گزارشگر: نورالله خواجهزاده-دانشجوی ژورنالیزم رنا
ویراستار گزارش: زاهد مصطفا
از خوشحالی در پوشاکی چند برابر بزرگتر از بدن کوچکش، نمیگنجد. پابرهنه، با موهای طلایی و چشمهای گردش، از خیمه بیرون زده تا پوشاک نو به تن کند؛ پوشاکی که از سوی یک مؤسسهی خیریه برایشان داده میشود. اینجا، محلهی خیمهنشینانی در غرب کابل است. نزدیک به پنجاه خانوادهی کوچی، اینجا خیمه زدهاند و سرمای زمستان را زیر این خیمهها سپری میکنند.
زندگی در اینجا رنگ معمولش را ندارد؛ نه پدری که آنسوتر به دیواری تکیه داده، به ستونی میماند که باید به آن تکیه داد و نه مهربانی را در آغوش آن مادر میتوان احساس کرد که خشم زندگی در اخم پیشانیاش خودنمایی میکند. کودکان، با پاهای برهنه با چند تولهسگ اینسو و آنسو میدوند. بویی در فضا پخش شده است که بوی شهر نیست؛ بوی گوسفند و گاو است که اینجا وسط خیمهها با آنها زندگی میکنند.
اینجا، سرک افشار کابل است؛ جایی که چند سالی میشود عدهای از خانوادههای کوچی در آن خیمه زدهاند. به گفتهی خودشان، آنان از جنگ گریختهاند؛ جنگی که سایهی آن بر سر زندگی میلیونها انسان در این کشور افتاده و آنان را از خانههایشان بیجا کرده است. مرد میانسالی که خودش را نمایندهی آنان معرفی میکند، میگوید که آنان زمینهایشان را در لغمان رها کرده و اینجا وسط شهر چندمیلیونی کابل، با امکانات روستایی زندگی میکنند.
آنسوتر از این خیمهها، آپارتمانهای امروزیای است که شهرنشینان در آن زندگی میکنند. تناقضی که زندگی در آن بلندطبقهها را به رؤیای دستنیافتنی خیمهنشینان تبدیل کرده و زندگی در خیمهها را به چندشی برای آپارتماننشینان.
این جا شهر کابل است و بودن چنین تناقضی چندان بعید به نظر نمیرسد. با دیدن این خیمهها وسط آپارتمانهای چندطبقه، آدم یاد آن شعر لیلا کردبچه میافتد که؛ نیستی مادربزرگ ببینی قد پخچ این خانه، مانند دندان افتادهای دهان کوچه را زشت کرده است.
مؤسسهی انکشافی زنان و شبکهی آنلاین الیت، مقداری پوشاک زمستانی را از شهروندان جمعآوری کرده و در حال توزیع به این خیمهنشینان هستند؛ خمینهنشینانی که پیر و جوان، بهمحض دیدن کمککنندهها، هجوم آوردهاند. اینجا، انتظاراتی که مردم شهری از آنچه به نام نزاکت یا صبر میشناسند، احساس نمیشود. هرکسی به فکر خودش است و تلاش میکند زودتر بدبختی خودش را درمان کند. تنها اینها نیستند که بدبختی زندگی مجبورشان کرده است فقط به فکر خودشان باشند؛ اینجا افغانستان است و با این خودخواهی و خودبینی گره خورده است. خودخواهیای که گره کور بدبختیهای تمامنشدنی این کشور است.
به زرغونه –نام مستعار- ژاکت سفیدی رسیده که چند برابر از او بزرگتر است. او، بهمحض گرفتن ژاکت، آن را پوشیده است. زرغونه سه یا چهار سال بیشتر ندارد؛ اما با خشم زندگی در این محلهی خیمهای آشناست و میفهمد که اگر ژاکتش را نپوشد، کسی آن را خواهد گرفت. با اینکه دشواری زندگی و خشم از آن را میتوان در چهرهی تکتک آنان احساس کرد؛ اما امروز، همه خوشحالاند؛ ازجمله، زرغونه که در ژاکت سفید بزرگش نمیگنجد.
مردی که حدود پنجاه سال زندگی را میتوان از چهرهاش حدس زد، میگوید که اولین بار است اطرافیانش را این گونه خوشحال دیده است؛ کودکانی را که بعد از گرفتن لباس، خوشحالی در چهرههای خستهشان موج میزند. نهادهای کمککننده، ۲۰۰ تا ۲۵۰ جوره لباس زمستانی آوردهاند تا اینجا به بیش از ۳۰ خانواده توزیع کنند. زرغونه یکی از اعضای این خانوادهها است که سهم خودش را گرفته و هرچند بزرگتر از خودش؛ اما آن را پوشیده است.
مرد کهنسالی که خستگی زندگی را میتوان در چینهای صورت و پیشانیاش دنبال کرد، در گوشهی خیمهای چهارزانو نشسته و میگوید که زندگی آنان گوشهای از شهر کابل با امکاناتی که حتا زندگی روستایی را نمیتواند تأمین کند، بهدشواری میگذرد. او، از نهادهای کمککننده تشکری میکند و میگوید که کاش نهادهای دولتی نیز آنان را فراموش نکنند.
مرد کهنسال دیگری در گوشهی یکی از خیمهها نشسته و از اینکه نمیتواند راه برود شکایت دارد. او، دلیل محروم شدن از راه رفتنش را، زندگی در زیر این خیمهها میگوید. زندگی زیر خیمههای تکهای که نه مانع گرمای تابستان میشود و نه میتواند سرپناهی باشد امن، در سرمای زمستان. او نیز خواستار کمک از سوی نهادهای دولتی است.
صفی الله پتیانی، یکی از کسانی که کمکهای این نهادها را در اینجا توزیع میکند، میگوید که این لباسها، در کارزار کمک مردم برای مردم جمعآوری شده و برای این خیمهنشینان داده میشود.
این لباسها، لباسهایی است که پیشازاین ظاهراً تنهای خوشبختی را پوشانده و پسازآن که از چشمشان افتاده، آنان را برای کمک به فقرا هدیه دادهاند. پتیانی، از نهادهای خصوصی و دولتی میخواهد که با راهاندازی چنین کمپاینهایی، برای افرادی که نیازمند به خوراک و پوشاک هستند، لباس و غذا جمعآوری کرده و به آنان توزیع کنند.
کسانی که اینجا زیر خیمهها زندگی میکنند، از کوچیهای افغانستاناند؛ گروه قومیای که مانند کولیها زندگی میگذرانند و جای ثابتی برای ماندن ندارند. این گروه قومی در افغانستان، سختترین نوع زندگی را میگذرانند که نه از سوی مردم روی خوش دیدهاند و نه از سوی دولت.
تنها مواردی که دولت خواسته از این گروه قومی نام ببرد، برای استفادههای سیاسی-نظامی بوده و یا زیر نام آنها، گروههای دیگری را برای مقاصد سیاسی و نظامی استفاده کرده است.
پروسهی جابهجایی طالبان پاکستانی در برخی از ولسوالیهای بغلان و کندز به هدف ناامن سازی شاهراه شمال-کابل و انتقال جنگ به شمال، برنامهای بود که با استفاده از نام این قوم محروم در زمان حکومت کرزی به اجرا گذاشته شد؛ برنامهای که در آن صدها خانوادهی طالب از پاکستان وارد افغانستان شده و در مناطق مشخصی از این دو ولایت جابهجا شدند.
موضوعی که بعدها رابرت گیتس، وزیر دفاع پیشین امریکا و همکار نزدیک کرزی در زمان حکومتش، در کتاب خاطراتش به نام «وظیفه: خاطرات یک وزیر در جنگ» از آن بهعنوان تلاشی برای سرکوب سران شمال یاد کرد که کرزی به دنبال اجرای آن بود.