گزارشگر: نورالله خواجهزاده
از کوچهای در منطقهی کارتهی نو کابل، میگذشتم، چشمم به مردی خورد که قوتیهای آهنی را جمع کرده و در خریتهی پلاستیکی بزرگی میاندازد. آوارگی و حالت ناخوب او در آن کوچه، وادارم کرد تا سر صحبت با او را باز کنم. دستان سیاه و بوی زنندهای که از آن بلند شده، از چند متری هم اذیتکننده است. از ظاهرش پیداست که مدتها میشود که مواد مخدر مصرف میکند.
میرویس، چهار سال است که از مواد مخدر استفاده میکند. این وضعیت به حدی روی میرویس سخت گذشته که گویا این چهار سال، چهار قرن بر او گذشته باشد. او، درد دوری از فامیل را دلیل سختگذشتن این چهار سال میخواند. میروس بعد از معتادشدن، دو سال و شش ماه را در زادگاهش زندگی میکند. او، با وجودی که در ولایتش بود، ولی از فامیل و خانهاش دور زندگی میکرد. او از زمانی که به استفاده از مواد مخدر روی آورد، با فامیلش نبوده است؛ یعنی «خانهمسافری» که دردی از مسافربودن واقعی کم ندارد را سپری کرده است.
«خانهمسافری»، اصطلاحی برای کسانی است که به دلایل مثبت و بیشتر برای تأمین نفقهی فامیل، در ولایت خود دور از فامیل زندگی میکنند؛ ولی این «خانهمسافری»، تأثیرهای منفی زیادی روزی زندگی میروس گذاشته است.
زمانی که او به کابل میآید، همچنان به خاطر بهدستآوردن مواد مخدر، در کوچهها و سرکهای کابل به سر میبرد. معتادها در داخل شهر در هر منطقه، جاهای مشخصی دارند که بیشتر در همان جا به سر میبرند. پلسوخته، کارتهی نو، پلخشتی و کوتهی سنگی، از جمله مناطقی است که معتادان زیادی را در خود جا داده است. میرویسی که خانهاش را رها کرده، حال در سرکها، عقب دیوارها و غارهایی که در منطقهی کارتهی نو کابل موقعیت دارد، زندگی میکند. شبهای تاریک را در تاریکترین سوراخسنبههای شهر به به صبح میرساند و روزها را در آفتاب سوزان کوچههای قیرریزیشدهی کارتهی نو سر میکند. از صبح زود تا زمانی که چند قوتی آهنی را برای فروش پیدا کند، کوچه و پسکوچهها را قدم میزند؛ قدمزدنی که نه از روی شوق، بل که از روی ناچاری و برای یافتن لقمهنانی است.
میرویس، پدر دو دختر و یک پسر ۱۸ماهه است که از آغوش مهربان پدر دور است. میرویس از ولایت غزنی است و ۱۸ ماه میشود که به خاطر کمیافت و قیمتبودن مواد مخدر در آن جا فامیلش را رها کرده، به کابل آمده تا به سادگی به مواد مخدر دست پیدا کند. او، دو برادر و چهار خواهر دارد. مادر کهنسالش که شاید مدتها است درد دوری پسرش را تحمل میکند و خانم جوانش که از نبود شوهرش به ستوه آمد، در روستای دوردستی از ولایت غزنی زندگی میکند. پدرش که بهگفتهی خودش در دوران ریاست داکتر نجیب، صاحب منصب بود، سالها میشود که مرده است.
مانند میرویس، هزاران تن دیگر در افغانستان به دلیل مشکلهای خانوادگی و اجتماعیای که دارند، درگیر مصرف مواد مخدر شده و سرانجام معتاد شده اند. بر اساس آمار وزارت بهداشت افغانستان، در سال گذشته، تعداد اشخاص معتاد در این کشور به ۳٫۵ میلیون نفر میرسید. به گفتهی این منبع، کودکان و زنان معتاد نیز شامل این آمار است.
بیکاری، فقر و بیسوادی از عوامل مؤثر و بارز اعتیاد در شهروندان به ویژه جوانان است؛ ولی دلیل اعتیاد میرویس، چیز دیگریست. او، دلیل معتادشدنش را شخصی به نام نورآغا میگوید. نورآغا، جوان معتادی که از ایران به غزنی آمده است، بعد از گذشت چند مدت با میرویس آشنا شده با هم دوست و همکار میشوند؛ دوستی که باعث شد میرویس به استفاده از مواد مخدر روی بیاورد. میرویس با چند بار استفاده از پودر، به آن آغشته شده، بعد از آن، تنها هدف و تلاش زندگیاش پیداکردن چند افغانی برای خرید مواد مخدر است؛ تلاشهایی که او را وادار میکرد از صبح زود تا شامگاه در کوچهها، قوتیهای کثیفی را جمعآوری، بعد از شستوشوی، آنها را به فروش برساند. او، میگوید: «نورآغا زندگیام را خراب کرد.»
بعد از چندبار استفاده از آن مواد، خودش دنبال نورآغا راه میافتد تا پودر یا همان مواد مخدر را به دست بیاورد. او، میگوید که بعد از آن آشنایی با نورآغا، روز خوشی از زندگی را تجربه نکرده و اگر چنین ادامه یابد، زندگیاش بدتر از حال نیز میشود.
بر اساس گزارش وزارت بهداشت افغانستان، در سال گذشته، تعداد بسترها برای تداوی معتادان در کل کشور، ۴۰۴۷ بستر است؛ ولی، میرویس، معتادی که تا حال اقدمی برای تداوی نکرده، به علت عدم آگاهی از مراکز مجانی درمان معتادان در کشور، در آرزوی کسی است که او را درمان کند. میرویس، مدتها است که میخواهد که دیگر مخدر مصرف نکند؛ ولی تا حال کسی این زمینه را برایش مساعد نکرده. او، در آرزوی کسی است که مصارف تداوی و بسترشدنش را در شفاخانه بدهد؛ تا به حالت عادی دور از درد و رنج معتادیاش برگردد. «کاش کسی بیاید و برای دو ماه مرا بستر کند.»
شرفالدین عظیمی، روانشناس و استاد دانشگاه، فقر، ناامنی، بیچارگی، سطح پایین سواد، مشکلات عاطفی و حتا تأثیر رسانههای جمعی و اجتماعی را از اعوامل اعتیاد میخواند. آقای عظیمی، به نکتهای که به نظر میرسد از دید مردم پنهان مانده، اشاره میکند و میگوید: «دیدن فیلمها و سریالهایی که توسط آن انسان را ترغیب به استفاده از مواد مخدر میکند نیز عامل اعتیاد است.» او، همچنان میگوید که «دست باز افغانها در قاچاق و زرع مواد مخدر، دلیل دیگری میتواند باشد.»
آقای عظیمی، در مورد پیامدهای فردی اعتیاد، میگوید و تأثیر سوء بر عواطف، روابط اجتماعی، ذهن و شناخت، اخلاق، معنویات، جسم و حتا زندگی جنسی را از پیامدهی بارز معتادشدن میداند. عظیمی، همچنان میگوید: «اعتیاد، انسان را از یک فرد عادی و ممد، به یک فرد خنثا، بیعاطفه، بیتفکیک، قطع رابطهی اجتماعی و دارای جسم ضعیف تبدیل میکند.»
میرویس که از چهره و ظاهر او، پشیمانی عمیقی را میخوانم، از زمان پیش از معتادشدن قصه میکند: «پخته درایور و مستری موتر بودم و استم.»
او، زمانی که رانندگی و مستریگری میکرد، زندگی خوب و قناعتبخشی داشته است. صبحها از خانه به هدف پیداکردن نفقهی فامیلش بیرون میرفت و شامها، با دست پر و لب خندان به خانه بر میگشت؛ ولی حال، حتا مادر که عزیزترینش است، به یادش نمیآید و مدتها است به خاطر درد معتادبودن، به خانهاش نرفته است؛ خانهای که زندگیکردن یک معتاد با چنین وضعیت، در آن ناممکن به نظر میرسد.
وقتی از او پرسیدم که مردم چگونه برخوردی با او و دیگر معتادها دارند، او، با اندوهی میگوید: «کثیفترین قشر در جامعه، قشر معتاد است»؛ یعنی مردم با آنان به مثل یک معتاد مینگرند و در بیشتر مواقع آنها را نادیده میگیرند. او، میگوید که از مردم انتظار رفتار خشن و بدی ندارد. «ما خودمان مرده ایم، فقط نفس میکشیم، مردم نیازی به اذیتمان ندارند.»
وقتی میپرسم که چه خاطرهی تلخ و شرینی در زندگی داشته است؛ لبخند میزند و میگوید که خاطرهی تلختر و دردآورتر از وضعیت فعلیاش برایش امکان ندارد؟! او، خاطرهی خوبش را همان روزهایی میداند که با فامیلش بوده است، روزهایی که گاهی با خوشی و گاهی با غم برایش گذشته است؛ ولی با آن هم، میرویس، آن روزها را ترجیح میدهد؛ حتا به قیمت معیوبشدنش. «یک دستم و یک پایم قطع شود؛ ولی از این حالت خلاص شوم.»