
افزایش ناامنی به ویژه دزدیهای مسلحانه در کابل و افزایش فقر، در سالهای پسین، زندگی بر شماری از شهروندان را دشوار کرده است. شمار زیادی از باشندگان کابل، از افزایش دزدیها در سالهای پسین شکایت دارند.
خیرالله که با خانم و فرزندانش از ۳۵ سال به این سو در ولسوالی دهسبز کابل زندگی میکنند، به دلیل فقر و ناتوانی در تأمین هزینههای زندگی، او و خانمش –مهرالنساء- تصمیم میگیرند، پسر جوان شان را که اکنون هژده سالش است، برای کارگری به ایران بفرستند. خیرالله، عصر یکی از روزهای بهار امسال، تنها گاوی که در خانه دارند و منبع تأمین نیازهای شان است را برای فروش به بازار میبرد؛ شام اما با پول خوبی که از فروش گاو به دست آورده، با لبهای خندان به خانه برمیگردد. غذای شب مختصر اما بهتر از روزهای پیش را تهیه میکنند و این خوشحالی شان را جشن میگیرند.
خیرالله پولها را به خانمش میدهد که در جای مطمئنی بگذارد؛ چون همهی چشم امید خانواده به آن دوخته شده؛ پولی که پسر جوان خانواده باید به قاچاقبری بدهد؛ تا او را به ایران برساند.
پس از خوردن غذا و قصههای شبانه، همه میخوابند؛ اما صبحهنگام، زمانی که فهیم -پسر خیرالله- برای وضوگرفتن به حویلی میرود، صدای مردی را میشنود که از گوشهی حویلی کشیک میدهد. فهیم رد صدا را دنبال میکند و میبیند که دو مرد از در انبارخانه، خود شان را به بیرون میاندازند. فهیم که دستپاچه شده، جیغ میزند، صدای جیغ او مادر را بیدار میکند.
مهرالنساء که حالا هم گاو و هم پول گاو را قرار بود پسر شان را با آن به ایران بفرستند، از دست داده، با قصهکردن این حادثه، لحظهبهلحظه بغضی گلویش را میفشارد. «او پیسه زهر بگرده بر شان؛ او پیسهی رفتن بچیم بود، بچهگکمه زدن و پیسه ر بردن.»
فهیم پس از این که دزدان را در حال فرار میبیند، به دنبال شان میدود تا شاید بتواند پول و موترسایکلش را از چنگ آنها بگیرد؛ اما درزدان، برای این که گیر نیفتند، با چاقو به پای فهیم میزنند و از محل فرار میکنند.
مهرالنساء میگوید که در ۳۵ سالی که آنها در دهسبز زندگی میکردند، تجربهی اینچنینی نداشته اند؛ اما در سه سال اخیر، این بار چهارم است که دزدان به خانهی شان میآیند و مال و پول شان را میبرند.
پس از این حادثه، مهرالنساء با شوهر و فرزندانش به خانهی خواهرش در قصبهی کابل آمده اند. آنها تصمیم دارند که پس از بهترشدن پای پسر شان، در شهر کابل بمانند و دوباره به خانهی شان در دهسبز برنگردند.
این روزها برای مهرالنساء که از خانه اش دور شده، با سختی میگذرد. هنگامی که به دیدن او به خانهی خواهرش در قصبهی کابل رفتم، آشفتگی و بیخوابی به وضوح در چهره اش نمایان بود. «دزد یک بار آمد خانه ام، دو بار آمد، چیز نگفتم. ای بار چارم است که هم موترسیکله کشیدن، هم بچیمه زدن. پیش کی بری؟ چه بگویی؟» بغضی که راه گلویش را بند کرده، نمیگذارد دیگر چیزی بگوید و سکوت میکند.
مهرالنساء میگوید که در سه بار قبلی که دزد به خانهی شان آمده، به نهادهای امنیتی مراجعه کرده اند. «رفتیم خو گفتن ما بررسی میکنیم. تا حال کجا خبرش ر فامیدیم. نیست پرسان و بازخواست نیست.»
دزدی و دزدیهای مسلحانه نه تنها در دهسبز، بل که در درون شهر نیز از شهروندان قربانی میگیرد. در سالهای اخیر، به دلیل افزایش فقر و نبود ساختار بازندارنده در نهادهای امنیتی، دزدیهای مسلحانه در درون شهر کابل نیز افزایش یافته است؛ تا جایی که چندی پیش، فرماندهی پلیس کابل، چهار تا پنج حادثهی دزدی مسلحانه در روز را اندک گفته بود.
سوسن -نام مستعار- کارمند وزارت عدلیه که از هشت سال به این سو در بخش خدمات این وزارت کار میکند، میگوید: «قضایا د ای اواخر از ترهخیل، دهسبز و اینا زیاد است.»
او میگوید که پروندههای ثبتشده، بیشتر نادیده گرفته میشود و اگر کسی پول و یا واسطهای نداشته باشد، به پرونده اش رسیدگی درست نمیشود.
مهرالنساء و خیرالله تنها خانوادهای نیست که در دهسبز کابل بارها خانهی شان مورد دستبرد دزدان مسلح قرار گرفته است.
نصرالله یکی از نزدیکان این خانواده که از دهسبز به احوالگیری پسر مهرالنساء و خیرالله آمده است، میگوید: «تنها اینا نیستن بیدر؛ دهسبز د دوسال آخر، همی حالش است؛ گاهی خانهی یکی، گاهی خانهی دیگه ر میشنوی که دزد زده.»
افزایش دزدیهای مسلحانه در کابل و ولسوالیهای آن، در کنار این که معضلی جدی اجتماعی-امنیتی است، روند نرمال زندگی خیلی از خانوادهها را مختل کرده است. فهیم –پسر مهرالنساء- که قرار بود به ایران برود، تا با کارگری در آن جا اندکی بار زندگی را از دوش پدرومادرش سبک کند، به دلیل افتادن در دام دزدان مسلح، از شفاخانهی ایمرجنسی کابل سر برآورده و خانواده اش نیز از خانه و روستای شان فراری است.