی دیگری رقم خورده است.
سیاهموی ۱۶ سال دارد و در حالی که دورهی متوسطه را در مکاتب یکی از ولایتهای همجوار با کابل، مشغول تحصیل است، خانوادهاش تصمیم دارند او را با شخصی پولدار که اختلاف سنی بسیاری دارد، نامزد کنند؛ نامزدیای که سیاهموی با آن موافق نیست. او برای حل این مشکل، نزد پدر خود میآید و تا آن جایی که ممکن است، به پدرش التماس و حتا گریه میکند، تا سد راه موفقیتهای تحصیلیاش نشود.
این دختر جوان آن روز، هزار و یک دلیل را به زبان میآورد تا بتواند پدر و دیگر اعضای خانواده را راضی کند که از این تصمیم شان صرف نظر کنند؛ اما تنها دلیلی که خانوادهاش برای منصرف نشدن از تصمیم شان دارند، این است که درس خواندن برای زن، همان قدر که بتواند خط قرآن کریم را بخواند، کافی است و دختر باید هر چه زودتر به خانهی بخت برود.
خانوادهی سیاهموی، برای او چنین دلداری میدهند که اگر واقعا او میخواهد درس بخواند، آنها بهترین انتخاب را برای او داشته اند و شوهری پولداری برای ادامهی زندگی دختر شان انتخاب کرده اند که میتواند با کسب رضایت شوهر، حمایت مالی او را نیز با خود داشته باشد و اگر به مکتب یا دانشگاه میرود، با پول شوهرش برود.
در نهایت، خواست خانواده از سیاهموی این است که بدون کدام اعتراضی به ازدواج جواب مثبت بدهد و اصراری برای درس خواندن نداشته باشد؛ زیرا تصمیم خانوادهی او در رابطه با نامزدی دختر شان نهایی شده است.
سیاهموی، دختری که برای آیندهاش برنامهریزیهای زیادی دارد و خواب موفقیت و پیشرفتهایش را در ادامهی تحصیل و باسواد شدن دیده است، نمیتواند به این خواستهی خانواده تن دهد. او راه چاره را در فرار از منزل میداند، پس تصمیمش را میگیرد و پای از خانه بیرون میگذارد.
سیاهموی، دختری که برای رسیدن به تنها آرزویش از خانه بیرون زده است، تنها آدرسی که برای دادخواهی از حقش و منصرف کردن خانوادهاش از ازدواج اجباری سراغ دارد، ارگانهای مدافع حقوق زن است که به محض آگاهی در مورد مشکل سیاهموی، درصدد آن میشوند که با خانوادهی او گفتوگو کنند و نقش میانجی را داشته باشند؛ اما خانوادهی سیاهموی، با رد میانجیگری، وضعیت را دشوار و دختر شان را متهم به بیآبرویی میسازند.