دختری که به بهانه‌ی مهمانی ربوده شد

افسانه یاس
دختری که به بهانه‌ی مهمانی ربوده شد

اندوهی در چشم‌های زیبای ‌بیست‌سالگی‌اش خوابیده است. هفت سال پیش، زمانی که ۱۳ سال دارد، یکی از خانواده‌ها‌ی زورمند ولایت شان به خواستگاری‌اش می‌رود.
خواهر بزرگ زهرا نیز عروس همین خانواده است. خانواده‌ی زهرا در یکی از کشورهای همسایه زندگی می‌کند. آن‌ها مخالفتی با این خانواده ندارند؛ اما به دلیل این که زهرا دو خواهر مجرد بزرگ‌تر از خودش دارد، خانواده‌اش می‌گویند که طبق رسم خانواده و جامعه، اول باید دختران بزرگ ازدواج کنند تا مردم حرفی درنیاورند. از طرفی هم زهرا تازه ۱۳‌ساله شده است و ازدواج با مرد چهل‌ساله‌ای که خواستگار زهرا است، به لحاظ سِنی مناسب نیست.
خانواده‌ی زهرا، جواب رد می‌دهند؛ جواب ردی که به غیرت این خانواده‌ی زورمند برمی‌خورد؛ غیرتی که راهی برای تخلیه ندارد جز شکنجه کردن خواهر بزرگ زهرا که قبلا با یکی از مردان این خانواده ازدواج کرده است. آن‌ها به هر شکل ممکن، خواهر زهرا را زیر شکنجه می‌گیرند تا شاید از این طریق خانواده‌ی زهرا را مجبور به قبول کردن کنند؛ اما این شکنجه‌ها بر تصمیم خانواده‌ی زهرا تأثیری ندارد.
پس از گذشت چند ماه، وقتی تلاش‌های این خانواده برای به دست‌آوردن زهرا بی‌نتیجه می‌ماند، ترفند دیگری را پیش می‌گیرند؛ ترفندی که در آن خواهر بزرگ زهرا را مجبور می‌کنند، با آن‌ها همکاری کند. مردان آن خانواده‌، خواهر زهرا را تهدید به طلاق و مرگ می‌کنند تا همرای شان همکاری کند. به بهانه‌ی بردن خواهر زهرا به خانه‌ی پدرش، از آن‌ها معذرت‌خواهی می‌کنند و چند روزی را با خانواده‌ی زهرا می‌مانند. زمانی که تصمیم می‌گیرند به افغانستان برگردند، خواهر زهرا برایش می‌گوید که بهتر است مدتی با او به افغانستان برود تا کمی از ناراحتی‌هایی که به وجود آمده است، فروکش کند. زهرا که طفلی بیش نیست، از پیشنهاد خواهرش و آمدن به افغانستان و زادگاهش، ذوق‌زده می‌شود. خانواده‌ی زهرا نیز با درخواست دختر شان موافقت می‌کنند و زهرا را همراه با خواهرش به افغانستان می‌فرستند.
زهرا همین که از خانواده‌اش دور می‌شود، داروی بیهوشی داده می‌شود و دو روز بعد، سر از افغانستان در می‌آورد. در طول راه، زهرا چند بار به هوش می‌آید و دوباره بیهوشش می‌کنند. او صداهایی را به یاد دارد که در ایست‌بازرسی‌ها شنیده است؛ زهرا می‌گوید که برای پولیس مرزی گفتند من مریضم و برای تداوی از افغانستان آورده شده ام.
دو روز بعد، زهرای ۱۳ساله را به عقد خواستگار ۴۰ساله‌اش در می‌آورند. خانواده‌ی زهرا دیگر هر چه می‌خواهند به دختر شان تماس بگیرند، موفق نمی‌شوند. زهرای ۱۳ساله که به بهانه‌ی مهمانی ربوده شده و به ازدواج اجباری تن داده است، در کنار رسیدگی به کارهای خانه، مجبور است نیازهای جنسی شوهرش را با خشونت‌هایش برآورده کند. شوهر زهرا که به باور خودش برای به دست‌آوردن زهرا تلاشِ زیادی کرده است، هر روز سعی می‌کند به نوعی تلافی آن را از زهرا بگیرد. از رویه‌های جنسی خشن با زهرا که کودکی بیش نیست تا خشونت‌های فیزیکی‌ای که آثار روانی آن را می‌توان در اندوه چشم‌های زهرا دید.
زهرای کوچک هر روز با نوعی از تحقیر و خشونت روبه‌رو است؛ خشونتی که به او و خواهرش مساویانه تقسیم می‌شود و هیچ کدام نمی‌توانند کمکی برای هم کنند . یکی از روزها که زهرا مقابل حرف شوهرش اعتراض می‌کند، شوهرش او را به دشت بیابانی در همان ولایت می‌برد و با گذاشتن تفنگچه زیر گوشش، برایش خاطرنشان می‌کند که اگر بار دیگر مقابل او چیزی بگوید، مرده‌اش را گم و گور می‌کند. زهرا پس از همان روز، حلقه‌ی کنیزی به گوش می‌اندازد و تلاش می‌کند همه چیز را طوری برای شوهر و خانواده‌ی شوهرش انجام دهد که باعث خشم شان نشود؛ اما این کارها فایده‌ای ندارد. شوهرش خانواده‌ی شوهرش به هر بهانه‌ای او را تحقیر می‌کنند.
هفت سال همین گونه می‌گذرد؛ نه زهرا خبری از خانواده‌اش دارد و نه خانواده‌اش خبری از او. پس از هفت‌ سال، روزی شوهرش او را به بازار می‌برد و زهرا اتفاقی با مادرش سر می‌خورد. با استفاده از بی‌توجهی شوهرش، زهرا خودش را به مادرش می‌رساند و هر دو از چشم‌دید شوهر زهرا فرار می‌کنند.
مادر زهرا چند سال را در چندین ولایت افغانستان دنبال او و خواهرش گشته است؛ اما خبری از آن‌ها نیافته است. زهرا سرگذشتش را با مادرش در میان می‌گذارد و مادرش او را به کابل انتقال می‌دهد تا مبادا پیدای شان کنند. مادر زهرا، به یکی از نهادهای مدافع حقوق زنان مراجعه می‌کند و خواستار رسیدگی به جرمی می‌شود که بر حق خانواده و دخترش رفته است. در میانجی‌گری و تحقیقاتی که این نهاد انجام می‌دهد، پی می‌برد که شوهر زهرا یکی از افراد بانفوذ داعش است. این فرد زهرا و کارمندان آن نهاد را تهدید به مرگ می‌کند.
مادر زهرا اکنون پرونده‌ی دخترش را در نهادهای عدلی و قضایی دنبال می‌کند تا عامل خشونت‌ها بر دخترش را محاکمه کند. او می‌فهمد که محاکمه کردن فرد زورمندی مانند شوهر زهرا برای او کار ساده‌ای نیست؛ اما با زهرا تصمیم گرفته اند که هر طور شده طلاق زهرا را از شوهرش بگیرند و او را به پنجه‌ی قانون بسپارند.