اشاره: علی ساقی جوان ۲۷ سالهی ساکن وستراوس سویدن، در فینال مسابقهی ستارهی افغان موفق شد با رأی بالای مردم، برندهی این مسابقهی پرطرفدار در افغانستان شود. علی ساقی علاوه بر خوانندگی و کار موسیقی، بازیگر، فیلمساز و فعال اجتماعی است. مسابقهی آواز ستارهی افغان برنامهای برای استعدادیابی در میان جوانان در افغانستان است. این مسابقه که از شبکهی تلویزیونی طلوع پخش میشود، تا هزاران شرکتکننده داشته و میلیونها نفر در داخل و خارج از افغانستان این مسابقه را دنبال میکنند.
صبح کابل: به عنوان نخستین پرسش، میخواهم از خودت بیشتر بگویی.
علی ساقی: متولد ارزگان شریف. جایی به نام شهرستان و از ولایت دایکندی از منطقهی شهرستان استم. یک انسان آواره، آن سر دنیا. من در سویدن اقامت دارم؛ از سال ۲۰۰۵ به این سو در سویدن زندگی میکنم. قبل از سویدن، در ایران مهاجر بودم. دوساله بودم که آواره شدم و در تهران زندگی میکردم. مراحل ابتدایی و متوسطه را در ایران خواندم و تربیت معلم. من در ایران یک مؤسسهی فرهنگی به نام امید میهن تأسیس کردم که در این نهاد فرهنگی، پنج مؤسسهی خودگردان بود که با نظارت مستقیم خودم هدایت میشد. یک گروه تیاتر جور کرده بودم، یک گروه موسیقی دیگر که در همین سالها فعالیت موسیقی داشت و در کنارش کارهای فرهنگی دیگری مثل مناسبتها و کلاسهای زبان و کامپیوتر را پیش میبردم و فعالیت داشتم.
صبح کابل: موسیقی را از چندسالگی شروع کردی و دقیقا چه جرقهای خورد که فهمیدی استعداد موسیقی داری و میتوانی دغدغههای خود را بیان کنی؟
علی ساقی: خب، ناگفته نماند به تناسب موقعیت و جغرافیا و تقسیماتی که به هر حال به لحاظ فرهنگی، ماها در جمع یک خانوادهی مذهبی قرار میگیریم که مؤسسان هیأتها و حسینیههای شیعیان بودند. من در این خانواده از سن یازدهسالگی مداحی میکردم و پدرم جزو مؤسسان هیأت مذهبی بود. از بچگی در هیأتها بزرگ شدم و همیشه میخواندم.
صبح کابل: سؤال من این است که چه وقتی به موسیقی جدی روی آوردی؟
علی ساقی: زمانی که مؤسسهی فرهنگی داشتم، کلاسهای مختلفی بود و اولین بار کسی به نام آقای نگاه که ما آورده بودیم تا آموزگار کلاسهای موسیقی مان باشد؛ وقتی آموزش میداد، برای من جالب بود، شاگردانی که میآمدند و موسیقی میآموختند، دوست داشتم تا من هم شاگردش شوم؛ این گونه شد که هر روز علاقهی من بیشتر شد و مصمم شدم که موسیقی را یاد بگیرم. همان روزها بود که با همکاری سازمان ملل یک گروه تیاتری ساختیم؛ پیام این تیاتر محو بیسوادی بود تا بتوانیم تلاش کنیم که بیسوادی یکی از معضلهای بزرگ افغانستانیها نباشد و این تیاتر در اختتامیهی پروژهی تربیت معلمی بود که سازمان ملل در ایران راهاندازی کرده بود. در اختتامیه از من دعوت شد تا با گروه تیاتری که داشتم تیاتری را روی صحنه ببرم. آن تیاتر موزیکال بود.
دوست من ابراهیم رضایی، ساز میزد و اولین ترانهای که خواندم، به نام «تابه کی اولاد افغان، تابه کی» بود. اولین ترانهی من همان کار بود که به شکل یا در سمت «خواننده» یا «بازیگر خواننده»، این تیاتر اجرا شد و آن کار اولین مجوز را که توسط گروه افغانی در ادارهی ارشاد ثبت شد، به دست آورد.
بعد آن کار را در جاهای دیگر برگزار کردیم و توانستیم در طول یک سال این تیاتر موزیکال را در خیلی از شهرها برگزار کنیم که در حقیقت اولین جرقهای که به سمت موسیقی بروم ، همان تیاتر موزیکال بود. بعد در تهران چندین کنسرت برگزار کردم. همان سالهایی بود که تازه گروههای افغانستانی شکل گرفته بودند که موسیقی کار میکردند. به صورت مجاز نمیتوانستم در ایران هنرم را ادامه بدهم و ناچار شدم که بعدها عضو گروههای زیرزمینی ایران شوم و به ادامهی هنر موسیقی خود مشغول شدم.
صبح کابل: از بازیگری گفتی، طبق اطلاعاتی که دارم، قبل از این که وارد موسیقی شوی، در عرصهی سینما کار میکردی.
علی ساقی: بلی. تقریبا هفت سال تیاتر کار کردم و تقریبا بازیگر مدعی در سطح دانشجویان بودم که در پنج دورهی همایش ورامین یا مقام اول بازیگری میگرفتم یا دوم و با خیلی از کارگردانهای مطرح سینمای ایران کار کردم که اسناد و فیلمهایش هست.
صبح کابل: از صحنهی تیاتر گامهای هنریات را برداشتی و به سمت استیج موسیقی در حرکت شدی، این مسیر را چگونه آمدی؟ از چالشهایت در این مسیر برای مان بگو.
علی ساقی: بزرگترین مشکل من همین بود که تمام کارهایم مخفی بود. والدینم هیچ گاه از فعالیتهای من که بیرون از خانواده انجام میدادم، آگاهی نداشتند. پدرم دهقان بود، تندرو مذهبی و جزو خانوادههایی بودیم که امکانات پایینتر از خط فقر داشتیم. حتا امکانات عادی ابتدایی خانه مثلا زندگی در یک خانهی بهتر و حتا تهیهی خورد و خوراک عادی در همین سطح عادی برای مان سخت بود. من تا یادم است از بچگی خیلی سخت بار آمدم و درگیر مشکلات بودم، همیشه بیرون از خانه بودم و بیشتر فعالیتهایم خارج از خانه بود. خانوادهام همیشه مخالف فعالیتم در عرصهی موسیقی بودند. یک بار برای کنسرت آمادگی میگرفتم؛ جایی برای تمرین نداشتیم. مجبور شدیم روزی تعیین کنم که پدرم آن روز کار داشت و من از خالی بودن خانه استفاده کردم و بچهها را گفتم که بیایند؛ جمع شدیم و مشغول تمرین موسیقی شدیم که ناگهان چاشت پدرم خانه آمد. وقتی آمد و دید که خانه پر از آلات موسیقی است و نوازندهها هم هستند، با عصبانیت تمام آلات موسیقی را بیرون انداخت و همه را از خانه کشید. آن روز فهمیدم، این کار پدرم به این معنا است که من هرگز اجازه نخواهم داشت به موسیقی فکر کنم؛ ولی من همچنان به خانهی دوستانم برای تمرین موسیقی میرفتم و به بهانههای مختلف تا توانستم از هدفم دست نکشیدم.
صبح کابل: سفر به اروپا و فضای بازتر، چه تأثیری بر کار هنریات داشته است؟
علی ساقی: زمانی که از ایران خارج شدم، تقریبا یکی از دلایلی که خارج شدم این بود که همان سالهای اخیر، هیاهوی مدارس خودگردان و آوازهی موفقیتهای من که بالای دو هزار شاگرد داشتم، بالای هفتاد معلم داشتم، در یک مجموعه از زنجیرهی خودگردان کار میکردم و بیست سال بیشتر نداشتم، در سطحی شد که حتا فرمانداریها، میآمدند و از ما پول میگرفتند؛ تا ما اجازهی فعالیت داشته باشیم. دورهای شد که آمدند تمام مجموعهی من را بستند. من به خاطری این که بتوانم وسائل و ابزاری که داشتیم را بکشم؛ چون سیاست ایران طوری بود که مدارس خودگردان اجازهی فعالیت نداشت، ده روز در فرمانداری حبس و زیاد شکنجه شدم، به خاطر این که جرم است دولت جایی را مهر کند و شکسته شود. همان دوره، همزمان با سازمان ملل «یونیسیف» کار میکردم؛ تیاتر، بیلبوردهای تلیغاتی بود که جور میکردم. همکاریام با سازمان ملل، منجر به این شد که با وساطت این سازمان، ما را از حبس کشیدند و زمینهی خروج مان ار از آنجا به کشور سوم فراهم کردند. سال ۲۰۰۵ زمانی که آمدم سویدن، مردم نو، زبان نو، هوا و فضا، همه چیز جدید بود. هیچ پسزمینهای نداشتم. تا یک سال درگیر شناخت جامعه، مردم، زبان و از این حرفها بودم. متأسفانه به جایی انداخته بودند در یک روستای کوچک در وسط یک جنگل و جای دور؛ زمستان هم سرد بود. زبان را یاد گرفتم و آهسته وارد اجتماع شدم و جزو از معدودهای آدمهایی بودم که در طول شش ماه زبان را خواندم و وارد دورهی لیسه شدم؛ بعدش در رشتهی جامعهشناسی درس خواندم. همزمان که درس میخواندم، شروع به کار کردم. به دلیل مشکلات، سمستر آخر جامعهشناسی را رها کردم. پنج سال معلمی زبان مادری بودم و برای کودکان مهاجران زبان درس میدادم.
صبح کابل: چطور شد که وارد ستارهی افغان شدی؟
علی ساقی: من همزمانی که معلمی میکردم، علاقهمند به فیلمسازی هم بودم. چندین کار اینجا انجام دادم. یک مستند کوتاه که موادش را از ایران گرفته بودم، بعدها موفق شدم که آن را به شکل جزئی ایدیت کنم. یک فیلم کوتاه ساخته بودم و در یکی از فستیوالهای فیلمهای کوتاه که در تهران برگزار شده بود، نامزد بود. از من دعوت شده بود که در آن فستیوال در تهران اشتراک کنم. یک دوست فیلمساز داشتم که از کابل آمده بود و در آنجا دیدیم و صحبت کردیم. این دوست من پیشنهاد کرد، تو که فیلم کوتاه میسازی، بد نیست که با یکی از معتبرترین فستیوالهای افغانستان در هرات که خانم سادات برگزار میکند، آشنا شوی. دو شبی که در همان فستیوال تهران بودیم، او از افغانستان و سوژههای افغانستان و سنیمایی افغانستان صحبت کرد و من به شدت علاقهمند به این شدم که چطور این جغرافیای ناشناختهام را ناشناخته بمانم؛ حالا که آمدم و یک مرز بیشتر نیست، بهتر است که بیایم به بهانهی دیدن فیلم، هرات را هم ببنم. بدون این که خانواده بفهمد، هرات آمدم و برای اولین بار با دلهرهی عجیبی پا گذاشتم به افغانستان؛ جایی که همیشه برای من علامت سؤال و عجیب و غریب بود، با شناختی که از رسانهها دریافته بودم. وقتی آمدم فستیوال فیلم زنان هرات، طوری بود که قبلا میفرستادیم و نمایش داده میشد؛ اما من آن وقت را نداشتم ولی اشتراک کردم. دو شبی که آنجا بودم، مصادف بود با آمدن کاروان ستارهی افغان. من در هرات فامیلی داشتم که علاقهمند ستارهی افغان بود و آن را دنبال میکرد. با آرش بارز آشنایی داشتم و شنیده بودم که به هر حال، آمده هرات با کاروان ستارهی افغان. همینطوری نخواسته مقابل داوران قرار گرفتم و کارت طلایی گرفتم. با دنیای عجیبی روبهرو شدم که اصلا من چطور شد که در اینجا قرار استم. همهاش غیر طبیعی و غیر ارادی بود. از همانجا شروع شد و پرت شدم به این مسیر.
صبح کابل: حالا که پرت شدی و به شهرت رسیدی در کشوری که از کودکی آن را ترک کرده بودی؛ از ستارهی افغان بگو؛ چقدر در موسیقی افغانستان میتواند نقش سازنده داشته باشد؟
علی ساقی: من خودم جزو منتقدان برنامهی ستارهی افغان بودم و زمانی که آمدم تا شرکت کنم، شاید بعدها زمانی که جزو دوازده بهترین بودم، دو دلیل عمده داشتم: برای این که بتوانم حداقل آن استندردهایی که تعقیب میکردم از طریق شبکههای خارجی و اروپایی و برنامهای موزیک اکادمی گوگوش را در اروپا و از نزدیک تعقیب میکردم، قاعدتا مقایسه میکردم که چقدر کیفیت پایین است و اینجا ضعیف کار میکنند؛ یکی از این دلایل این بود که من در واقع در آن برنامه شرکت کنم و یک استندرد جدیدی را بیارم و حرفهای جدید بزنم. چون اصولا آدمی استم که میبینم و در همه چیز فکر و تحقیق میکنم. دوست درام خلاقیت باشد؛ اگر اینجایش این طوری باشد؛ مثلا اشتراککننده این کار را بکند، بهتر خواهد بود. وقتی نمیکردند، اعصابم خرد میشد. آمدم یک فضای نو و طعم نو باشد. خیلی نقد به این برنامه داشتم، آمده بودم که از درون چه خبر است. و این که بخش دومم اشتراک کرده بودم، این بود خودم را محک بزنم و ثابت بکنم. یکی از استورههای موسیقی افغانستان که دورهی کوتاهی همرایش فعالیت داشتم، میخواستم که یک باری از توانایی خودم استفاده کنم تا یک سری چیزها به خیلی از استورهها نشان بدهم. آواز خواندن و شهرت پیدا کردن در این جامعه سخت نیست؛ چون برخوردهایی که با استورهها داریم، آنان را به شهرتهای ناگهانی میرساند.
صبح کابل: دقیقا منظورت کدام هنرمندان است و آیا از خودت رضایت خاطر داری و توانستی به آن ایدهآل خودت که در ذهن میپروراندی برسی؟
علی ساقی: نمی توانم دقیق از هنرمند مشخصی نام ببرم؛ به خاطر ملاحظاتی که در فضای موسیقی افغانستان وجود دارد؛ اما میتوانم بگویم آن دسته از هنرمندانی که همه میشناسیم و میدانیم که چطور آمده اند و چطور شد که تبدیل به استوره شدند آن هم در یک شب که این ظلم آشکار بود به موسیقی مان. آن سالها چون من در دورهای که در سویدن بودم، با خیلی از هنرمندان کار کرده بودم که در کنسرتهای شان جزو برنامههای شان بودم. نگاههای بالا به پایین و یک رقم برخورد مثلا سلیبرتیها همیشه در ذهنم بود که خیلی عامیانه و دوستداشتنی باشند؛ ولی وقتی از نزدیک میدیدم و ارتباط برقرار میکردم، میدیدم که در دنیایی از خودبزرگبینی همه چیز را از بالا پایین نگاه میکنند. همیشه سوال میکردم این که شما آواز میخوانید، کار بزرگی نیست که این قدر مغرور شوید.
صبح کابل: بهتر نیست که نام ببری تا همه بدانیم کدام دسته از آوازخوانان عرصهی موسیقی افغانستان را میگویید؟
علی ساقی: مشکل همین است. نام بردن آنها یعنی انتحار خودم. فضای افغانستان پذیرای حرفهای انتقادی را ندارد و چون نام ببرم، خیلی راحت طرفداران همان آدمها من را انتحار میکنند. هر کدام از چهرههای موسیقی افغانستان برای خود شان طرفداران انتحارگری دارند که به خوبی شرایط و فضا برای شان مساعد است که در فضای مجازی بتوانند خود شان را انتحار کنند. آوازخوانانی مثل من که تازه وارد مارکیت شده ام، نباید این قدر زود خود را درگیر فضای مسموم موسیقی افغانستان کنیم و زیر چرخهای سنگین طرفداران سلیبرتی که خیلی هم بیشمار استند، خود را بیندازیم. در واقع من نمیخواهم اتفاقاتی که در همین ماههای اخیر برای شماری از آوازخوانان که به خاطر بیان واقعیتی که مشهود هم بود، رخ داد، برای من هم بیفتد. من باید محافظهکاری کنم؛ چون مارکیت آماده نیست. میدانید که فضای مارکیت موسیقی افغانستان آن طوری است که ما به آن فکر میکنیم و با تمام کاستیهای مان همان افکار ناقص مان را در جامعه زندگی میکنیم.
متأسفانه فضای موسیقی مان، طوری است که اگر به خود اجازهی نقد بدهم، مثل این میماند که به خود بمبی بستم تا انتحار شوم. کسی میپذیرد که در کار هنرمند دلخواهش اشکالی دارد؟ مسلما هیچ هواداری و حتا خود آوازخوانان هم این را نخواهند پذیرفت و همین دلیل قابل پذیرشی برای مان است تا باور مان این باشد که هواداران انتحاری شماری از چهرههای موسیقی مان را تنبل بار آورده اند. ما از رهبران و بزرگان غولهایی ساختیم که نمیتوانیم نقد کنیم. نقد کردن و حتا تحلیل رفتاهای اینها به مثابهی انتحار کردن خود آدم است. بنا بر این ناچار استیم، خصوصا این که یک جوان نسل تازه باشی که تازه وارد مارکیت شده باشی، شرایط برایت بدتر است؛ میخواستم به تعدادی از هنرمندانی که خود را در آسمانها میبینند، ثابت کنم که شهرت پیدا کردن سخت نیست.
ادامه دارد…