دایه‌های محلی؛ پزشکانی نامطمئن

ساره ترگان
دایه‌های محلی؛ پزشکانی نامطمئن

ساعت دوی روز، دروازه‌ی خانه‌ی فقیرانه‌ی پیرزنی شکسته بند را  تق تق می‌کنم. طولی نمی‌کشد که پیرزنی با کمر خمیده در را به رویم باز می‌کند و با خوش رویی مرا به داخل خانه‌اش فرا می‌خواند. با احتیاط گام بر می‌دارد. آنقدر پیر شده است که لرزه‌ی خاصی در گام‌هایش راه می‌رود. وقتی وارد خانه‌اش می‌شوم، پس از سلام و احول‌پرسی؛ می‌پرسم چند ساله استی؟ می‌گوید: «دخترم من که بی‌سوادم، حساب سرم نمیشه؛ اما در زمان پادشاهی بچه‌ی سقاو کودک پنج ساله بودم که مرا عروس ساختن؛ لباس نو به تنم کردند و سوار بر اسپ مرا به خانه‌ی بخت پیاده کردند. همه جا جمع و جوش بود؛ مادرم آن روز مرا نمی‌ماند که با کودکان دیگر هم‌بازی شوم. می‌گفت: رسم است که روی عروس را کسی نبیند. در کنج خانه مرا نشانده بود. زیر شال‌های رنگارنگ گم شده بودم، نمی‌فهمیدم چه جریان دارد؟ سوال‌ها داشتم که جوابش را بعد از چند سال موقعی که اطفالم تولد می‌شدند، متوجه شدم.»

سکوت می‌کند؛ اشک سرد و تلخی از چشم‌هایش بر چروکیدگی گونه‌هایش می‌لغزد.

می‌گوید: «اسم من عاطفه است. عاطفه‌ای که روزگار بی‌عاطفه‌اش کرد. در بدل خدمت ناچیزم پول زیادی را از مردم می‌گیرم. زنی استم که در زندگیم نه کودکی‌ام را فهمیدم و نه جوانی‌ام را.» بغض گلویش را با ریختن چند قطره اشک می‌شکند و حرف‌هایش را بریده بریده این چنین دنبال می‌کند: «دنیای کودکی‌ام را به کنیزی و بردگی سپری کردم؛ در سیزده سالگی مادر فرزند شدم و شرایط برای من که هم کودک بودم و هم مادر و هم عروس و هم برده‌ی دربست خانه؛ واقعا سخت و طاقت‌فرسا شده بود. موقع زایمان خشویم مرا کمک می‌کرد و زمانی که او فوت کرد، در زایمان‌های بعدی‌ام خودم دست به کار شدم و اولین کسی را که من ولادت دادم، خودم بودم و تا ده روز قادر به راه رفتن نبودم.»

شوهر عاطفه ملای نام‌دار منطقه‌‌ی شان بوده در آن زمان و همیشه در مسجد و خانه‌های مردم بوده و کمتر به عاطفه سر می‌زده است. «روزی خبردار شدم که با دختری به پلخمری فرار کرده است. سه سال تمام در جاغوری سرگردان بودم و با ولادت دادن خانم‌ها و بستن استخوان‌های شکسته، خرج زندگی خود را پیدا می‌کردم؛ چون چهار طفل داشتم. برادر‌هایم مرا گفتند باید به پلخمری پیش شوهرت بروی. به ناچار همرای چهار فرزندم به پلخمری رفتم در زیر یک سقف با امباق و شوهرم زندگی پر رنج  را شروع کردم. شوهرم نام و نشانش را در بدل عیاشی بر باد داده بود. دیگر کسی او را ملای مسجد نمی‌گرفت و پیش یک نجار شاگردی می‌کرد و پول ناچیز می‌گرفت که خرج خانه‌ی ما را کفایت نمی‌کرد، منم مهارت‌هایی را که در زادگاهم یاد گرفته بودم، از سر گرفتم. به همسایه‌ها گفتم که شکسته‌بندم، زنان را ولادت می‌دهم و هرکس باردار نشود تداوی می‌کنم. هر روز تعداد مشتری‌هایم بیشتر و بیشتر می‌شد و من هم از این طریق درآمدی خوبی داشتم و دارم.»

این زن مسن و سال‌خورده می‌گوید که بیش از ۳۰۰ زن را ولادت داده است و به بیش از ۷۰۰ بیماری که مشکل شکستگی و برآمدگی استخوان داشته است کمک کرده و۹۰ خانم بی اولاد در اثر تداوی خانگی وی باردار شده است.

او می‌گوید: «هر خانمی که به کمک نیاز داشته باشد کمک می‌کنم؛ چون تعداد مراجعه کننده زیاد است و منم پیر و ناتوان استم. پول زحمتی را که می‌کشم دریافت می‌کنم. وقتی استخوان برآمده را به جا کردم ۵۰۰ افغانی می‌گیرم و اگر استخوان شکسته را بسته کنم  ۱۰۰۰ افغانی می‌گیرم و اگر ناف زن بی‌اولاد را بگیرم ۷۰۰۰ هزار افغانی می‌گیرم و اگر زنی را ولادت بدهم ۴۰۰۰ هزار می‌گیرم.»

در همین حال، زن دیگری که مشهور به بی بی است و  ۸۰ سال سن دارد در بدل خدمتش پول گزاف و بیشتری را از مشتری های بیمارش دریافت می‌کند. او می‌گوید: «مدت ۳۰ سال است که  به این حرفه مشغول است و هر کس که پیش او مراجعه می‌کند در اول باید ۱۳۰۰ افغانی پرداخت کند و اگر به خاطر بی‌اولادی برای ناف گرفتن می‌آیند. باید در هر دوره ۲۰۰۰ هزار افغانی پرداخت کنند وقتی که ناف گرفتن نتیجه داد و زن بار دار شد۱۰۰۰۰هزار افغانی یا یک گوسفند باید هدیه بیاورند و گرنه آه اجدادم دامن گیرشان می‌شود.»

هنوز در مناطق دورافتاده که مردم به مراکز صحی دسترسی ندارند، بازار کار دایه‌های محلی بیش از حد گرم است و مردم مجبور استند بیماران خود را جهت درمان پیش آن‌ها ببرند و هر قدر پولی را که درخواست کردند، پرداخت کنند.

در همین حال دایه‌های محلی بی‌سواد در این اوخر یاد گرفته ‌اند که به صورت خودسرانه در زمان زایمان آمپول به مریض ترزیق کنند و بعد از ولادت به مادر اجازه نمی‌دهد که به طفلش شیر بدهد و موقع ناف گرفتن بوت را بالای ناف طفل قرار می‌دهند که این عمل سبب انتقال امراض به نوزاد می‌شود و بسیاری وقت‌ها نوزادان جان‌ شان را از دست می‌دهد.

عاطفه، یکی از این دایه‌های سابقه‌دار محلی می‌گوید: «سابق نه دوا بود و نه داکتر. زنان در طویله‌ها و آتش‌خانه‌ها ولادت می‌کردند؛ زنان این عصر و زمانه مکر و ناز را یاد دارند که به شفاخانه می‌روند و گرنه همه دایه‌های محلی به کارشان خوب بلد اند.»

عاطفه‌، شیوه‌ی کارش را چنین بیان می‌کند: «اگر کدام  مراجعه‌کننده‌ام بعد از زایمان خونریزی کند خاکستر را از جالی تیر کرده و با آب یک جا کرده به مریض می‌دهم که بنوشد و یا هم بالای ماست خاکستر را می‌اندازم و به بیمار می‌دهم که خون ریزی نکند.»

زَربخت، خانمی است که می‌گوید: «من همیشه پیش دایه‌های محلی ولادت می‌کنم؛ چون این دایه‌ها ما را درک می‌کنند و رفتار خوبی با ما دارند؛ اما داکتران به مریضان اهمیت نمی‌دهند. یک بار به شفاخانه رفتم از درد به خود می‌پیچیدم هیچ داکتری به قصه‌ام نشد تا این که طفلم در دهلیز شفاخانه پیدا شد.»

در همه جای کشور، وقتی درد زایمان زنان باردار شروع می‌شود، در مرتبه‌ی اول همه به دایه‌ی محلی مراجعه کرده، کمک می‌خواهند از آن جایی که این دایه‌ها تجربه دارند با روش‌های مختلف به زن باردار کمک کنند.

به گفته‌ی این دایه‌ها، آن‌ها می‌دانند که  در رحم مادر طفل کج است یا با سر است. اگر کج بود با چرخ دادن سر نوزاد کمک می‌کنند نوزاد آماده‌ی تولد شود.

عاطفه، دایه‌ی محلی می‌گوید: «اگر هم طفل به آسانی پیدا نشود، یک چادر دراز را از وسط پاهای زن حامله تیر می‌کنم و زن را وادار می‌کنم که یک سرش را زیر دندان بگیرد و سر دیگرش را خودم به دست می‌گیرم و تا موقع که طفل پیدا نشود کش کده می‌رویم تا رحم باز شده و طفل تولد شود.»

عاطفه، این روش را معتبرترین روش می‌داند. این دایه‌ی محلی در ادامه می‌گوید: «یا هم چند زن جمع می‌شویم و زن باردار را در کمپل انداخته شور می‌دهیم تا طفلش به دنیا بیاید؛ اگر طفل به پا باشد زن وادار می‌شود که راه برود. زمانی که چهار درد داشت با دست از دو طرف طفل را کمک می‌کنم که بیرون شود و بعد از تولد ناف طفل را با فاصله‌ی دو ناخن بریده می‌شود و موقع بُرش، بوت پدرش را بالای ناف قرار می‌دهم؛ چون اگر بوت را سر ناف گذاشته ناف کنم، زخم ناف اش زودتر جور می‌شود.»

قابله ماجان یاری، کارمند صحی در یکی از شفاخانه‌های شهر کابل در مورد نحوه‌ی کار دایه‌های محلی می‌گوید: «بارها بیماران باردار مراجعه کرده ‌اند که دایه‌های محلی به صورت خودسر به بیماران ولادی  آمپول «اوکسی توسین» ترزیق کرده و زندگی ‌شان را با خطر مواجه ساخته اند و یا هم بالای ناف طفل بوت می‌گذارند و «نیل توتیا» می‌اندازند که این عمل زمینه‌ی انتقال امراض خصوصا تیتانوس را مهیا می‌سازد و سبب مرگ نوزادان می‌شود. قابله یاری، توجه جدی وزارت صحت عامه را در پی‌گیری این موضوع خواهان است.

توحید شکوهمند، معاون سخنگوی وزارت صحت عامه، می‌گوید: «سی هزار مرکز صحی در سرتاسر کشور وجود دارد و وزارت صحت عامه به  ۹۰۰ قابله کمک‌های اولیه آموزش داده است تا همرای بیماران ولادی در ولایت‌های دوردست کمک کنند.» وی همچنین می‌گوید: «مسوولان صحی این وزارت همواره با آن تعداد از دایه‌هایی که به صورت خودسر به بیماران ولادی دوا می‌دهند برخورد قانونی می‌کنند.»

عاطفه، دایه‌ی محلی، از تجربه‌هایش چنین می‌گوید: «تعداد زیادی از زنان برای ناف گرفتن پیشم می‌آیند تا اولاددار شوند. ناف دو تیر دارد که از شکم تا گلو ادامه دارد؛ در صورتی که زنان کار سنگینی کنند بی‌جا می‌شود که دلبدی، استفراغ، سر دردی و بی‌حالی برای شان پیدا می‌شود. کسی که نافش بی‌جا شده باشد با گیلاس نافش را می‌کشم و تکه را به شکل توپ جمع کرد و با یک تکه‌ی دیگر محکم بسته می‌کنم تا سر جا بیاید؛ اگر کسی بی‌اولاد باشد از طریق ناف کشیدن اولاددار می‌شود.»

عاقله، یکی دیگر از دایه‌های محلی است که برعلاوه‌ی گرفتن ناف و ولادت دادن خانم‌ها، مهارت جابه‌جا کردن استخوان‌های شکسته و برآمده را نیز دارد. او چنین می‌گوید: «مدت طولانی است که این حرفه را یاد گرفتم و به مردم کمک می‌کنم اگر کسی استخوانش برآمده باشد برای جابه‌جا کردنش خرما، گوشت ماهی و زی (مشک روغن خورده‌ی قدیمی) که فقط نزد کوچی‌ها پیدا می‌شود، را دو شبانه روز بسته می‌کنم؛ بعد تمام بندها نرم می‌شود و سپس با احتیاط استخوان برآمده را جابه‌جا می‌کنم. اگر دست شکسته باشد با مالیدن زردی تخم مرغ، نمک و آرد جو در محل مورد نظر، با چوپ‌های تراشیده قالب می‌گیرم و با تکه‌ی نخی بسته می‌کنم و بعد از یک هفته باز می‌شود، اگر جوش خورده باشد دردش کم است و اگر نه باز مرحله را تکرار می‌کنم.»

سعیده، دختر ۲۵ ساله‌ای است که می‌گوید: «به اثر انفجار دیگ بخار استخوان شانه‌ی راستم به شدت آسیب دید و استخوان‌هایش بی‌جا شده بود. وقتی پیش دایه‌ی محلی رفتم یک شبانه روز ماهی به شانه‌‌ام بست؛ بعدا استخوان را جابه‌جا کرد و مبلغ یازده هزار افغانی از من گرفت.»

میرویس، یکی از باشند‌گان کابل می‌گوید: «هیچ داکتری به اندازه‌ی دایه‌های محلی به شکستگی و برآمدگی استخوان نمی‌فامه. موقع فوتبال دستم از آرنج شکست و بعضی استخوان‌هایش برآمد؛ یک‌بار در شفاخانه‌ی علی‌آباد و یک بار در شفاخانه‌ی شخصی داکترها دستم را عمل کردند؛ اما دستم خوب نشد. وقتی پیش دایه‌ی محلی مراجعه کردم، اول گیریس بعد «زی» در دستم بست بعدا استخوان‌هایم را جابه‌جا کرد که فعلا هیچ مشکلی ندارم؛ دستم بی‌عیب خوب شده است.»

معاون سخنگوی وزارت صحت عامه می‌گوید: «هر سال سیمنارهای کوتاه‌مدت سه‌ماهه و شش‌ماهه از طرف سازمان‌های بین‌المللی مثلی یونسیف و وزارت صحت عامه‌ی کشور برگزار می‌شود که در این مدت در مورد کمک‌های اولیه، واکسین‌کردن زن باردار و تداوی زنان باردار در موقع ولادت به آن‌ها آموزش داده می‌شود.»

در همین حال، تعداد زیادی از بیماران ولادی، پس از آن که توسط دایه‌ها وضع صحی ‌شان خراب می‌شود، به کلینک‌ها مراجعه می‌کنند و حتا عده‌ای از آنان به مراکز صحی نمی‌رسند و در راه می‌میرند.

این در حالیست که مردم از روی نادانی و دسترسی نداشتن به مراکز صحی در ولایت‌های دوردست مانند؛ غور، فاریاب، دایکندی و بدخشان بیشتر مشتری دایه‌های محلی می‌باشند.

 زلیخا انوری، مسؤول بخش صحت و باروری وزارت صحت عامه، می‌گوید: «بیش از پنج هزار قابله‌ی راجسترشده در سیستم صحی وزارت صحت عامه ثبت است که در سراسر کشور در مراکز صحی مصروف کار استند.

فیصدی بالای مراکز صحی، دارای حداقل یک کارکن صحی زنانه است که بیش از سه هزار مرکز صحی در سراسر کشور وجود دارد.

در شفاخانه‌های عامه یا دولتی خدمات صحی رایگان می‌باشد به استثنای ۲۰ افغانی که برای ثبت نام بیمار دریافت می گردد.

خانم انوری، از فرهنگ ناپسندی که در بین تعدادی از کارکنان صحی وجود دارد انکار نمی‌کند و می‌گوید که تعداد از کارکنان صحی، رفتار ناشایست با بیماران ولادی دارند.

وی مراجعه کردن بیماران ولادی نزد دایه‌ها را یک اشتباه بزرگ عنوان کرده می‌گوید: «اکثر بیماران ولادی که به خاطر رویه‌ی نادرست داکتران و قابله‌ها به دایه‌های محلی مراجعه می‌کنند، زندگی ‌شان به خطر مواجه است؛ چون اگر در زمان زایمان بیمار، مشکلی پیش آید دایه‌های محلی دانش لازم و کافی را ندارند تا به بیمار کمک کنند.»