زنی سوار بر اسب در کوچههای هرات میتازد. هر وقت او را میدیدم تلاش میکردم این تصویر او را در ذهنم بسازم و از اینکه داشتن چنین تصویری از زن این سرزمین برایم دشوار مینمود، قلبم را درد میگرفت.
از اینکه قالب تعریفشدهی زن در این سرزمین تا این حد در رگ رگ باورهای ما ریشه دوانده است، مرا میترساند. زنی که باید تمام عمرش را در چهاردیواری خانه محصور باشد و در بیرون سراپایش در پارچه پیچیده باشد. بلند حرف نزند. بلند نخندد. از گوشهی دیوار راه برود، سرش پایین باشد، به مردها نگاه نکند و حالا در چنین جامعهای با این طرز دید، زنی در کوچهها بیباکانه پتو بر شانه میاندازد و در جمع مردان راه میرود، بلند میخندد و بسیاری اوقات برای قدم زدن از خانه بیرون میرود. وقتی به زنی فکر میکنم که در زمان روسها سینه سپر میکرد تا کسی مزاحم زنان و کودکان نشود و در دوران طالبان در آن فضای زنستیز و خفقانآور در مقابل طالبان میایستاد و از زن و مرد و پیر و جوان این محله دفاع میکرد، با خودم فکر میکنم تا زمانی که او در میان ما بود تا چه حد، قدر این انسان بزرگ را دانستیم و چقدر برای جان فشانیهای او ارزش قایل شدیم. احساس شرم میکنم که تا این حد مردمانی قدرنشناس و جامعهی مرده پروریم.
عمه سکینه از نادر زنانی است که یکتنه پا به میدان گذاشت و تا آخرین نفسهایش برای آرامش و آزادی مردمان سرزمیناش رزمید.
او ازجمله انسانهایی بود که کمتر به قضاوت دیگران اهمیت میداد و راهی را که بدان باور داشت، بیواهمه از نظر و قضاوت دیگران، میپیمود. برخلاف ما که تمام رفتارها و شخصیت مان را بر پایهی قضاوت دیگران بنا میکنیم و چهبسا که از بسیاری ارزشهای مان فقط به خاطر واهمه از قضاوت دیگران دست میکشیم.
بسیاری از مردم هرات عمه سکینه را زنی میشناسند که تا زمان مرگ همواره در میدان بود. در دوران جهاد نقش پررنگ در کمکرسانی به مجاهدین داشت. او به مجاهدین غذا و سلاح میرساند و وقتی روسها یا طالبان به محلات میرفتند، خلاف بقیه که هرگز حاضر نمیشدند در مقابل آنها بایستند، عمه سکینه، در برابر حتا طالبان سینه سپر میکرد و اجازه نمیداد کسی برای مردم مزاحمت ایجاد کند. یکی از مناطق هرات که در نزدیک منارههای هرات موقعیت دارد و اکنون به نام محل عمه سکینه یاد میشود، ازجمله مناطقی است که مخصوصاً در دوران طالبان، مردمش از آرامش نسبی بیشتری برخوردار بودند و دلیلش هم بدون شک وجود عمه سکینه بود.
به دلیل مبارزات و شجاعتی که عمه سکینه داشت، نزد همه مردم از احترام قابلتوجهی برخوردار بود. او در دوران بعد از طالبان مردم را تشویق میکرد که کودکان شان را به مکاتب بفرستند و در بازسازی و آبادی کشور سهم بگیرند. او کسانی را که مخالف تحصیل دختران بودند سرزنش میکرد و اگر لازم میشد به خانهی کسانی که دختران خود را اجازهی درس خواندن نمیدادند، میرفت و آنها را تشویق میکرد تا میان فرزندان خود تفاوت قایل نشوند و همسان پسران، به دختران خود نیز ارزش قائل باشند و برای ساختن آیندهی آنها تلاش کنند. حتی در جمعهایی که بر سر کوچهها نیز تشکیل میشد، عمه سکینه، دربارهی خدماتی که باید شهروندان بهطور رایگان برای سرزمین شان انجام دهند، حرف میزد. به اثر تشویقهای او، به کمک و همکاری مردم، در این محل مسجدی را به نام (حضرت زینب) اعمار کرد که سرپرستی آن نیز به عهدهی خودش بود. او با تلاشها و پیگیریهای فراوانش باعث شد تا جادههای محل آسفالت شود و خانههای مردم این محل صاحب برق شود. او تمام ثروت پدریاش را در راه کمک به فقرا و خانوادههای شهدا به مصرف رساند.
او همچنان حکم معتبر برای مردمش بود. در منطقهاش به حل منازعات و مشکلات مردم میپرداخت. اعتماد مردم به قضاوت و عدالت وی به حدی بود که اگر کسی به او برای حل مسالهی مراجعه میکرد، مساله هرچقدر هم که مهم میبود، فیصلهی عمه سکینه بدون مخالفت طرفین دعوا، مورد قبول قرار میگرفت. برای دانستن میزان اهمیتی که مردم به رای و نظر عمه سکینه قایل بودند همین بس که بدانید در قضیهای که عمه سکینه فیصله میکرد و در آینده بر سر آن مساله منازعهای پیش میآمد طرفی که از فیصلهی عمه سکینه سرپیچی کرده بود مقصر شناخته میشد.
حتماً حالا با خودتان فکر میکنید، قطعاً مردم از تفنگش میترسیدند یا ثروتش جلودار مردم بوده است. ولی جالب است بدانید که عمه سکینه نه زن ثروتمندی بود و نه تفنگ داشت. مردم به دلیل مهربانی و اخلاق نیکو و صدالبته ایثار و فداکاریهایش، به او احترام بسیاری قایل بودند.
یکی از مسائلی که در رابطه به عمه سکینه برای من جالب بود، نوع پوشش و رفتارهایش بود که با زنان دیگر تفاوت فراوانی داشت. او معمولاً پتو به شانه میانداخت و با لباسی ساده و معمولی به گشتوگذار در بیرون میپرداخت. در جامعهای مثل هرات با اینچنین بافتهای سنتی و مذهبیای که پوشش زن و روابط زن و مرد در بیرون از خانه، از خط قرمزهای آن بهحساب میرود، عمه سکینه تنها زنی بود که با پوشیدن لباسهای خاصی، رفتوآمدهای فراوان در بیرون از خانه و بحث و گفتگو با مردان، عملاً به دیگران گوشزد میکرد که قضاوت زنان برحسب نوع پوشش، مناسبات آنها با مردان و رفتوآمد شان در بیرون از خانه، نمیتواند معیار مناسبی باشد و خوب و بد کردن یک زن با چنین معیارهایی تا چه حد میتواند اشتباه باشد. او همه کارهایی که در این جامعه برای زن ممنوعه بود را انجام میداد و برخلاف انتظار خیلیها، نزد همگان زنی قابلاحترام و دوستداشتنی بود. او اعتقاد داشت که فقط از راه کسب علم میتوان بهسوی زندگیِ بهتر و جامعهی مترقی رفت. او تمام دارایی و انرژی خود را برای مساعد ساختن زمنیهی تحصیل برای کودکان، مخصوصاً کودکان فقیر، اختصاص داد. او منزل پدری خویش را برای اعمار یک مکتب سپرد که هماکنون نیز شاگردان فراوانی در آن مکتب مصروف تحصیلاند. او میگفت: «زندگی هر طور باشه میگذره ولی به آدمی که سواد نداره زندگی سختتر تیر میشه».
او از طرف نهادهای مختلف جوایز و تقدیرنامههای فراوانی کسب کرد و همچنان نامزد جایزهی صلح نوبل نیز بود. خوب به یاد دارم در مراسم دریافت جایزه صلح سیمرغ بلند شد و گفت «ای مایهی افتخاره به مه، ایر تا بم هرات ببرم خوشحالی کرده» فقط یک هراتی میتواند بفهمد که یک فرد تا چه حد خوشحال باید باشد که چنین جملهای را به زبان آورد و من با شنیدن این حرف گریهام گرفت. چقدر این جوایز و تقدیرنامهها در مقابل فداکاریهای او کوچک بود و چقدر او بزرگوارانه به ما میآموخت که باید قدردان کارهای خوب باشیم. حتی کوچکترین تقدیر نیز در قلب او جایگاه بزرگی داشت و از ته دل خوشحالش میکرد و ما چقدر کم او را دیدیم و چقدر کم برایش کف زدیم و هیچ وقت برای او نگفتیم که در این سرزمین سالهاست دچار قحطی زنان بزرگی همانند او هستیم و برای انسان شدن و انسانی زیستن چقدر به انسانهایی همانند او نیاز داریم.
عمهی مهربان در ۲۶ سنبلهی سال ۱۳۹۵ در سن ۸۰ سالگی هرات را تنها گذاشت و به ابدیت پیوست.
عمه سکینه، زنی عیار که تمام عمرش را برای شکستن تابوهای جنسیتی تلاش کرد و در مقابل تمام ایثارهایش چیزی جز آرامش و لبخند مردمش توقع نداشت. حتا زمانی که مردها در مواردی جرت اظهارنظر نداشتند، او بهعنوان یک زن بیباکانه حرفش را میزد و صدایش را بلند میکرد. شاید گاهی برای او هیچ اهمیتی نداشت که تا چه حد حرفش شنیده میشود. شاید تنها چیزی که برای او اهمیت داشت طنین صدای زن در گوشهای سنگین این جامعهی زنستیز بود تا فراموش نکنند که با هیچ تانگ و تفنگی نمیتوانند زن را حذف کنند. تا همگان همواره به یاد داشته باشند هنگامی که همه مردها در خانههای خود خزیده بودند و کسی جرات نفس کشیدن را نداشت، یک زن شجاعت این را داشت تا در چشمهای حاکمان سیاهی، خیره شود و «نه» بگوید. او در روزگاری برای صلح و انساندوستی رزمید که اعتماد و باور مردم به این مسایل، به دلیل سالها جنگ و خونریزی و بیرحمی، در حد صفر تنزل یافته بود. او رفت و این باور را برای همیشه در میان مردم از خود بهجا گذاشت که زنان میتوانند حتا در قلب تاریکی چراغی باشند تا مردم در پرتو گرما و روشنی آنها راه شان را پیدا کنند.