نویسنده: جان سایفر – واشنگنت پست
مترجم: مهدی غلامی
گزارش واشنگتن پست در مورد افغانستان در ماه دسامبر فاش کرد که پنتاگون در دورههای حکومتداری جمهوریخواهان و دموکراتها، مردم را گمراه کردند که «نشان دهند ایالات متحده در جنگ پیروز میشده؛ در حالی که این گونه نبوده است.» سه دولت به طور مداوم و اشتباه به امریکاییها اطمینان دادند که به اهداف شان میرسند. گر چه خواندن آن گزارش دردآور بود؛ اما حرف آخر آن تعجبی نداشت. گزارشهای بیشمار رسانهها، آنهایی به که افغانستان سفر کرده بودند و کارشناسان اندیشکدههای مختلف تقریبا به طور یکنواخت از تناقضهای جدیای که «پیروزی» را از ابتدا غیرمحتمل نشان میداد، حرف زده بودند. همین طور تحلیلهای اطلاعاتی به طور مداوم جنگ افغانستان را با تمام واقعیتهای زشتش توضیح داده بود.
با این هم، پیامهای رسمی به طور دوامداری مثبت بود. یکی از دلایل آن، وابستگی فزایندهی مردم به رهبران نظامی برای ارائهی ارزیابیهای بیطرفانه به جای گرفتن اطلاعات از مقامات غیرنظامی بود. با افزایش اعتماد مردم به ارتش، دولتها به طور فزایندهای مسؤولیت پیامرسانی را به رهبران ارتش واگذار کردند و اغلب در گنجاندن نظرات دیپلماتیک و اطلاعاتی که میتوانست چرخش جامعتر؛ اما کمتری به پیامها بدهد، ناکام ماندند.
چندین دهه و بدون شک پس از حادثهی ۱۱ سپتامبر، بزرگی وزارت دفاع و ارتش امریکا، دیگر نهادهای امنیت ملی و سیاست خارجی را کوچک کرده است و در نتیجه، پیامهای رسمی حکومت در مورد وضعیت جنگ، اغلب از راه شهادت جنرالهای ارشد در کنگره به دست میآمد. بازدیدهای جنرالهایی مانند دیوید اچ. پتراوس و دیگران از واشنگتن، تبدیل به رویدادهای رسانهای و منبعی برای خبررسانی به مردم در مورد وضعیت جنگ شد.
ارتش امریکا مسؤولیت بزرگی در سراسر دنیا دارد و یونیفرمپوشان ما احترام بسیار بزرگی به دست آورده اند؛ اما در نمره دادن به کارهای شان برای مردم خوب عمل نمیکنند. در گزارشها و شهادتهای بیشماری که در طول جنگ عراق و افغانستان صورت گرفته، تمام جنرالها به ما اطمینان دادند که آموزش نیروهای محلی موفق و مطابق به برنامهی زمانی بوده است؛ اما وقتی که نیروهای شورشی داعش، سوار بر تیوتاهای شان به سوی موصل حرکت کردند، ارتش عراق بدون هیچ مقاومتی پا به فرار گذاشت. ارتش و پولیس در افغانستان نیز با وجود سالها آموزش و میلیونها دالری که در تجهیزات خرج شده، بهتر از ارتش عراق نیستند.
دلیل عمدهی این که افسران ارتش سخنگویان بدی استند، این است که آنها نمیتوانند علنا اعلام کنند که دارند شکست میخورند؛ آنها فرهنگِ میتوانم را به وجود آورده اند. وظیفهی آنها دستورگیری از رهبری غیرنظامی و عمل کردن به وظایف شان به بهترین شکل ممکن است. نمیتوانند بدبین باشند یا باور کنند که جوانان را به جنگ میفرستند تا بیهوده بمیرند. یک فرمانده چگونه میتواند یک روز علنا شهادت بدهد که داریم شکست میخوریم و روز بعد از آن نیروها را در جنگ رهبری کند؟
اما بر عکس، نهادهای اطلاعاتی از شریک کردن تحلیلهای رک و راست شان احساس غرور کرده و در بیان حقیقت به مقامات، لحظهای درنگ نمیکردند. این دو فرهنگ در سال ۲۰۰۹ به طور مستقیمی با هم به جنگ پرداختند؛ جایی که دنیس بلیر، رییس آن وقت اطلاعات ملی امریکا تلاش کرد نگذارد رییسان سیا (CIA) که در خارج از کشور وظیفه اجرا میکردند، به عنوان نمایندگان بالفعل اطلاعات ملی عمل کنند. بلیر معتقد بود که در برخی از کشورهای مشخص، فرماندهی ارشد ارتش یا نمایندهای از یک نهاد دیگر میتواند نمایندهی ارشد اطلاعاتی باشد؛ افسر اطلاعاتیای که مسؤول هماهنگ کردن تمام فعالیتهای اطلاعاتی ایالات متحده در هر کشوری باشد و با خدمات امنیتی محلی، از جامعهی اطلاعاتی امریکا نمایندگی کند؛ اما اگر حرف بلیر عملی میشد، افسر ارشد ارتش در کشوری مانند عراق یا افغانستان، میتوانست نمایندهی ارشد اطلاعاتی هم باشد. در این صورت، این نمایندهی ارشد اطلاعاتی ممکن است زیر فشار قرار بگیرد تا ارزیابیهای اطلاعاتیای نداشته باشد که سیاست پنتاگون را تضعیف کند.
اما لئون پانتا، رییس پیشین سیا میگفت که تنها یک فرد نباید، هم مسؤول تطبیق اهداف سیاسی و هم مسؤول تهیهی تحلیلهای اطلاعاتی باشد. او موفقانه تلاشهای بلیر را پس زد و اتوریتهاش را گسترش داد. پانتا ثابت کرد که نمایندگان سیا و ادارهی اطلاعات ملی فرقی با هم ندارند؛ جنگ دیوانسالارانهای که در پایان به برکناری بلیر انجامید.
نگرانی بزرگتر در افغانستان اما، ناکامی مداوم در بیان صریحانهی سیاستی بود که ارتشیها و دیپلماتهای مان بتوانند آن را درک و اجرا کنند. هر چه تلاش کردند، هیچ دولتی به اندازهی کافی توضیح نداد که پیروزی یعنی چه. بسیاری از امریکاییهایی که زمانی را در افغانستان به سر بردند، واقعا نمیدانستند چرا آنجا بودند؛ به طور مثال، رییسجمهور ترامپ اعلام کرده است که هدف ما در افغانستان تسلیم شدن بیقید و شرط [شورشیها] است، این را هم توییت کرده که به دنبال توافق با طالبان است؛ یک فرماندهی ارتش با چنین راهنماییهایی چه باید کند؟
دونالد رامسفلد، وزیر دفاع دولت جورج بوش نیز هدف را «تسلیم شدن بیقید و شرط» اعلام کرد؛ اما هرگز مشخص نشد که دقیقا چه کسی باید تسلیم میشد. به سربازان مان گفته شده بود که دشمن، القاعده است، نه طالبان؛ گر چه طالبان بزرگترین تهدید برای متحدان افغان مان بودند و بیشتر از هر گروهی، دست به کشتار امریکاییها زدند. مشکل این بود که رهبری اصلی القاعده و جنگجویان این گروه در پاکستان قرار داشت و ایالات متحده نمیخواست روی یک قدرت هستهای که شش برابر افغانستان است، فشار زیادی وارد کند. اگر دشمن تان پناهگاه امنی در آن طرف مرز داشته باشد، چطور در افغانستان «پیروز» میشوید؟
گر چه رهبران نظامی از اعتراف علنی به شکست دو دل استند؛ اما آنها از بسیاری از نهادهای دولتی در یافتن و حل کردن مشکلات درونی بهتر عمل میکنند. ارزیابیهای پس از عمل شان به طور بیرحمانهای صادقانه است. در واقع، وظیفهی بازرس ویژهی ایالات متحده برای بازرسی افغانستان (سیگار) این بود تا جزئیات کاملی از عبرتهای افغانستان تهیه کرده و به ویژه در مورد پولهای به هدر رفته، تقلب و سوءاستفادهها تحقیق کند؛ به همین خاطر، مصاحبهها خیلی بیپرده و صادقانه بود.
هر چند نظامیان، دیپلماتها و مأموران اطلاعاتی مان، درونا خود را مسؤول این وضع میدانند؛ اما رهبری سیاسی مان نتوانست با واقعیتها روبهرو شود و با مردم امریکا حرف بزند. به جای بحث در مورد اهداف دستیافتنی و صادقانه سخن گفتن از چالشهای جدی در آسیای جنوبی، سه دولت پیاپی انتظارات بلندپروازانهای را [به مردم] فروختند. ترامپ که منتقد جنگ بود نیز، تعهد کرد که سربازان مان «شایستهی برنامهای برای پیروزی اند. آنها شایستهی ابزاری استند که برای جنگیدن و پیروزی نیاز دارند. این مشکلات حل میشود و در پایان ما پیروز خواهیم بود.» اما مانند بوش و اوباما، ترامپ نتوانست توضیح دهد که پیروزی یعنی چه. مشابها، کنگره در ۱۸ سال اخیر، ارزیابیهای اطلاعاتی صادقانهای را دریافت میکرد؛ اما اغلب نمیتوانست بر کاخ سفید فشار وارد کند تا با مردم امریکا صادق باشد.
تا جایی هم تعجبی ندارد که رهبران سیاسی از احترام بسیار زیاد مردم به ارتش نهایت استفاده را میبرند تا سیاستهای شان را به خورد مردم دهند. دولتهای بعدی با نگرفتن مسؤولیت سیاستهایی که خود شان اعمال کردند و صادقانه حرف نزدند با مردم، به ارتش صدمه وارد کردند و باعث تضعیف اعتماد مردم نسبت به خود شان شدند. ارتش نباید در موقعیتی باشد که موفقیت یا ناکامی سیاستهای دولت را به خورد مردم دهد. افسران ارتش در قبال سربازان زیردست شان مسؤول اند و باید نظرات بیپردهی شان را با رهبری غیرنظامی شریک کنند. آنها تحلیلگران بیطرف یا سخنگویان عام نیستند.
دولتهای پس از ۱۱ سپتامبر تلاش کرده اند با استفاده از واژههای بلندپروازانهای مانند «پیروزی» و «تسلیم شدن بیقید و شرط»، پشتیبانی مردم در جنگ علیه تروریسم را به دست بیاورند. به جای آن که در جریان افزایش مشکلات، با مردم امریکا صادقانه حرف بزنند، اغلب دست به دامن نظامیان شدند تا به جای آنها سخن بگویند؛ نظامیانی که چیزی به نام اعتراف به شکست در فرهنگ شان وجود ندارد.
اما امریکاییها احمق نیستند. آنها از دیرزمانی به این سو میدانند که جنگ در افغانستان آلوده به سردرگمی و به هدر رفتن پولها و فساد است. شاید دیر باشد؛ اما رهبران سیاسی مان باید با مردم امریکا صادق باشند و اهداف واقعبینانهای را در پیش بگیرند. باید از استفادهی واژههایی مانند «پیروزی» دست بکشند و اعتراف کنند که هدف واقعی در افغانستان از دیرزمانی به این سو چه بوده است. از سود یک سیاست مشخص و مدبرانه، راحتتر میتوان دفاع کرد و احتمال کمی وجود دارد که به فریبکاریهایی مانند آن چه در گزارشهای افغانستان دیدیم، نیاز داشته باشیم.