گفتوگوگردان: رستم آذریون
اشاره: این هفته سراغ کاوه جبران رفتم؛ شاعر، نویسنده و خبرنگار خبره. کاوه از آن دست نویسندههایی است که در سالهای اخیر میان فارسیزبانان برای خود اسمورسمی کسب کرده است.
– حالواحوال؟
– نفس میکشیم.
– کاروبار؟
– معلمی و مقداری خواندن و نوشتن.
– زادگاه؟
– کابل.
– کودکی؟
– در جنگوکار گذشت.
– جوانی؟
– دارد میگذرد.
– سن؟
– ۳۶
– تحصیلات؟
– هنوز دانشجو استم.
– خانواده؟
– دارم.
– نوستالژی؟
– رمان پولیسی، فیلم هندی، ساربان و احمدظاهر.
– رسالت یک شاعر در جامعهی ادبی و فرهنگی چه است؟
– نوشتن شعر و نظارت انسان و جامعهی روزگارش.
– مریم قهرمان بیشتر شعرهای شما است. اگر مریم نبود،
دوست داشتید چه کسی قهرمان شعرهای شما باشد؟
– نمیدانم!
– چرایی نوشتن شعر برای شما چه است؟
– گاه برای دفع سختیهای روزگار و گاه برای رفع اوقاتتلخیهای درونی.
– سیاست و شعر، چه وجه مشترک با هم دارند؟
– دو حوزهی گفتمانی متفاوت است. وجه مشترک خاصی ندارند؛ اما در اثر تعاملات اجتماعی یکی بر دیگری سایه میاندازد؛ سیاست شاعرانه میشود و شعر سیاسی؛ شاعر سیاستزده میشود، سیاستگر شعرزده.
– میگویند یزید شاعر خوبی بوده؛ پس چرا مستحق لعنت است حالا؟
– در بارهی اساتیر و افسانه نمیتوان قضاوت راستین کرد.
– پذیرش برخی واژهها از زبان دیگر به زبان فارسی، چه اشکال دارد؟
– هیچ.
– از احمد شاملو پرسیده بودند؛ از فروغ و سهراب شعر کدام یکی بیشتر به دل تان مینشیند؟ شاملو در جواب گفت: فروغ؛ چون عرفان سهراب را باور نمیکنم. پرسش من این است که از شهیر داریوش و ابراهیم امینی، شعر کدام یکی بیشتر به دل تان مینشیند؟
– من کارهای ابراهیم امینی را بیشتر میپسندم.
– وزن شعر، چه قدرتی در یک شعر دارد؟
– قدرت موسیقایی شعر است.
– آندره موروا سخن معروفی دارد؛ هر عمل دستهجمعی وقتی درست رهبری نشود، دچار آشفتگی و بینظمی میشود. به نظر شما پاسخگوی آشفتگی در ادبیات افغانستان که است؟
– مصداق این قول عرصهی ادبیات نیست. ادبیات ساخت آشفتگی است؛ کارش آشفتهکردن است؛ نظم را برهمزدن است. ادبیات نظم و تمرکزی را بر نمیتابد. مراد اگر مقایسه با گذشته باشد که روزگاری مرکز ادبیات دربار بود و سپس کانونهای نویسندگی و شاعری؛ امروز مطلوبتر است. جای کانونها و پاتوقهای نویسندگی را شبکههای اجتماعی گرفته است. یک نویسندهی کهنهکار و تازهکار به یک اندازه حق نوشتن و نشرکردن دارند. لااقل اربابی بالای سر ننشسته است.
– در نظام، مرگ سرباز تا مرگ افراد عادی فرق دارد، مرگ شاعر چه؟
– مرگ در همه حال کیفیتی یکسان دارد، دست کم برای کسی که بر او وارد میشود. مرگ یک سرباز، یک شاعر و یا یک فرد عادی از این لحاظ هیچ فرقی از هم ندارند. فقدان هر انسانی فقدان همان انسان است؛ اما از این جهت که جای خالی چنین افرادی در جامعه پس از آنها چه قدر احساس میشود، متفاوت است. به اهمیت نهاد و گفتمانی که این افراد از آنها برآمده اند، بستگی دارد. در مناسبات خشونتبار دو قبیلهی قلیلجمعیت، زندگی یک سرباز به مراتب از زندگی یک شاعر و یا یک فرد عادی مهم است. همینطور در یک جامعهی متمدن و صلحآمیز که از خشونت بدوی عبور کرده اند، شاعر اهمیت خاصی دارد که به دغدغههای متعالیتری میپردازد. اهمیت اجتماعی مرگ از این جهت نهادی و طبقاتی است.
– در تیم فوتبال شاعران افغانستان، سید رضا محمدی خود را مارادونای تیم و داکتر حامد را دیوید بکام معرفی کرده بود. آیا تیمسازی ادبیات کاری شایستهای است؟
– چنین قیاسهایی از روی تفنن و بیمضمونی است. معتقد نیستم که خود محمدی هم موضوع را از روی جدیت عنوان کرده باشد.
– اگر قرار باشد که در مقام قضاوت قرار بگیرید، به شاعران غزلسرا؛ مانند رامین مظهر، واحد مهران، ادهم کاوه، مهتاب ساحل و مسیح سیامک و دوستان دیگری که کار شان را در این دههی اخیر آغاز کردند، از ده نمره چند میدادید؟
– از سر اتفاق یکی دو بار داور جشنوارههایی بودم و به شعرهایی نمره دادم که برخی از همین نامها شاعر آن شعرها بودند. از روی ناچاری در چنین فرایندهایی به شعر در مقایسه با شعرهایی که در رقابت با آن اند، میتوان نمره داد؛ اما به شاعر نه!
– تفاوت شاعری که چند کتاب چاپشده دارد با شاعری که هیچ کتاب چاپشده ندارد در چه است؟
– کیفیت شاعری را تولید شعر خوب تعیین میکند، نه کتاب چاپشده یا چاپنشده.
– غزلی را که در خلوت با خود تان میخوانید، کدام غزل است؟
– کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام میوخون دل هر یک به کسی دادند
در دایرهی قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلابوگل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پردهنشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقهی پیشین تا روز پسین باشد
– شعر چه اثر در زندگی یک شاعر دارد؟
– هویت شاعر است.
– برای خیلیهای که مخاطب عام اند، این یقین وجود دارد که شعرنوشتن، هوا میخواهد. به این مفهوم که شاعر، هوای شعر نوشتن به سر دارد؛ ولی برای تعدادی که مخاطبان جدی استند، این باور وجود ندارد. من یکی به این باورم؛ شاعری که نخواند، شاعری که کشف نکند، نمیتواند شعر بنویسد. – کدام یکی درست است؟ هوا داشتن یا که آدم جستوجوگر؟
– تقریبا هردو نظر درست است. شعر بدون حسوحال و شعر بدون جستوجو و کاوش هر یک از جهتی میلنگد. شعر الزاما احساس و تازگی را همزمان با خود داشته باشد.
– هنگام نوشتن، اشک ریخته اید؟
– یک بار.
– گاهی این حس برای تان دست داده که خود را تاج سر ادبیات فارسی افغانستان بدانید؟
– مگر عقلم را از دست داده باشم؟
– پایتخت ادبیات جهان کجا است؟
– کتابخانههای الکترونیک داخل هر کمپیوتری.
– انگیزهی نوشتن اولین رمان شما (لوهاران) چه بود؟
– تمرین نوشتن.
– میگویند؛ کاوه جبران منتقد تندرو است، این درست است؟
– منظور از تندروی در اینجا را درست نمیفهمم.
-شهر که شما در رمان «زندگی به سفارش پشهها» ذکر کردهاید، کابل عنوان شدهاست. کابل اما، آنچنان که در قصهی رمان شما توصیف شده، از لحاظ جغرافیایی شباهت چندان باهم ندارند. همچنان؛ رامین انوری بعد از خوانش «خوابیداری هفت زن» اثر خسرو مانی نیز گفته بود؛ خوابیداری رمان قشنگیست. تخیل کابلی چنان دور و در تضاد با واقعیتی که در آن زندگی میکنیم، ولی همسان با رویایی که بسیاری از ما برایش در سر داریم؛ گره زدن یک زندگی مدرن با نامها و نشانیهای کابل امروزی، برای خواننده لذتی توام با رنجی فرساینده به همراه دارد. پرسش این است که آیا چنین تخیلپردازی، روایتپردازی رئالستی را در رمان زیر سوال نمیبرد؟
-زندهگی به سفارش پشهها رمانی رئالیستی نیست.
-داستانهای کوتاه هم نوشته اید؟
– چند تایی که منتشر نشده اند.
– اهل سیاست هم استید؟
– همیشه!
– ادبیات برای چه کسانی نام دارد؟
– اگر میپرسیدید برای چه کسانی نان دارد، پاسخش را میدانستم.
– زبان وسیلهی افهام و تفهیم است؟
– نه فقط.
– اگر روزی، رمانی نوشتید که جایزهی نوبل ادبی را از آن خود کند، چه کسی را مستحق میدانید تا آن دستآورد را برای او هدیه بدهید؟
– نوبل ادبی جایزهی سیاسی است و غالبا به مجموعهی آثار یک نویسنده داده میشود که مطلوب کمیتهی اهداکننده باشد. گاهی به چنین چیزی فکر نکرده ام.
– گاهی، متهم به کپیبرداری شده اید؟
– نه!
– چرا بیشتر از رمانهای فارسی به زبانهای دیگر ترجمه نمیشوند؟
– برعکس فکر میکنم که این کار در حال انجامشدن است. این که فرایندش کند است، بحث دیگری است.
– زبان چه برجستگی در زیبایی یک رمان دارد؟
– زبان اساس هر اثر هنری است. بدون شک شاخص عمدهی هر رمانی زبان است. زیبایی نیز درون همین شاخص شکل مییابد. زیبایی امری انتزاعی است که در رمان فقط با زبان تنومند میشود.
– بعد از نوشتن دو رمان، فکر میکنید با کدام رماننویس معروف پیوند ناگسیختنی دارید؟
– پیوند هر نویسنده با نویسندهی قبل از خودش همان پیوندی است که متنی با متنی دیگر دارد. به درستی نمیدانم با کدام نویسنده این پیوند تامین شده؛ اما بدون شک با تمام نویسندههایی که از آنها خوانده ام این رابطه وجود دارد.
– خسرو مانی، نویسندهی نواندیش و نوگرا است؟
– بله!
– رمان جدید هم دم دست دارید؟
– هم آره هم خیر. به این دلیل که کار نوشتن اش متوقف شده است.
– اگر قوم هویت یک فرد باشد، بیدینی هم میتواند هویت آن فرد شود؟
– تمام برساختههای اجتماعی به نحوی عناصر هویتبخش یک فرد اند. قوم، زبان، دین و… همه برساختههای اجتماعی اند.
– عمران راتب اگر بیست سال دیگر زنده میبود؛ آیا آن خالیگاهی که در نقد ادبی جدید دیده میشود، پر میشد؟
– این قدر میدانم اگر زنده میماند مهمترین کارش را مینوشت. او در حال شدن بود. چه بسا که خیلی خوب شده بود.
– نوشتن، اعتیاد است؟
– نه، کار است.
– اگر بخواهی داستان زندگی ات را به شکل رمان در بیاوری، کدام بخش از زندگی ات را در آن رمان نمینویسی؟
– هنوز تصمیم نگرفته ام.
– قهرمان رمان زندگی به سفارش پشهها، سی سال به خاطر نیش یک پشه خوابید، سی سال بعد دوباره بلند شد. در این سی سال به نویسندهی رمان چه گذشته است؟
– او هم خوابیده بود.
– چه چیزی قادر است که ادبیات یک کشور را از هم بپاشد و دستهبندی کند؟
-جنگ و هر فاجعهی انسانی دیگر.
– شاعران و نویسندگان زیادی از افغانستان به کشورهای دیگر مهاجر شدند و اکنون به اندازهی زبان پارسی به ادبیات کشور دومی وارد اند؛ چرا تا هنوز رمانهایی که به زبان آن کشور نوشته شده است را به زبان فارسی ترجمه نکرده اند؟
– چون این نویسندگان همواره در زبان فارسی زندگی کرده اند. فراگیری زبانی با زیستن در آن زبان فرق میکند. اگر در زبانی و با زبانی نزیید، نوشتن با آن زبان ممکن نیست.
– سقرات فیلسوف تمامعیار بود. او همین قدر میدانست که چیزی نمیداند؛ اما این هنر را هم داشت که به دیگران نشان داد، آنان هم، با همهی باریکبینی و فضل و ادعای شان چیزی نمیدانند. از نظر شما، آنهایی که با نوشتن یک کتاب و یا خواندن چند کتاب، درگیر توهم دانایی اند، فاز شان چه است؟
-برای هر نویسنده و کتابخوانی توهم دانایی، بخشی از یک مرحلهی تکمیل شخصیت است؛ برای دیگران اهمیتی ندارد؛ اما برای آن شخص، آینده اش را رقم میزند. نیازی نیست سرکوب و سرزنش شوند، خودبهخود تغییر میکند.
– روزی از محمد حسنین هیکل، نویسندهی مشهور مصری، پرسیدند: «شما مصریان با آن پیشینهی درخشان فرهنگی چه شد که عربزبان شدید؟ گفت ما عربزبان شدیم برای این که فردوسی نداشتیم.» با این حال فردوسی از نظر شما چه جایگاهی در ادبیات فارسی دارد؟
– حیات فارسی وامدار کار دو نفر است؛ اولی یعقوب لیث صفار، دومی ابوالقاسم فردوسی. در برابر کار این دو جز تعظیم چه میتوان کرد!
– سوی استفاده از ادبیات در کارهای سیاسی و دیپلماتیک چه معنا دارد؟
– همه اش سرجمع کار تجاری است.
– باری یکی از نویسندگان گفته بود از پرسیدن این پرسش که چه زمانی فیلم کتابت اکران میشود، متنفرم! شما هم از چنین پرسشهایی متنفر اید؟
-نه، من به جامعهای متعلقم که سینمایش را چند روز قبل به دلایل تجاری ویران کردند. چنین پرسشی برای نویسندگان چنین جامعهای مورد ندارد.
– توهین به هر کتابی، توهین به صنعت نشر است؟
– نه.
– آیا تا هنوز به انتشار کتاب با سرمایهگذاری خودتان فکر کرده اید؟
– نه.
– یک اشتباه که باعث شده باشد یک عمر رنج بکشید، چه است؟
– نداشته ام.
– تا هنوز به هیچکس درد داده اید؟
– بله! زندگی اجتماعی عرصهی تبادلهی درد و رنج نیز است. هر کنشی برای تغییر، اجتماعی را وادار به تغییر میکند و این همان رنجی است که بر او وارد میشود.
– تا هنوز کاری کرده اید که در او به وضوح قومگرایی موج بزند؟
– نه.
– تا هنوز در موقعیتی قرار گرفته اید که زنستیزی کرده باشید؟
– مطمین نیستم. به هر حال من هم محصول همین فرهنگ و جامعه ام.
– تا هنوز احساس غرور در حوزهی تخصصی تان برای تان دست داده است؟
– خیر.
– تا هنوز، از جایگاهی که قرار دارید سوی استفاده کرده اید؟
– به خاطر ندارم.
– تا هنوز پیش شده که دوستی از شما خواسته باشد تا نوشته یا شعرش را ویرایش کنید؛ ولی شما نکرده باشید؟
– زیاد.
– تا هنوز پیش شده که به نوشتهها و یا شعرهای که قابلیت نقد را داشته باشند و شما به خاطر خویشتنداری نکرده باشید؟
– نه.
– تا هنوز با کسی عقده و یا از کسی نفرت داشته اید؟
– خیر.
– داستایوفسکی؟
– شارح روان آدمی.
– بابک احمدی؟
– معلم نامرئی نسل ما.
– کریم سروش؟
– روح مغموم و بازگشتهی احمد کسروی.
– صادق هدایت؟
– فیگور اعتراض و مقاومت.
– رهنورد زریاب؟
– قصهگوی پیر زمانهی فترت.
– وحید بکتاش؟
– شاعری زنده.
– مجیب مهرداد؟
– صیرورت مدام.
– عمران راتب؟
– یک دریغ، یک آه در نقد ادبی ما.