
قسمت هفدهم
دیوید ان برگ، دارای چندین دکترا از دانشگاههای مختلف در رشتههای مختلف روانشناسی است. درسهای او فعلا در دانشگاه یل، از منزلت و اعتبار بالایی برخوردار و یک بار در سال ۱۹۹۰، جایزهی بهترین مدرس را نیز از این دانشگاه اخذ کرده است. رشتهی اختصاصی او تدریس جنبههای روانشناختی سازماندهی و مدیریت است و تلاش میکند میان جهان اندیشهها و جهان پیوندی برقرار کند. او نویسندهی مقالهها و کتابهای زیادی است که مشهورترین آنها «پارادوکس زندگی گروهی»، «ناکامی در رشد و تغییر سازمانی» و «بازیابی گروهها» است.
وقتی پشت میز نشست، از ابتدا گفت: دو چوکی که در کنار او خالی است باید آخرین افراد روی آنها بنشینند. همه حرف او را جدی گرفتند و هر کسی که اولتر میآمد کوشش میکرد غیر از آن دو چوکی، جای دیگری را انتخاب کند. وقتی همه نشستند، با لبخندی گفت: این خود یکی از شگردهای اِعمال نفوذ بر دیگران است. وقتی شما در جایی قبلتر از دیگران موقعیت میگیرید، از این موقعیت خود سوء استفاده میکنید تا دیگران را در ردهای بعدتر از خود و در نتیجه تابع خود قرار دهید. من وقتی گفتم: آخرین افراد اینجا بنشینند اگر یکی از شما جرأت میکرد و میپرسید چرا؟ تمام مسأله دگرگون میشد.
نحوهی آغازکردنش به بحث و گفتوگو خیلی جالب بود. همین خود باعث شد که همه ذهن خود را آمادهی گرفتن مطالب مهمی کنند که در جریان درس و گفتوگوها طرح میشد. دیوید گفت: ما برای درسهای خود متن و برنامهی خاصی نداریم. اینجا تلاش میکنیم همه به نوعی رابطههای خود را کشف کنیم و پرورش دهیم. هدف این درسها بیشتر آن است که شما همدیگر را به نحو بهتری درک کنید و از آنجا بروید به سوی حل معضلهای که خاص زندگی گروهی اند و هر کسی که وارد گروه باشد، مسؤولیت دارد آنها را حل کند.
دیویدبرگ گفت: زندگی گروهی آمیزهای از رقابت و سازش است و در این راستا، درک کسانی که در گروه عضویت دارند، عالیترین دستآورد به شمار میرود. رهبری گروهی نیز به معنای آن است که شما چگونه میتوانید افراد و مجموعهها را با وجود تفاوتهایی که دارند پیوند دهید. در میان گروه، همیشه افراد و مجموعههایی هستند که دارای دیدگاههای فوقالعادهای اند و رهبری موفق کارش این است که زمینه را برای کشف، باروری و رشد این دیدگاهها مساعد سازد.
آقای برگ گفت: کسانی که در شرایط جنگی بزرگ میشوند با یک مفهوم خیلی زود انس میگیرند: مبارزه یا مرگ. این وضعیت رفته رفته فرد را در موقعیتی قرار میدهد که تمام زندگی برایش مبارزه یا مرگ میشود. دنیایش تقسیم میشود میان کسان، شرایط و زمینههایی که برای مبارزهاش مساعدت میکنند و یا در پی کشتن و نابود کردن او استند. او گفت: این واقعیت را در اکثر بخشهای تاریخ بشری میتوان متوجه شد و ماهیت زمان ما را نیز تا حدی زیاد همین امر تشکیل میدهد.
آقای برگ از هر کسی که در جلسه بود، خواست که خود را به طور ساده معرفی کنند و حد اقل یک یا دو سؤال مهمی را که دارند مطرح کنند تا دیگران در مورد آن ابراز نظر داشته باشند. سؤالها با توجه به دیدگاههایی که افراد داشتند فرق میکرد. سؤال مهمی که مطرح شد، یکی نفرتی بود که به عنوان یک سایهی سیاه در روابط انسانها پدید میآید و اعتماد را از میان میبرد. از آن پس هر گاه رابطهای شکل میگیرد و یا پیمان و عهدی بسته میشود، به طور پنهان خوف و هراسی را نیز در روان انسانها حفظ میکند که نسبت به همدیگر به نحوی بدبین باشند. این بدبینی اساسا چیست و چگونه میشود در ایجاد روابط سازمانیافته میان افراد و مجموعههای انسانی از این سایهی سیاه نجات یافت. سؤال دیگر از میآکیل بود که جنبهی روانشناختی عدالت و خشونت را پرسید. در جریان مباحث سؤالهای زیادی روی میز آمد:
مدیریت مردم با وجود انگیزههای مختلف آنها؛
روابط میانگروهی: چگونگی مقابله با «ترس» از دیگران؛
من کی استم و بعد از تکمیل کارها من چه خواهم بود؛
زمان ما زمان بازتابهای مداوم و تغییر است. میخواهم کجا بروم؛
چگونه میتوان دوام و استمرار کارهایی را که شروع شده است، تضمین کرد؛
ریسکهای تجارت و تشبثات کوچک چیست و چگونه میتوان مردم را قادر ساخت کاری را انجام دهند که خود برای انجام آن به حد کافی شوق و تعهد داریم؛
رابطهی مهاجمان و قربانیان را چگونه میتوان تنظیم کرد؛
انصاف، عدالت، دموکراسی و مصالحه با هم چه رابطه و چه پیوندی دارند؛
قدرت و اتوریته با هم چگونه رابطه مییابند و چگونه از هم تفکیک میشوند؛
الزام رهبری و تحملِ بار رهبری؛
چگونه میتوان گروهی را سامان بخشید که اعضای آن نسبت به همدیگر متفاوت فکر میکنند؛
مدیریت مردم: زیردستان و خواستههای آنان؛
رهبریت چیست، مهارتها، خصوصیتها، کارکردهای رهبری چیست، رهبران اصولا کیها استند و چگونه تلقی میشوند؛
کاوشگری در مورد انسانهای دیگر، چگونگی تداوم رابطه با دیگران؛…
خصوصیتهای گذار به دوران بلوغ و سازگاری دورههای زندگی با همدیگر؛
جاهطلبیهای ما و نتایج آنها؛
پیروی از دیگران (آیا کسی میخواهد پیرو دیگران باشد؟)
آقای برگ از همه خواست تا یکی از عمدهترین مشکلاتی را که فکر میکنند در زندگی گروهی خود با آن مواجه استند، بیان کنند. نکتهای را که من و میآکیل باری دیگر طرح کردیم مربوط به جامعههایی بود که از تاریخ طولانی جنگ و نفرت عبور کرده اند.
برگ به سؤال ما نخواست جواب دهد. در عوض خواست که خود ما آنچه را میخواهیم بپرسیم باز کنیم و او و دیگران گوش کنند. من از افغانستان یاد کردم: تاریخی که با اراده و خواست یک امیر آهنین و سیاستهای دو ابرقدرت زمان (روسیهی تزاری و هند بریتانوی) شکل گرفت. قتل عام و غارت و نفرت در روان مردمی که تازه میخواستند با هم آشنا شوند و این آشنایی با لبهی تیز شمشیر امیر ایجاد شد. فصل بردگی، حقارتهای اتنیکی و مذهبی، مفهوم دست دوم و دست سوم بودن در روابط اجتماعی، برخورد قبیلهای و کینهتوزانه در برابر خواستههای در حال رشد اقوام و گروههای اجتماعی، نفرتهای ایدیولوژیک، خشونتهای بیوقفه، … تا حالا که مردم خسته از گذشته تلاش میکنند، آیندهای را فارغ از بیم و ترس سایههای گذشته بنا کنند؛ اما هر تلاش شان برای نزدیکی به جدایی بیشتر و نفرتهای عمیقتر منجر میشود. یکی باور کرده که دیگران او را به چشم حقارت میبیند، ولی نمیداند که چگونه از این موقعیت بیرون شود. دیگری باور کرده که نسبت به دیگری بهتر و رشدیافتهتر و انعطافپذیرتر است؛ اما دیگری او را درک و تحمل نمیکند. درست است یا غلط، مهم نیست، اما سایهای پنهان همه را از هم دور نگه میدارد، چگونه میشود از این سایه دور شد و چگونه میشود از ورای این سایههای ترسناک اعتمادی را میان همه خلق کرد که بتوانند برای سرنوشت بهتر و آسودهتر جمعی با همدیگر کنار بیایند؟