
دوازده سال دارد؛ شاگرد صنف پنج مکتب است و هر از گاهی در نزدیکی مکتب شان از طرف یک دکاندار مورد آزارهای لفظی قرار میگیرد. مهوش «نام مستعار»، که حرفهای دکاندار را نوعی اذیت روانی برای خودش میپندارد، موضوع را با خانوادهاش در میان میگذارد؛ خانوادهی مهوش برای چند روزی او را در رفتن و آمدن از مکتب همراهی میکنند؛ اما وقتی میبینند خبری نیست، دیگر او را همراهی نمیکنند.
یکی از روزها که مهوش از مکتب رخصت میشود، وقتی از نزدیکی همان دکان میگذرد، دکاندار به بهانهای او را داخل دکان میخواهد و با هزار نیرنگ تلاش میکند لحظهای او را نگهدارد. مهوش که طفلی بیش نیست، نمیفهمد که او را به چه منظوری در دکان خواسته است؛ اما همین که فرصت خلوتتر میشود، این مرد دکاندار که سنش برابر سن پدر مهوش است، او را به زور به پسخانهی دکانش میبرد و بر او تجاوز (لواط) میکند.
مهوش با درد جانکاه تجاوز خودش را به خانه میرساند و مانند موسیچهای که پر و بالش را کنده باشند، به اتاقش میرود و میخوابد. مادرش یکی دو باری صدایش میکند؛ اما وقتی مهوش جواب نمیدهد، فکر میکند حتما کمی مریض است و منتظر میماند تا مهوش بیدار شود. مهوش که انگار دوست ندارد از این خواب دیگر بیدار شود، سرانجام پس از چند ساعت بیدار میشود. مادرش از او میپرسد که چه چیزی او را ناراحت کرده است؛ مهوش بهانه میکند که مریض شده است. فردای همان روز وقتی مادرش متوجه لکههای خون در لباسهای مهوش میشود، شک میکند و با پرسوجو مهوش را مجبور میکند تا همه چیز را بگوید.
مادر مهوش به حوزهی پولیس مراجعه میکند و پولیس بدون هیچ روند قانونیای، مهوش را برای تست بکارت به یکی از شفاخانههای دولتی میبرد. داکتر مؤظف در شفاخانه میگوید که مهوش طفلی بیش نیست و انجام این تست میتواند صدمهی روحی بیشتری بر او وارد کند؛ داکتر همچنان میگوید که به لحاظ قانونی تا امر دادگاه نباشد، حق تست بکارت را ندارند و باید برای انجام این تست، حتما حکم دادستانی یا دادگاه وجود داشته باشد. پولیس تلاش میکند با استفاده از زور داکتر را وادار به انجام تست بکارت کند؛ اما داکتر برای پولیس میگوید که این از حوزهی صلاحیت او بیرون است و نباید با تست کردن خلاف قانون، صدمهی روحی بیشتری به مهوش بزنند.
پس از آن مهوش کوچک را به یکی از شفاخانههای شخصی جهت تست بکارت میبرند و پس از معایناتی در این شفاخانه که برای مهوش به منزلهی تجاوزهای مکرر، آسیب روحی دارد، این شفاخانه، عمل تجاوز بر مهوش و آثار آن را تأیید میکند.
مادرش مهوش به نهادهای عدلی پرونده باز میکند. دادستانی به طب عدلی مکتوب میدهد و خواستار معلومات در مورد ادعای مادر مهوش میشود. مهوش بار دیگر مجبور است با آسیبهای به جا مانده از تجاوز، تست بکارت بدهد؛ تستهای پیهمی که هر بار تصویر تجاوز را در ذهن مهوش زنده میکند و باعث صدمهی روحی بیشتر او میشود. گزارش طب عدلی اما این بار در مورد از بین رفتن بکارت مهوش منفی است؛ نتیجهای که با اعتراض وکیل مدافع مهوش و خانوادهاش روبهرو میشود. این اعتراض سبب میشود که هیأتی تشکیل شود و در حضورداشت وکیل مدافع مهوش و دادستانی از دادستانیِ اختصاصی رسیدگی به قضایای اطفال و مسؤولان طب عدلی مورد معاینه قرار میگیرد؛ این بار نیز گزارش طب عدلی سالم بودن بکارت مهوش را تأیید کرده است و از خشونتهای جنسی یا اقدام به تجاوز هیچ چیزی ذکر نکرده است؛ چون ممکن است آثار و علایم تا آن زمان از بین رفته باشد. با دریافت این گزارش، متهم در محکمهی ابتدائیهی رسیدگی به قضایای خشونت علیه زنان بریءالذمه شناخته شده و از توقیف رها میشود.
خانوادهی مهوش، وکیل مدافع به حکم محکمهی ابتدائیه رضایت نشان نمیدهند و با تدویر جلسات پی هم و تحقیق بیشتر بر این قضیه و متضرر شناختن مهوش، به این حکم اعتراض کرده و استینافطلب میشوند. یکی از دلایلی که به آن اعتراض کرده اند، این است که اگر گزارش طب عدلی بر سالم بودن بکارت مهوش مهر تأیید زده، باید دکاندار متجاوز برای فعل اقدام به زنا و آزار و اذیت این کودک مورد پیگرد قرار میگرفت و برای این که وضعیت روانی مهوش را به مشکل دچار کرده، جبران خساره میپرداخت؛ همچنان طالب معلومات از حوزهی مربوطه مبنی بر این که چطور و چگونه مهوش را به دکتران خصوصی فرستاده اند و گزارش آن شفاخانه که عدم سالم بودن بکارت مهوش را گزارش کرده، درج پروندهی او نکرده اند. حوزهی پولس مربوط در پاسخ به اعتراض وکیل مدافع مهوش که چرا ورق تأیید شفاخانهی شخصی مبنی بر از بین رفتن بکارت و انجام تجاوز را درج پرونده نکرده اند، گفته است که به دلیل سن خرد مهوش و تأثیرات بد این موضوع بر آیندهی او، از ارسال این ورق خودداری کرده اند.
مهوش که پس از آن تجاوز تا هنوز مجبور شده است چند بار دیگر برای تست بکارت، زیر معاینات داکتران مختلف قرار بگیرد، آن قدر رنگ و رویش را باخته است که احساس میکنی خون به کندی در بدنش جریان دارد؛ ساکت و سرد روی صندلی نشسته است. در حالی که وکیل مدافع و مادرش در مورد پروندهی مهوش حرف میزنند، به نقطهی شاید ریزی که تنها او میتواند ببیند، خیره شده و به فکر فرو رفته است.