جنگ باید بمیرد نه انسان!

زاهد مصطفا
جنگ باید بمیرد نه انسان!

پس از یک هفته تلاش از طریق یکی از دوستانش، موفق می‌شوم نیمه‌شب که نوبت پهره‌داری‌اش است، از او وقت بگیرم تا در مورد تجربه‌ها و چشم‌دیدهایش از جنگ بگوید. «سهراب-نام مستعار»، فعلا سرباز ارتش است و در یکی از پوسته‌های دفاعی ارتش در ولایت فاریاب وظیفه اجرا می‌کند. او، سال پیش، در کوهستان فاریاب با پدرش درگیری لفظی می‌کند و از خانه بیرون می‌شود. زمانی که خانه را ترک می‌کند، هیچ تصمیمی در پیش ندارد؛ جز این که ایران برود؛ اما نسخه‌ای که سرنوشت برای سهراب پیچیده است، او را پس از رسیدن به شهر میمنه –مرکز ولایت فاریاب- با یکی از دوستان دوره‌ی بچگی‌اش روبه‌رو می‌کند که سرباز ارتش است. سهراب پس از یکی دو شب ماندن در میمنه با همان دوستش که دوره‌ی رخصتی‌اش را سپری می‌کند، تصمیم می‌گیرد به اردو ثبت نام کند.
سهراب با کمک دوستش در فرماندهی جلب و جذب ارتش در فاریاب ثبت نام می‌کند و پس از اتمام دوره‌ی آموزشی‌اش، در ولایت خودش به اجرای وظیفه می‌رود. سهراب اولین عملیات نظامی‌اش در خط اول نبرد را، سه سال پیش پس از سقوط ولسوالی‌ای که در آن زاده شده است، تجربه می‌کند. طالبان پس از دو شبانه‌ روز درگیری با نیروهای امنیتی مستقر برای تأمین امنیتی ولسوالی و نیروهای محلی مسلح، موفق به تصرف این ولسوالی می‌شوند و فرماندهان محلی با نظامی‌های دولتی، در قرارگاه یکی از فرماندهان محلی در آن ولسوالی پناه می‌برند. تعمیر ولسوالی به دست طالبان افتاده است و در تمام قریه‌های اطراف قریه‌ای که نیروهای دولتی به آن پناه برده‌اند، در محاصره قرار دارند. عملیات طالبان برای گرفتن این محل نظامی جریان دارد و افرادی که در آن قرارگاه پناه برده‌اند، با کمبود نان و مهمات جنگی روبه‌رو اند.
سهراب در جمع نزدیک به صد سرباز ارتش است که برای بازپس‌گیری عازم آن شده‌اند. سهراب با هم‌سنگرانش، در نقطه‌ی استوایی‌ نرسیده به ولسوالی –تیربند ترکستان- سنگر می‎گیرند و با دوربین‌های نظامی، شروع می‌کنند به بررسی نقاط خطر و آسیب‌پذیر مرکز ولسوالی و قریه‌های اطراف آن تا بتوانند تلفات شان را به حداقل برسانند. طالبان هر ساعتی که می‌گذرد، محاصره را بر آن قرارگاه نظامی تنگ می‌کنند؛ تا حدی که اگر چند ساعت دیگر نیروی کمکی و مهمات نظامی نرسد، آن‌جا را نیر تصرف کرده و دست به فاجعه‌ی انسانی خواهند زد.
نیروهای ارتش که سهراب نیز در جمع آنان است، پس از پایین شدن از تیربند ترکستان، وارد اولین قریه‌ای می‌شوند که محل اصلی طالبان در آن ولسوالی است؛ اما به دلیل تمرکز طالبان بر عملیاتی که پیش رو دارند، نیروهای زیادی در این قریه ندارند تا مانع ورود سربازان ارتش شود. سربازان ارتش،‌ جنگ دفاعی‌ای که در مقابل طالبان آن پاسگاه نظامی محلی به پیش گرفته است را تبدیل به جنگ تعرضی می‌کنند و از قریه‌ها یکی پشت دیگر طالبان را آواره می‌کنند. سرانجام سهراب با همراهانش به قریه‎ای می‌رسند که به مرکز توجه عملیات طالبان قرار دارد و آنان توانسته‌اند تا پشت دیوارهای آن پایگاه نظامی مردمی برسند.
طالبان از سه سمت بالای آن پایگاه نظامی عملیات دارند و کسانی که در داخل قرارگاه موقعیت دارند، با تمام تلاش توانسته‌اند مانع ورود آنان به قرارگاه شوند. سهراب تنها سربازی است که آن ولسوالی را بلد است؛ باقی سربازانی که با او در این عملیات اشتراک کرده‌اند، اولین بار است که کوهستان فاریاب را می‌بنند. کوهستان فاریاب، همان‌طور که از نامش پیداست، ولسوالی‌ای است کوهستانی که جنگیدن در آن برای سرابازان نابلد، رفتن در کام مرگ است. سهراب راه‌بلد خوبی است؛ اما نظر به موقف نظامی‌ای که دارد، افسران و کسانی که رتبه‌ی نظامی‌ بلندتر دارند، حرف او را نمی‌شنوند. نیروهای مردمی با نیروهای امنیتی ولسوالی نیز در محاصره‌اند و سربازان ارتش باید بتوانند این محاصره را بشکنند. سرانجام پس از یک روز درگیری،‌ سربازان پس از کشته شدن سه تن از هم‌سنگران شان، مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند و قرار بر این می‌شود که نیروها هوایی وارد جنگ شوند.
آن شب را نیروهای ارتش دوباره مجبور می‌شوند از روستاهایی که تصفیه کرده‌اند عقب‌نشینی کنند؛ چون احتمال این‌که طالبان به آنان شبیخون بزنند بسیار است. آن شب را سهراب با هم‌راهانش دوباره در تیربند ترکستان بالا می‌شوند تا فردای آن روز، چرخ‌بال‌های نظامی از راه می‌رسد و دوباره جنگ کوچه به کوچه آغاز می‌شود. بخشی از مأموریت عملیات هوایی و زمینی، شکستن محاصره و نجات جان افراد گیرمانده در محاصره است که تا عصر همان روز به کمک عملیات هوایی که طالبانِ رسیده پشت دروازه‌های آن قرارگاه نظامی را زیر بمباردمان می‌گیرد و فضا را برای آنان باز می‌کند. پس از شکست آن محاصره که به گفته‌ی سهراب به کشته شدن ۲۳ سرباز و فرمانده‌ی طالب می‌انجامد، افراد گیرمانده در آن محل نظامی آزاد می‌شوند و در همراهی با نیروهای ارتش که تا قریه‌ی مجاور رسیده اند، عملیات تصفیه‌ای را آغاز می‌کنند.
محل تجمع بعدی طالبانی که از اطراف این قرارگاه پس زده شده اند، یک روستای دیگر و مرکز ولسوالی است که در مرکز ولسوالی بر علاوه‌ی وسایط نقلیه، امکانات نظامی ولسوالی را نیز به دست دارند. شب پیش رو است و نظر به ساختار ولسوالی که کوهستانی و پر از باغ‌ است، انجام عملیات و پیش‌روی در آن با کندی پیش می‌رود؛ اما سربازان گیرمانده در منزل آن فرمانده‌ی محلی که حالا دیگر آزاد شده‌اند، نظر به شناختی که از ساحه و مردم محل دارند، با تماس‌های تلفونی محلات بودوباش طالبان را ردیابی کرده و عملیات شان در طول شب را نیز متوقف نمی‌کنند. عصر فردا که بیش از دوشبانه روز از عملیات گذشته است، سربازان ارتش، نیروهای امنیتی مستقر در ولسوالی و نیروهی مردمی، موفق می‌شوند که مرکز ولسوالی و روستاهای اطراف آن را به تصرف خود درآورند. روستایی که سهراب در آن زاده و بزرگ شده است، یکی از روستاهایی است که طالبان در ان جابه‌جا شده‌اند و سهراب پس از تصفیه‌ی روستای شان، اولین بار پس از ناراحتی‌ای به اثر درگیری لفظی سه سال پیش با پدرش داشته است، وارد خانه‌ی شان می‌شود. سهراب آن شب را از افسران بلندرتبه‌اش اجازه می‌گیرد که در خانه نان بخورد و بعد از صرف نان، برای ادامه‌ی عملیات دوباره در صف هم‌سنگرانش برگردد.
اکنون سه سال از آن شب که سهراب پس از عملیات تصفیه‌ای قریه‌ی خود شان، فرصت یافته بود دست‌پخت مادرش را بخورد، تا هنوز دیگر نتوانسته است به ولسوالی شان برگردد و دست‌پخت مادرش را بخورد. از نزدیک به ده سال به این سو، در مسیر ولسوالی کوهستان فاریاب، طالبان ایست بازرسی دارند و سربازان امنیتی و کارمندان دولتی، نمی‌توانند از راه زمینی به آن ولسوالی سفر کنند. تا هنوز که تنها مرکز ولسوالی در دست دولت قرار دارد، رسیدن به آن ولسوالی برای هر کارمند دولتی و خصوصاً نظامی، گذشتن از هفت خوان رستم است و سهراب تا هنوز موفق نشده است این هفت خوان را پشت سر بگذارد. سهراب بیش از پنج سال است که در ولایت فاریاب در صف ارتش است و در ولسوالی‌های مختلف فاریاب در عملیات‌های مختلفی علیه طالبان اشتراک کرده است. او، اکنون در مسیر یکی از ولسوالی‌های این ولایت، در یک پوسته‌ی ارتش مستقر است و از این که تا هنوز هیچ آسیبی در جنگ ندیده است، خوش‌حال است.
سهراب نسبت به آمدن صلح و گفت‌وگوهای آن خوش‌بین است و می‌گوید که طی شش سالی که در اردوی ملی بوده است، شش نفر از دوستان دوره‌ی بچگی‌اش در صف طالبان کشته شده است. او بین خودش و دوستانش که در صف طالبان در آن ولسوالی می‌جنگند، هیچ تفاوتی نمی‌بیند جز جنگ که همیشه باید آدم‌ها را در سمت‌های مختلف تقسیم کند تا بتواند خودش را به جریان بیندازد.