
مردهای جامعهی ما تصویری از زن در ذهن دارند که گویی اگر زنی بخواهد در سنی که خودش میخواهد، ازدواج کند یا اگر زنی بخواهد خودش عشقش را انتخاب کند، حرف دلش را بزند و یا حقی برای خودش قائل باشد؛ یعنی نافرمانی کرده است و باید آن زن را مجازات کرد.
زن، یک زندانی نیست. هیچ مردی نمیتواند و نباید این اجازه را به خودش بدهد که با زن همانند یک زندانی رفتار کند. زن وقتی وارد زندگی مردی میشود، تمام زندگیاش مردش و فرزندانش میشود. پس مرد هم باید زن را از آن تصویری که در ذهن دارد، آزاد کند.
«مهریاس» (نام مستعار) زنی که از او تنها یک نام و درد بر دل برادرش مانده است. در دست برادرش عکس خواهرش است که سال گذشته در یکی از خوشیهای خانوادگی شان گرفته است. زنی که در عکس لبخند میزند، مهریاس چهلساله است؛ زنی که مادر هفت فرزند بود. فرزندانی که در بیخبری محض از مادر قرار گرفته اند و تنها کاری که از دست شان میآید، گریستن برای نبودن مادر شان است.
زنی که در عکس چهلسالگیاش میخندد از چینوچروکهای پیشانی، گودی زیر چشمان و صورت رنگپریدهاش میشود حدس زد که در ۲۷ سال زندگی مشترکی که با همسرش داشته، درد، تنها هدیهای بوده که از مرد زندگیاش دریافت کرده و حتما این درد را تنها به خاطر هفت فرزندش توانسته است تحمل کند.
مهریاس زمانی که هجده سال داشت، از خانهی پدرش به خانهی بخت میرود؛ خانهای که فکر نمیکرد تا این حد برایش بدشگون و با درد همراه باشد.
مهریاس در همان سال اول ازدواجش باردار میشود و او در تمام سالهای مشترک زندگی شان هفت فرزند به دنیا میآورد. بارداریهای پیدرپی، مهریاس را با ضعف جسمانی شدید روبهرو میکند. او، هیچ آگاهیای از قبل برای جلوگیری از بارداری ندارد و حتا نمیداند که بعد از زایمان چگونه از خود مراقبت کند تا دچار ناتوانیهای بعد از زایمان نشود؛ اما این زایمانهای پشت سر هم از مهریاس جسمی نحیف و روانی آزرده به جا میگذارد.
شوهر مهریاس از مردانی است که هیچ حق و حقوقی برای زن در زندگی قائل نیستند. این مرد، خانهاش را زندان و خودش را زندانبانی برای مهریاس تصور میکند. کافی است همسرش اندک کوتاهی در امور روزمرهی خانه داشته باشد تا هر گونه که مناسب میبیند، خشمش را بر زن زندگیاش فرود آورد و مهریاس را مجازات کند.
شکنجههایش شامل لتوکوب با مشت و لگد، حبس خانگی، ندادن آب و غذا برای مدتی که دوست داشت و زدن مهریاس با کمربند و پایپ بوده است.
شوهر مهریاس بر این باور بوده است که زن نباید هیچ اعتراضی در برابر مرد داشته باشد. نزد او سرپیچی از دستورات شوهر قابل بخشش نبوده و باید زن جزایش را پس بدهد؛ اما این مرد لحظهای هم با خودش فکر نمیکند که یک زن با داشتن هفت فرزند که بدون شوخیهای کودکانه نمیتوانستند آرام و قرار بگیرند، کاری دشوار بر عهده دارد و امکان ندارد که زن بتواند به تمام خواستههای شوهر و امور خانه رسیدگی کند.
در ۲۷ سال زندگی مشترک مهریاس و شوهرش، هیچ روزی نبوده که این زن مورد بیمهری و خشم شوهر قرار نگیرد. در کنار خشونتهای فیزیکی، خشونتهای روانیای که بر او وارد شده، مهریاس را با آسیبهای روانی مواجه کرده که هر روز زندگی را برایش سختتر میکرده است.
مهریاس تنها میتوانست برای لحظهای با خود خلوت کند و در تصوراتش جهانی را بدون خشونت و درد در ذهنش متصور شود؛ جهانی که در آن میتوانست به عنوان یک زن لبخند بزند و شاد باشد. جهانی که در زندگی به او عشق هدیه دهد، نه درد.
مهریاس تمام این سالها را صبورانه لب به سکوت میگذارد؛ اما تا چه مدت میتوانست به سکوت ادامه بدهد و اعتراضی نداشته باشد. سخت است و به همین خاطر روزی میرسد که او بر شوهرش که در حال شلاق زدنش است، اعتراض میکند و بلند فریاد میزند که «چرا میزنی؟ از خدا نمیشرمی؟ خدا جزایت را بدهد.»
شوهر متعجب به سمت مهریاس نگاهی میاندازد و میگوید: «شجاع شدی؟ صدایت را بر سر من میکشی؟ حتما فردا هم شلاق را گرفته و خودم را خواهی زد.»
شوهر با گفتن این جملهها، متر میآورد و بعد سر تا پای مهریاس را اندازه میگیرد. بیل را بر میدارد و شروع به کندن میکند. او میخواهد چالهای به اندازهی قد مهریاس در باغچهی خانه بکند؛ چالهای که اگر اعتراض پسر نوجوانش به پدر نباشد، بدون شک آن روز قبری برای زندهبهگور شدن مهریاس میشود.
از آن روز به بعد، مهریاس بسیار میترسد و خشم شوهرش را میشناسد؛ اما او به راحتی دست از سر مهریاس برنمیدارد؛ تا این که چند روز بعد، هنگام چاشت به خانه میآید و به زنش میگوید: «بیا میخواهم برای مدتی، تو را خانهی پدرت ببرم تا حالوهوایت عوض شود، شاید خوشخوی شدی.»
مهریاس آن روز بدون این که شوهرش به او اجازه بدهد، لباس یا وسایل مورد نیازش را بگیرد، از خانه بیرون میشود و چند ساعت بعدتر شوهرش تنها به خانه باز میگردد. فرزندانش از پدر میپرسند که مادر مان چه شد؟ جواب میدهد «مادر تان برای چند روز به خانهی پدرکلان تان رفته است.»
چند روز بعد برادر مهریاس، در سرک داماد و خواهرزادهاش را میبیند. سراغ خواهرش را میگیرد و پیش از آن که مرد حرفی بزند، کودک به مامایش میگوید که پدرم، چند روزی میشود که مادر مان را به خانهی پدرکلان فرستاده است.
بردار مهریاس مشکوک میشود و وقتی که با جدیت دوباره سراغ خواهرش را میگیرد، شوهر مهریاس متوسل به دورغ میشود و میگوید که چند روز پیش هر دوی شان به بامیان سفر کرده بودند و مهریاس آن جا گم شده و تا کنون خبری از او نشده است.
برادر مهریاس از زبان خواهرزادهاش قضیهی چند روز پیش که پدرش قصد زندهبهگور کردن مادر شان را داشت، شنیده است و برای پیگیری به حوزهی پولیس مراجعه میکند تا رد و نشانی از خواهرش پیدا کند. برادر مهریاس مدعی است که یازنهاش، خواهر او را به قتل رسانده است. بردار مهریاس بر این باور است که داماد شان این بار خواهرش را برده و بیرون از خانه در جایی زندهبهگور کرده است.
متأسفانه پولیس ادعای او را جدی نمیگیرد و برادر مهریاس با عکسی که از خواهرش دارد، به هر دری میزند تا تکلیف خواهرش روشن شود. او شکایت خود را در نهادهای مختلفی به ثبت رسانده تا معلوم شود که قانون میتواند کاری برای عدالتخواهی این برادر انجام دهد یا خیر؟