وقتی چشمم به او افتاد، شوکه شدم. برای لحظهای باورم نمیشد که چشمهایم درست میبیند یا خیر؛ او نیز کوشش میکرد خودش را از من پنهان کند و میلی برای صحبتکردن از خود نشان نمیداد، انگار هیچ گاهی همدیگر را ندیده بودیم.
از دیدن نظیر در یونیفورم پیشخدمت سالن عروسی، حیرتزده شده ام و با خودم میگویم، چه گونه او به این روز افتاده است؛ او که تا چند ماه پیش در یکی از شرکتهای خارجی کار میکرد و از درآمد آن زندگی خوبی برای خودش ساخته بود، حالا چه گونه ممکن است برای پول ناچیزی این جا عرق بریزد.
پس از بهقدرترسیدن طالبان، این نخستین محفل عروسی است که به آن دعوت شده ام؛ اما جای غرقشدن در خوشی عروسی، دیدن نظیر در این جا مرا اندوهگین کرد. در ساعتهایی که درون سالن بودم، تلاش نکردم که با نظیر همصحبت شوم و او نیز همهی کوشش را کرد تا از من دور بماند.
در مسیر برگشت به خانه، پیوسته به این فکر میکردم که؛ چرا نظیر نخواست مرا ببیند و پاسخهای نه چندان خوشآیندی برای این پرسش مییافتم.
او را نخستین بار در یکی از برنامههای فرهنگی دیده بودم. آن روز نظیر در چوکی کناریام نشسته بود و کمی آن سوتر همسرش که زنی جذاب و خوشبرخوردی بود. در جریان برنامه با هم آشنا شدیم و این آشنایی پس از دو سال به رفتوآمدهای خانوادگی منجر شد.
او، لیسانس اقتصاد دارد و تا پیش از سقوط کابل، در یکی از پروژههای خارجی کار میکرد و با درآمدی که داشت، زندگی خوب و خوشی برای خود و همسرش ساخته بود.
دو روز از این حادثه گذشت و فکر این که چه گونه پای نظیر به کار در سالن عروسی کشیده شده، از سرم بیرون نمیشد. با تماسی به یکی از دوستانم، فهمیدم، پروژهای که نظیر در آن کار میکرده، با رویکارآمدن طالبان، متوقف شده و او سه ماه را در بیکاری کامل گذرانده است. نظیر که در این مدت هیچ درآمدی نداشته، مجبور بوده که ماهانه ۱۰ هزار افغانی کرایهی خانه بپردازد.
پس از تماسهای زیادی، توانستم با نظیر همصحبت شوم. او میگوید که در این سه ماه گذشته، زندگیاش به گونهی کامل زیرورو شده است. به سختی توانسته که پس از سه ماه بیکاری، در سالن عروسی یکی از اقوامش به عنوان پیشخدمت کار بگیرد؛ اما برای این که با قدرتگرفتن طالبان بیشتر خانوادهها درآمد مالی شان را از دست داده اند و همین گونه محدودیتهایی که روی چهگونگی عروسی در سالنها وضع شده، سالنهای عروسی نیز دیگر رونق سابقش را ندارد.
نظیر میگوید که از برگزاری هر محفل عروسی و توزیع غذا برای مهمانان، ۴۰۰ افغانی مزد میگیرد و بسیاری روزها هیچ عروسیای برگزار نمیشود و شامها با دست خالی به خانه برمیگردد. او خانهی قبلی خود را ترک کرده و اکنون در خانهای زندگی میکند که ۳ هزار افغانی کرایه دارد.
نظیر با اندوهی که از چهرهاش پیداست، میگوید که افغانستان دیگر جایی برای زندگیکردن نیست و به همین دلیل، تلاش دارد در نخستین فرصتی که پیش آید، کشور را ترک کند؛ زیرا پس از آمدن طالبان، همهی فرصتهای کاری از شهروندان گرفته شده و اکنون، امیدی به آیندهی بهتر برایش وجود ندارد.
آن چه که هنوز مانع برای رفتن نظیر به بیرون از افغانستان بوده، نداشتن پولی است که باید برای قاچاقبر یا گرفتن ویزه بدهد. «اگه بتوانم پول تهیه کنم، حتمن ایران یا پاکستان میرم.»