جامعه‌ی بی‌خانمان؛ ۳٫۷ میلیون بی‌جاشده به اثر جنگ در شش سال

مجیب ارژنگ
جامعه‌ی بی‌خانمان؛ ۳٫۷ میلیون بی‌جاشده به اثر جنگ در شش سال

جنگ در کنار این که امنیت جانی و روانی افراد درگیر در خود را می‌گیرد، آسیب‌های جانبی‌ای نیز از خود به جا می‌گذارد که مرگ‌بارتر از آسیب مستقیم آن است. کمتر اتفاق می‌افتد که با یک گلوله، بیشتر از یک فرد را کشت؛ اما این گلوله در کنار پایان دادن به یک زندگی، زندگی‌های بی‌شمار دیگری را نیز زمین‌گیر می‌کند.
شهروندان افغانستان به ویژه دو نسل آخر که زندگی و مرگ شان بیشتر از هر چیزی با جنگ گره خورده است، بیشتر از همه تاوان جنگ را پرداخته اند و می‌پردازند. جنگ در کنار نابود کردن انسان‌ها که نیروی فعال تحرک اجتماعی و نیروی کار برای خودکفایی جامعه است، به نابود کردن زمینه‌های محیطی و پیرامونی انسان برای «شدن» نیز می‌انجامد و از سویی هم، این محدودیت را ایجاد می‌کند که انسان درگیر جنگ نتواند، به چیز دیگری جز بقای خود بیندیشد؛ در چنین حالتی، سد محکمی در برابر شدن انسان شکل می‌گیرد و انسان دیگر، توانایی شدن را از دست می‌دهد و یا این ویژگی در انسان تا جایی تحلیل می‌رود که در جنگ بماند، در جنگ بپوسد و در نهایت در جنگ بمیرد.
زمانی که ذهن آدمی تنها درگیر بقایافتن در برابر ماین‌هایی باشد که هر لحظه امکان دارد زیر پایش منفجر شود و یا نگران خمپاره‌هایی باشد که از هوا، بقای او را تهدید می‌کند، کارکرد ذهن فرد به گونه‌ای عیار می‌شود، که باید از هر راه ممکن برای زنده‌ماندن و پایین آوردن آسیب‌پذیری اش از حادثه‌ای که جریان دارد، تلاش کند. دوام جنگ در افغانستان، باعث شده است که شماری از شهروندان برای پشتیبانی از بقای شان به بیرون از کشور مهاجرت کنند؛ چیزی که باعث شده است، افغانستان در مقایسه با جمعیتی که دارد، بیشترین مهاجر را در سطح جهان داشته و از لحاظ پراکندگی نیز این مهاجران در دایره‌ی فراختری جا بگیرند؛ به نحوی که به اساس آمار وزارت مهاجران و بازگشت‌کنندگان، افغانستان، امروز در بیشتر از ۷۲ کشور جهان مهاجر دارد که شمار شان به بیشتر از ۶ میلیون می‌رسد.
با این حال اما شماری از شهروندان که توانایی اقتصادی کمتری دارند و نمی‌توانند هزینه‌ی سفر به کشورهای اروپایی و یا کشورهای همسایه را تهیه کنند؛ برای فرار از جنگی که محیط شان را در بر گرفته، خانه، کار و روستای شان را رها کرده و به مرکز شهرها آواره شده اند، تا از بقای خود پشتیبانی کرده باشند.
به اساس آمار وزرات مهاجران و بازگشت‌کنندگان افغانستان و دفتر هماهنگی کمک‌های بشردوستانه‌ی سازمان ملل متحد –اوچا- در شش سال گذشته، بیشتر از ۴ میلیون و ۲۶۶ هزار شهروند افغانستان از خانه‌های شان بی‌جا شده اند که یک‌نهم کل جمعیت افغانستان را در بر می‌گیرد. به اساس گفته‌های سخن‌گوی وزارت مهاجران، ۸۰ درصد بی‌جاشدگان داخلی در اثر جنگ، از محل‌های شان کوچیده و ۲۰ درصد باقی آن به دلیل حادثه‌های طبیعی و دیگر موارد. به اساس آمار این وزارت، در سال ۱۳۹۴ به دلیل شدت‌گرفتن جنگ، افغانستان با داشتن ۱ میلیون و ۳۰۰ هزار بی‌جاشده‌ی داخلی، بیشترین شمار بی‌جاشدگان داخلی را در شش سال گذشته داشته است.
در این نوشته می‌خواهم به چند پیامد مهم بی‌جاشدگی درون‌مرزی به اثر جنگ اشاره کنم، که بیشتر از دیگر پیامدهای آن به جامعه آسیب زده/می‌زند و روند رسیدن به توسعه را کندتر می‌کند.
۱: بی‌جاشدگی به اثر جنگ، باعث می‌شود که میزان تحرک اجتماعی چه افقی و چه عمودی در جامعه پایین آمده و یا هم زمینه‌ی شکل‌گیری آن نابود شود. در جامعه‌ای که تحرک اجتماعی وجود نداشته و یا میزان آن پایین باشد، به همان اندازه، روند رشد و توسعه نیز کند می‌شود. در جامعه‌ی افغانستان که به دلیل جنگ‌های درازمدت داخلی و پایین‌بودن سطح رشد فرهنگی، نیاز به تحرک اجتماعی بیشتر محسوس است؛ اما ادامه‌ی جنگ و به دنبال آن، ادامه‌ی مهاجرت درون‌مرزی جبری، باعث شده است که زمینه‌ی شکل‌گیری تحرک‌ اجتماعی به شکل گسترده‌ی آن در همه لایه‌های جامعه به وجود نیاید؛ چیزی که باعث شده است، جامعه در رکود و خمودگی خودش به سوی نابودی حرکت کند.
۲: دوام جنگ و مهاجرت‌های دروون‌مرزی ناشی از آن، باعث می‌شود که نظم در جامعه نیز دچار اختلال شود. مهاجرت‌های درون‌مرزی ناشی از جنگ، نه تنها باعث مختل‌شدن نظم در محیطی می‌شود که عملا درگیر جنگ است؛ بلکه در محل‌ها و شهرهایی که مقصد این مهاجرت‌ها است نیز، نظم به گونه‌ا‌ی مختل ‌می‌شود. این در حالی است که نخستین مشخصه و پیش‌نیاز رشد در جوامع انسانی، وجود نظم و دوام آن است. بدون نظم، کارآیی ساختارهای مختلف رهبری‌کننده‌ی جامعه –ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی- نیز به چالش کشیده شده و دیگر رهنمون‌کننده‌ی جامعه به سوی شکوفایی نخواهد بود. در محلی که نظم از میان می‌رود، قواعد حقوقی که رهبری‌کننده‌ی جامعه و تعیین‌کننده‌ی نوعیت رابطه میان شهروند و قدرت است نیز کارکرد ماهوی خود را از دست می‌دهد؛ زیرا نخستین هدف قواعد حقوقی ایجاد نظم در جامعه و پس از آن برپایی عدالت است. با این حال، برپایی عدالت به دنبال ایجاد نظم، وجود پیدا می‌کند؛ تا زمانی که نظم در جامعه‌ای شکل نگیرد، زمینه‌های اجرایی عدالت نیز در جامعه به جود نمی‌آید؛ چیزی که باعث می‌شود، چرخه‌ی بی‌نظمی نیز به دوام خود ادامه بدهد. به این معنا که اگر عدالت جنبه‌ی تطبیقی پیدا نکند، زمینه‌ها و ریشه‌های جنگ که باعث دوام مهاجرت‌های درون‌مرزی می‌شود، نیز از میان نمی‌رود.
۳: مهاجرت‌های درون‌مرزی گسترده و دوام‌دار در کنار دیگر آسیب‌های فردی و اجتماعی، باعث می‌شود که میزان زیادی از نیروی کار جامعه، درگیر یک سرگردانی درازمدت شده و این انرژی بهینه که باید برای ساختن از آن کار گرفته شود، بی‌استفاده ‌مانده و در بیشتر موارد، جایگاه طفیلی‌ را در جامعه پر می‌کند.
بیشتر آن‌هایی که در سال‌های گذشته به اثر جنگ از خانه و روستای شان به مرکز شهرها آواره شده اند، کسانی بوده اند که درگیر کشاورزی بوده اند، تجارت کوچکی در محل زندگی شان داشته اند و یا هر شغل دیگری که باعث درآمدزایی برای خودش و تامین نیازهای خانواده اش بوده است. زمانی که این شهروندان، به اثر جنگ ناچار می‌شوند خانه و زمین و کارشان را رها کنند، در مرکز شهرها و جاهایی که برای اسکان بی‌جاشدگان داخلی در نظر گرفته شده است، شب‌وروز کنند، نه تنها نمی‌توانند که دوباره وارد چرخه‌ی تولید شوند؛ بلکه به امکان‌ها و افراد دیگری نیاز است تا به آن‌ها و نیازهای شان رسیدگی کنند؛ چیزی که از یک سو باعث کاهش رشد اقتصادی در جامعه می‌شود و از سوی دیگر، هزینه‌ای که برای تامین نیازهای این بی‌جاشدگان اختصاص داده می‌شود، مانع از آن می‌شود تا در بخش دیگری سرمایه‌گذاری شود.
این که در شش سال بیشتر از ۴ میلیون شهروند افغانستان از روند تولید سودمند که می‌تواند سهمی در تولید ناخالص ملی کشور داشته باشد، دور شود و مبلغی نیز باید هزینه شود تا نیازهای ابتدایی آن‌ها پره شود، خسارت جبران‌ناپذیری است که جنگ روی شهروندان تحمیل کرده؛ مانع مهمی در برابر رشد و توسعه‌ی اقتصادی و توسعه‌ی اجتماعی-فرهنگی کشور.
۴: در پیامد مهم دیگر مهاجرت‌های گسترده‌ی درون‌مرزی، کودکان و نوجوانان اند که بیشترین آسیب را متحمل می‌شوند. مهاجران داخلی زمانی که به اثر جنگ از خانه و روستای شان به مراکز شهرها و اردوگاه‌های مهاجران آواره می‌شوند، به کمترین امکان‌های آموزشی و درمانی دست‌رسی ندارند؛ چیزی که بیشتر از بزرگ‌سالان به کودکان صدمه می‌زند. کودکان در اردوگاهای مهاجران، از آموزش‌وپرورش که جزو حقوق اساسی شان است، محروم می‌شوند. این محرومیت در کنار این که سلب حقوق کودکان از آن‌ها است، در ساحت کلان آن، به جامعه و زیرساخت‌های علمی و فرهنگی آن آسیب زده و نمی‌گذارد که این ساختارها به پربارکردن خود شان ادامه بدهد.
از چهار میلیون شهروندی که در شش سال گذشته به اثر جنگ‌های داخلی از خانه‌های شان دور شده و به اردوگاه‌های مهاجران پناه برده اند، اگر ۵۰۰ هزار آن را کودک فرض کنیم؛ این شمار کودک از روند آموزش‌وپروش دور مانده اند؛ این روند اگر به دلیل جنگ، همه‌ساله دوام پیدا کند، زمینه‌ی همگانی‌کردن آموزش‌وپرورش مختل شده و میزان بی‌سوادی در جامعه نیز کاهش چندانی نخواهد یافت.