در میان عکسهایی که پس از حمله بر دانشگاه کابل گرفته شده، عکسهایی از اشیای باقیمانده به چشم میخورد؛ اشیایی که دیگر شکل واقعی خود را نداشته و به چیز دیگری مبدل شده اند. من نام چنین وضعیتی را «چیدمان اتفاق از واقعیت» مینامم.
با دیدن عکسهای یادشده، به این فکر افتادم که آیا شکل حاضر از جامعهی افغانستانی مان، چیزی فراتر از یک چیدمان به واسطهی اتفاقها است؟
واقعیت زندگی مان، آن چه نیست که خود خواهان آن استیم. بیشتر خواستهای افراد جامعهی افغانستان، دستنیافتنی است. این دوری از مطلوب، بیانگر دستنداشتن در اموری است که بر ما تاثیر میگذارد؛ تاثیر امور فراتر از اراده بر یک جامعه، یعنی چیدن گروههای اجتماعی آن در موقعیتهایی که خود بر آن آگاهی نداشته و نمیتوانند هدایت آن را به دست بیاورند. پس کنشگری به وضعیت دادهشده و هر چیدمانی هم، توسط وضعیت از واقعیتهای اجتماعی شکل میگیرد.
لحظهای که میخواهیم بر وضعیت حاکم بر خود، چیره شویم، لحظهی آگاهی است؛ آگاهی از وضعیت حاکم بر جامعهی تحت اعمال آن.
پیش از چنین واقعیت-دقیقا اکنون جامعهی افغانستانی-، چیزی به عنوان آگاهی وجود ندارد و در عدم آگاهی، شیوارگی بارزترین دریافتی است که میتوان از متن اجتماعی خود به آن رسید.
در عکسهای برآمده از دانشگاه کابل، اشیا طوری چیده شده اند که گویا، کسی با نگاه هنرمندانهای آنها را به آن ترتیب درآورده و میخواسته مفهومی را با آن بیان کند.
اشیای باقیمانده از حمله، حالت جنگی به خود گرفته اند؛ حالتی که بر آنها حاکمیت داشته است. از خصوصیتهای هر چینشی، نگرشهای آن است. نگرشها استند که بر اشیا، افراد و… حاکم شده در نهایت آن را به شکلی که ارادهی موجود در آن تقاضا میکند، درمیآورد.
جامعهی منفعل، اجتماعی از اشیا است؛ اشیایی که قدرت تعیینکنندهی نقش شان است.
در یکی از عکسها، قلم از سرسوختهای را میبینیم که روی شکستگیهای شیشههای خونآلوده، افتاده است.
قلم، نقش یک فرد کشته شده را بازی میکند؛ فرد تحصیلکردهی کشتهشده را که روی خردهشیشهها افتاده است.
کنار قلم، با فاصلهی یکی دو سانتیمتر از روبهروی آن، فشنگی افتاده است؛ فشنگی که عملیاتش را کامل کرده و دیگر خطری ندارد.
مشخص است که فشنگ در بعد انسانی به کدام یک از گروه اجتماعی نسبت مییابد و قلم به چه گروهی؛ اما چرا هر دو در یک چینش، کادر-وضعیت اجتماعی- و در تناسب هم قرار دارند؟ معنایی که از آنها بروز میکند، یک شبکهی ارتباطی را ساخته که با قطع یکی از نسبتهای معنایی دخیل در آن، همهی چیدمان بر هم میخورد.
به آنچه که چیدمان اتفاق از واقعیت، گفتیم برگردیم. واقعیت، جنگ میان قلم، فشنگ، شیشه، خون و… نیست؛ خود آنها است. عناصری که وجود دارند و قابل لمس استند، واقعیت اند.
جوی که از رابطهها خلق میشود، تابع واقعیت است به شرطی که عناصر واقعی، آگاه بر خود و اطراف خود باشند. اشیا، این آگاهی را ندارند، پس جوساز هم نیستند. جو موجود در رابطهی اشیای یک محیط، آمده از ارادهی بیرونی است؛ چون، انفعال شی، همیشگی بوده، ارادهی کنشگر خارجی توانسته آنچه را خود میل دارد بر اشیای دم دستش اعمال کند. اعمال این اراده، چینشگر است و وضعیت را کنترل میکند.
جامعهی افغانستانی ما، اجتماعی از اشیا است؛ جنگ که تابع وجود ما است، حاکم بر وجود مان شده. حالا نمیتوانیم در برابر انرژیای که از خود بیرون دادهایم، مقاومت کنیم؛ زیرا این انرژی، خود ما استیم.
ارادهی مردم به دست ساختارهایی است که خود آنان اساسیترین اجزای شان را ساخته اند که اکنون جنگ با آن به معنای کشتن خود است.
تصور کنید، خشتهایی که معمار چیده است و برای خود کاشانهای ساخته، روزی به آگاهی برسند، درک کنند که آفتاب و باران را تحمل میکنند، سنگینی وزن یکدیگر را بر میدارند؛ اما آسودگی از صاحب خانه است، صاحب همهی هزاران خشتی که اساسیترین اجزای خانه استند و با وجود خود آن را بنا کرده اند.
تصورتان را تا حدی ادامه بدهید که آگاهی پیداشده در میان خشتها، آنان را به جنبش بکشاند، جنبش اعتراضی بر علیه معمار. اکنون برای ویرانکردن خانهی معمار، اولین اقدام چه است به غیر از نابودی خویشتن خشتها به دست خود شان؟
مبارزه برای تغییر، هیچ نیست، مگر آگاهیدهی؛ آگاهییافتن؛ حرکتی که برعلیه آن قیام جهانی تروریزم برپا شده است.
حالا، عناصر عکس داخل صنف دانشگاه کابل را از کادر بیرون کنید و به جای آن، افرادی را که در جامعهی مان میبینیم، گروههایی را که در تفاهم و تقابل هم میبینیم، روی همان شیشهها بیاندازید و شاتر کمرهی تان را بزنید، عکسی که شما میگیرید، تصوری که از آن میتوان داشت همان چیدمان قبلی را تکرار میکند؛ فقط به جای اشیا، افراد را جا داده است.
قلم؛ دانشجوی کشته شده است. فشنگ، تروریستی که ماموریت را اجرا کرده و تا مرگ جنگیده است.
اتفاق، چینندهی ما آدمهای شیگونه است. اتفاق، میتواند صورت مان را در خود بسوزاند تا هویتی را که ساخته بودیم از دست بدهیم.
اشیای زخمی، اشیایی که نابود شدند (کشته شدند)، همهی آنها، عین ما استند؛ ما آدمهایی که زخمی شدیم، آدمهایی که کشته شدیم و دیگر هیچ نشد.
اتفاق اما نه این که چیزی بدون برنامهریزی است. اتفاق یعنی همهی زندگی روی یک میل مشخص در حرکت است؛ میلی که با قدرت مشابه است. همه برای همین میل کار میکنند و تاویل نشانهبازانهی ما از عکس قلم و فشنگ در پی ارضای این میل فراگیر است. ژیل دلوز، فیلسوف میل، میگوید؛ انسان در ابتداییترین شکل خود موجودی زیستشناختی است. به همین دلیل در او میل یا کشش تصاحب اشیا وجود دارد. میل چونان ماشینی است که آدمی را به پیش میراند.
ماشین میل، مفهومی است که دلوز آن را اختراع کرده است؛ ماشینی که انسان را برای رسیدن به مراد خود، تحرک میدهد. آنچه ما اتفاق مینامیم، عنصر کلیدی در میل است. میل نزدیکی شدیدی با احساسات دارد، احساساتی چون خشونت، غضب، مهربانی و…
جنگ دیروز، خشونتآمیز بود؛ پس اتفاقی بود که در بدنهی ماشین میل رخ داده و در نهایت برای ارضای خود، انسانهایی را به جنگ کشاند. جهان ما، میل موجود خشونتگرا است و قدرتطلبها به دنبال کسب مقام اعمال خشونت -راس هرم میل- استند؛ زیرا با آن وحشت میآفرینند و با وحشت، حاکمیت میکنند.