
اشاره: سه سال پیش در چنین روزی، در دوم اسد سال ۱۳۹۵ خورشیدی، حملهی انتحاری در میان معترضان حرکت مدنی جنبش روشنایی در چوک دهمزنگ کابل رخ داد. در این حمله حدود ۸۶ تن کشته شدند و نزدیک به ۳۰۰ تن دیگر زخم برداشتند. گروه داعش مسؤولیت این حمله را برعهده گرفت.
اینکه جنبشهای مدنی در افغانستان با وجود دادن قربانیهای بزرگ، چرا به نتیجه نمیرسد و همچنان حرکتهای اعتراضی-مدنی مانند جنبش روشنایی در پویایی جامعه چه نقشی دارد و در کل این که نقص و کاستیهای این حرکتهای مردمی در چه است، در گفتوگویی با امین احمدی، استاد دانشگاه در میان گذاشتهایم.
آقای احمدی بر این باور است که هدف جنبشهای مدنی در افغانستان موضوعمحور است تا ساختارمحور. او تأکید دارد که جنبشهای مدنی عدالتخواه باید رهبران خودساختهای داشته باشند که هدف آنان مسایل سیاسی زودگذر نباشد. به گفتهی او، این روحیه باید در میان اعضای حرکتهای اصلاحطلب و عدالتخواه وجود داشته باشد که امروز خود را قربانی فردا کند.
روزنامهی صبح کابل، این گفتوگو را با آقای احمدی در کابل انجام داده است:
صبح کابل: جنبش روشنایی را با درنظرداشت تاریخ اعتراضهای مدنی در افغانستان، چگونه حرکتی میبینید؟
احمدی: نخست درود میفرستم بر روان شهیدان جنبش روشنایی که در دوم اسد در میدان شهدای جنبش روشنایی (چوک دهمزنگ) قربانی خشونت و بیرحمی دشمنان افغانستان و دشمنان انسانیت شدند. یاد آنان را گرامی میداریم و فداکاری آنان را قدر میکنیم.
در مورد این جنبش مدنی باید بگویم که این حرکت، در ادامهی مبارزات عدالتخواهانهی مردم افغانستان و بهطور خاص، یکی از اقوام ساکن این کشور که به لحاظ تاریخی تحت ستم و ظلم بوده است و یا احساس ستم و تبعیض میکنند، شکل گرفت. این حرکت جدا و بریده از آن مبارزات نیست. جنبش روشنایی در واقع ناشی از نوع خودآگاهی تاریخیِ مردمی و قومیای است که در نتیجهی ستم و تبعیض تاریخی شکل گرفته است؛ چون یک قشر وسیع از جامعهی افغانستان حس میکنند که به لحاظ هویت قومی و مذهبی مورد تبیعض قرار گرفتهاند. با این حال این درک تاریخی زمانی که با حوادثی که مصداق نوعی تبعیض، حذف و سرکوب اند گره میخورد، پایه و اساس یک بسیج اجتماعی را تشکیل میدهد که همانطور پیش از جنبش روشنایی، جنبش تبسم شکل گرفت، در چنین متن و زمینهای اجتماعی کنشگران سیاسی تلاش میکنند که رهبری چنین جنبشها و جریانهای مدنی را بر عهده بگیرند.
صبح کابل: به نظر تان، قرار گرفتن کنشگران سیاسی در رهبری چنین جنبشهای مدنی، به مدنیت این حرکتها قدرت میبخشد یا آن را تضعیف میکند؟
احمدی: در جنبش روشنایی سهم گرفتن کنشگران سیاسی و افراد سهیم قدرت، هم به این جنبش قدرت بخشید و هم سبب شکست آن شد. در آغاز این حرکت مدنی،که انسجام و هماهنگی وسیعی به میان آمده بود، حکومت حاضر به گفتوگو شد؛ چون حکومت حس کرد که اگر گفتوگو نکند به بحران مواجه میشود.
یکی از ویژگیهای جنبشهای مدنی همین است که طرف مقابل را وادار به گفتوگو کند، البته از راههای غیرخشونتآمیز.
در کمیسیون اول که از سوی حکومت پیشنهاد و به فرمان رئیس جمهور تشکیل شده بود، اعضای جنبش روشنایی با وزن برابر با حکومت، در آن قرار نگرفته بود و لذا جنبش آن را قبول نکرد؛ چون از نگاه دسترسی به اطلاعات و منابع و باید توازن میان طرفین رعایت میشد و همچنان به لحاظ عدد و کیفیت افرادی که روی میز مذاکره مینشینند نیز، در تساوی قرار میگرفت. بنابر این، در کمیسیون اول این توازن رعایت نشده بود.
اما در کمیسیون دوم که شب ۲۷ ثور تشکیل شد، توازن رعایت شده بود و دسترسی به اطلاعات نیز از هردو طرف یکسان در نظر گرفته شده بود. اگر گفتوگویی در کمیسیون دوم شکل میگرفت، جنبش روشنایی در میز مذاکره به احتمال زیاد برنده میشد؛ اما مشکل اینجا بود که در داخل جنبش روشنایی، یک انسجام و اعتماد لازم میان اعضا وجود نداشت و از آن فرصت استفاده نکردند؛ این یکی از خطاهای بزرگ جنبش روشنایی بود.
بنا بر این، نقطهی قوت حضور رهبران سیاسی دخیل در حکومت، در جنبش روشنایی این بود که بهوجود آمدن اختلاف نظر میان اعضای حکومت، زمینهی چانهزنی را در درون حکومت شکل داده بود و از سویی هم این حضور، نقطهی ضعف جنبش روشنایی شدند؛ چون افراد حکومت نمیتوانستند تا آخر در کنار جنبش باشند؛ آنان باید صف خود را مشخص میکردند؛ یا از حکومت استعفا میدادند یا وظیفهی حکومتی خود را حفظ میکردند. استعفای دستهجمعی ممکن بود که حکومت را به بحران جدی مواجه کند؛ اما عواقبش نه برای کشور و نه برای جامعه هزاره قابل پیشبینی نبود؛ چون ما در یک کشور بحرانزده زندگی میکنیم.
صبح کابل: حرکتهای مدنی در افغانستان اکثرا نتیجهبخش نبوده است، فکر میکنید که مدیران این حرکتها ضعیف عمل میکنند یا حکومت به این جنبشها اهمیت نمیدهد؟
احمدی: یک جنبش به قول مارتین لوترکینگ، باید چند ویژگی داشته باشد تا بتواند موفق شود؛ یکی از ویژگیهای آن، تثبیت تبعیض و وجود بیعدالتی است که ادعا میکند. جنبشها باید با اسناد و شواهد و دلایل قابل فهم واضح کنند که تبعیض در موارد خاص یا در سطح عام وجود دارد. با در نظرداشت این اصل، ایجاب میکند که مسألهی مورد مناقشه، بهگونهی مستند با آمار، شواهد و قراین ارایه شود که تا حدودی این کار در جنبش روشنایی صورت گرفت.
کار دومی که در یک جنبش اجتماعی باید صورت بگیرد، گفتوگو است. گفتوگو تا زمانی شکل نمیگیرد که جریان مذکور قدرت خلق بحران را به دست نیاورد؛ بحرانی که مبتنی بر عدم تشدد و خشونت باشد. پس یک حرکت مدنی باید از انسجام و هماهنگی برخوردار و قدرت استفاده از تکنیکهای متنوع را داشته باشد که قدرت ایجاد بحران را بدون استفاده از خشونت داشته باشد.
اصل مهم دیگر در یک جنبش مدنی، برخورداری از قدرت خودسازی در میان اعضا و رهبری آن است. تا در برابر خشونت با مدارا و تحمل رفتار کنند و توان تحمل زندان را داشته باشند. اگر طرف مقابل خشونت کند، باید عمل بالمثل صورت نگیرد چون آن وقت حرکت شان از حالت مدنی شدن بیرون میشود.
بحث زبان و ادبیات از مهمترین ویژگیهای یک جریان مدنی است. ادبیات بهکار گرفته شده در یک حرکت مدنی، نباید انقلابی باشد؛ این ادبیات باید اصلاحطلبانه باشد و از ادبیات نفرتآمیز قومی و مذهبی در آن پرهیز شود.
یکی از مشکلهای جنبش روشنایی در کاربرد واژهها و ادبیاتی بود که در تظاهراتهای شان استفاده میکردند. جنبش روشنایی از نگاه کاربرد ادبیات دقیقا کاپی جنگهای سالهای ۷۲ بود؛ خائن، خودفروخته، فاشیست و ..؛ اینها ادبیات چپی است که در دوران جنگ سرد از آن استفاده میشد. عامل اصلیای استفاده از این ادبیات، این بود که جامعه ما در مجموع هنوز به این ظرفیت نرسیدهاند که با ادبیات نرم و اصلاح طلبانه برای رسیدن به عدالت و برابری، که عاری از هرگونه خشونت کلامی باشد، بسیج شوند، لذا هم رهبران و هم اعضا به ادبیات انقلابی روزگار جنگ سرد روی آوردند که نتیجه آن افزایش نفرت و چند قطبی شدن جامعه بوده است. از این رو برای اینکه یک جنبش مدنی بتواند بدون نفرت پراکنی از قدرت بسیج اجتماعی برخوردار باشد، آموزش اعضا و خودسازی از اهمیت اساسی برخوردار است.
تا ما به این مرحله از رشد ذهنی و اخلاقی نرسیم نمیتوانیم با یک زبان درست و نرم و با یک درک اجتماعی روشنتر و انسانیتر، به خیابانها بیاییم؛ در فقدان این رشد ذهنی و اخلاقی، حتما باید یک خشونت در کلام و نفرتی در ذهن و روان ما وجود داشته باشد که برای یک حرکت اعتراضی و لو به ظاهر مدنی تحریک شویم.
ویژگی دیگر یک جنبش، استفاده از تاکتیکهای گوناگونی است که بتواند زمینه را برای چانهزنی مساعد کند. تاکتیکهایی که جنبشهای مدنی در افغانستان بهکار میگیرند، بسیار محدود است که بیشتر از یک و دو تا بیشتر نیست؛ که این تکنیکها نظر به خطر حملات انتحاری، دیگر چندان قابل استفاده نمیباشند. جنبش روشنایی در داخل کشور مبتلا به این مشکل شد. بنابر این ایجاب میکند که مطالعات بیشتر صورت بگیرد و تاکتیکهای دیگر استفاده شود.
صبح کابل: در کنار این که شما به برخی از نکات ضعف جنبش روشنایی اشاره کردید، نکات قوتی که این جنبش داشت، چه بود؟
احمدی: یکی از ویژگیهای خوب جنبش روشنایی، همان عدم خشونت فیزیکی بود. در این جنبش، تا آخرین مرحله تلاش شد که از خشونت پرهیز شود. نکتهی قوت نسبی دیگر، استفاده از بسیج جهانی اعضای جنبش بود. حضور جهانی اعضای جنبش روشنایی، این جنبش را به یک قدرت تبدیل کرده بود.
نقطهی سوم که آن را میتوانیم بهعنوان یک نکتهی خوب یاد کنیم؛ این است که این جنبش نوعی آگاهی را در میان نسل جدید ما خلق کرد که آنان عمیقتر بیندیشند. ما باید در خود تأمل داشته باشیم؛ چاپ کتابی به نام کوچهبازاریها توسط یکی از جوانان، نمودی از این تأملها است.
صبح کابل: جنبش روشنایی با برگزاری این تظاهراتها در داخل و خارج کشور و همچنان دادن چنین قربانی بزرگ، به چه چیزی دست یافت؟
احمدی: دادخواهیها و حقخواهی به این زودی نتیجه نمیدهد. مثلا جنبش نهضت مدنی امریکا در فضایی شکل گرفت که هم حمایت دینی و هم حمایت قانون اساسی پشتش بود. قانون اساسی امریکا در قرن ۱۸ میلادی تصویب شد که در آن قانون اساسی، اصول برابری و آزادی برای همهی مردم امریکا تعریف شده است؛ اما پس از تلاشهای زیاد،۲۰۰ سال طول میکشد که سیاهپوستان به این برابری و آزادی برسند.
بنابر این آمادگی برای تغییر و تحول چه در سطح جامعه و چه در سطح حکومت، معمولا روند زمانگیر است و سریع نیست. این یک تجربهی تاریخی است. ما تنها با تشکیل یک حرکت مدنی به نام جنبش روشنایی که بیشتر مسألهمحور بود نه ساختار محور، به نتیجه نمیرسیم.
صبح کابل: به نظر تان چرا جنبش روشنایی خاموش شد؟
احمدی: به خاطری که خواست اصلی جنبش روشنایی بیشتر موضوعمحور بود و یک مسألهی خاص را موضوع اصلی مطالبه خویش قرار داده بود، ساختارها و روندهای غیر عادلانه را که منجر به رفتارهای تبعیض آمیز در مواردی خاص میشوند، به خوبی شناسایی نکرده بود و رهبری سیاسی خودساخته هم نداشت که فارغ از هرگونه منفعت سیاسی ( مراد این جانب از منفعت سیاسی تنها مقام حکومتی نیست، بلکه کنار زدن دیگران از موقعیت رهبری و کسب محبوبیت اجتماعی به دلیل اغراض سیاسی را نیز شامل میشود) امروز خود را فدای فردای بهتر کند.
در چنین جنبشهایی باید رهبران خودساختهای داشته باشد که هدف آنان مسایل سیاسی زودگذر نباشد. برای اعضای چنین جنبشها باید اهداف درازمدت و کلان باشد که امروز خود را برای فردا قربانی کند که به آن هدف برسد؛ اما این روحیه در میان رهبران جنبش روشنایی وجود نداشت که امروز خود را به معنای وسیع آن که توضیح دادم، فدای فردا کنند.
اما توضیح این نکته که خواست جنبش موضوع محور بود و این خود باعث تقلیل و تضعیف آن شد این است که هدف اعلام شده جنبش روشنایی همان لین برق بود. اهداف این چنینی با گذشت زمان معقولیت خود را که برای آن هزینه کنیم از دست میدهد. برای مثال اصل دسترسی به برق با طرحهای بدیل ممکن است تأمین شود، اما اگر استدلال این باشد که عبور این پروژه از بامیان اهمیت ملی دارد، طبیعتا این پرسش مطرح میشود چرا تنها مردم بامیان و در کل چرا تنها مردم هزاره، هزینهی این پروژه را بدهند و برای آن دادخواهی کرده و قربانی دهند. به این ترتیب معقولیت مبارزه و هزینه کردن برای آن کاهش مییابد.