چرا صلح با طالبان ممکن نیست؟

مجیب ارژنگ
چرا صلح با طالبان ممکن نیست؟

صلح واژه‌ی قشنگی است؛ اما همیشه خواسته‌ی انسان‌ها نیست. اگر انسان‌ها، صلح را دوست داشتند و می‌توانستند در آن زندگی کنند، این واژه، در فرهنگ زبان جای نمی‌گرفت.

انسان‌ها، برای فرونشاندن غریزه‌های طبیعی شان، به راحتی یک‌دیگر را از دم تیغ گذشتانده اند. خوی سلطه‌گری و قدرت‌خواهی انسان‌ها، باعث شده است که بخش زیادی از سند نوشته‌شده‌ی تاریخ را، خشونت پر کند؛ خشونتی که بیش‌تر با افتخار از آن یاد شده است. این هویت پیش‌تاز انسان تا چهار دهه‌ی پیش، یعنی پایان جنگ سرد در ۱۹۹۱ است.

با پایان‌دادن به جنگ سرد، انسان‌ها در تلاش آن شدند تا هویت تازه‌ای برای خود دست‌وپا کنند؛ در این هویت تازه، انسان‌ها خواستند، روی نیک خود را بیش‌تر به هم‌دیگر رو کنند تا بد. تلاش برای رسیدن به هویت تازه، باعث شد که بخش زیادی از جمعیت جهان این را بپذیرند که نمی‌توانند برای لذت‌بردن از رسیدن به خواست‌های شان، دیگری را از زندگی محروم کنند. در این دوره، انسان‌ها توانسته اند برای هم‌پذیری از مرزهای پیشین، مثل؛ نژاد، زبان، ملیت، مذهب و بینش سیاسی، گذشته و بدون اهمیت‌دادن به این بخش‌های زندگی در صلح کنار هم زندگی کنند.

تلاش‌‌ها برای ایجاد هویت تازه‌ی انسانی در غرب، باعث شکل‌گیری اتحادیه‌ی اروپا، پس از جنگ دوم جهانی شد؛ این در حالی است که اروپای پیش از این، زادگاه جنگ‌های بزرگ استعماری قاره‌ای و خواست‌گاه دو جنگ جهانی بوده است.

دلیل هر گلوله‌ای که از میله‌ی تفنگ بیرون می‌شود، خودخواهی و خوی سلطه‌جویی انسان است. به هر اندازه‌ای که انسان‌ها توانسته اند خوی سلطه‌گری یا به تعبیر هابز، گرگ‌بودن خود را رام کنند، راحت‌تر توانسته اند بودن دیگری را آن‌گونه که هست بپذیرند نه آن گونه که می‌خواهند باشد.

با این حال در بخشی از جغرافیا مثل آسیا و افریقا که هنوز باشندگان آن نتوانسته اند از بند مذهب، قوم و زبان آزاد شوند، خوی سلطه‌گری انسان‌ها، همواره به خشونت مرگ‌بار و کشتن میلیون‌ها انسان منتهی شده است.

در افغانسان، بیشتر از ۲۵ سال می‌شود که گروهی زیر نام طالب، با پشتوانه‌ی مالی- استخباراتی پاکستان و قدرت‌های جهانی، پشتوانه‌ی مردمی در افغانستان، پاکستان، تاجیکستان و چچین، برای دنبال‌کردن خوی سلطه‌گری خویش با خشونت‌ فراگیر، برای رسیدن به اسلام ‌سیاسی در برابر دولت و شهروندان افغانستان می‌جنگند. برای گروه طالبان، کشتن انسان به راحتی چیدن سیبی از شاخه‌ی پایین درخت است؛ تا طالبی دست بلند می‌کند، انسانی به زمین می‌افتد.

کشتن شهروندان افغانستان از سوی طالبان در درون همین شناخت از انسان اتفاق می‌افتد؛ روی همین دلیل است که گروه طالبان نیز  از کشتن شهروندان افغانستانی با شادی یاد می‌کنند. گروه طالبان به لحاظ شخصیتی در اوج خودخواهی لجام‌گسیخته‌ای قرار دارد که تنها می‌تواند به تولید خشونت بینجامد.

صبح شنبه (۱۷ ثور)، گروه طالبان به موتری، در شاه‌راه سرپل-جوزجان، تیراندازی می‌کند که در نتیجه‌ی آن دو شهروند عادی کشته می‌شود. در همین حال این گروه، ساعت ۰۱:۴۵ بامداد همین ‌روز در مسیر شاهراه سرپل- جوزجان، یک مرد و یک زن دیگر را به گلوله می‌بندد.

خوی سلطه‌گری طالبان نه تنها که رام نشده، بلکه با سرکوب و دست‌کاری ایدیولوژیک استخبارات پاکستان و منطقه، حالت گنگی به خود گرفته است؛ به نحوی که این خوی، فرد و اطرافیانش را به نابودی می‌کشاند.

هویت ویران‌گر و تلنبار شدن عقده‌ی فروکش‌نکرده‌ی خوی سلط‌گری طالبان، باعث شده است که این گروه پس از افتادن از حاکمیت سیاسی افغانستان در ۱۳۸۰، به خشونت در برابر شهروندان افغانستان، ادامه دهد. خوی سلطه‌گری در ذات انسان هست و از آن فراری نیست؛ این خوی سرکوب نمی‌شود، نیاز دارد، رام شود؛ به اندازه‌ای که دیگر برای انسان‌ها زیان‌بار نبوده و بر اشیا گسترش پیدا کند.

انسان غرب، برای این توانسته است، به هم‌زیستی بدون آسیب‌پذیری با هم‌نوع خود برسد که خوی سلطه‌گری خود را بر اشیا گسترش داده است. ساختن خودرو یا خط‌آهن، هواپیما، رشد برق‌آسای تکنالوژی، رشد صنعت، به‌روز شدن لحظه به لحظه‌ی امکان‌های رفاهی و همه پیش‌رفت‌های علمی انسان‌ها، در راستای فرونشاندن خودخواهی و خوی سلطه‌گری، اتفاق افتاده است.

انسان‌ها در غرب، برای این که از هم‌زیستی بدون آسیب‌پذیری خود در برابر خودخواهی انسانی پشتیبانی کرده باشند، قواعد حقوقی بی‌شماری را در بخش حقوق شهروندی و روابط بین‌الملل ایجاد کرده اند که پشتیبان آزادی و عدالت است.

برای رسیدن به وضعیت ایده‌آل، نیاز است که انسان‌ها زنجیره‌ای از امتیازها و بازدارندگی‌ها را در برابر هم بپذیرند؛ به اندازه‌ای که هیچ انسانی، حق سرک‌کشیدن به زندگی دیگری و حق تعیین تکلیف خلاف خواسته‌ی طبیعی او را نداشته باشد؛ روی این دلیل، رسیدن به صلح با گروه طالبان ناممکن به نظر می‌رسد.

 در سطح کلان‌تر خودخواهی انسانی؛ پاکستان نیز برای ترس از تهدیدهایی که افغانستان با ثبات و قدرت‌مند، می‌تواند در برابر سلطه‌گری‌اش ایجاد کند، بیش‌تر از دو دهه است که به گونه‌ی مستقیم و غیر مستقیم برای تضعیف دولت افغانستان، از گروه طالبان حمایت می‌کند؛ زیرا افغانستان قدرت‌مند، می‌تواند دوباره خواهان بخشی از خاک این کشور از پاکستان شود که آن را از آب‌های بین‌‌المللی جدا کرده است. همین‌گونه با خودکفایی افغانستان، پاکستان مهم‌ترین بازار تجاری خود را در منطقه از دست خواهد داد.

گروه طالبان، تا هنوز نتوانسته اند به آگاهی و به اشیا تسلط پیدا کنند، از سویی هم این گروه به دلیل دین‌گرایی افراطی‌اش، نمی‌تواند باور مخالف خود را در مقام رهبری ببیند؛ زیرا خوی سلطه‌گری نمی‌گذارد که بودن دیگران را بپذیرد که این خوی با پشتوانه‌ی دینی و سیاسی و خشونت‌پذیری جامعه پیوسته تقویت یافته است.

گروه طالبان، دلیل جنگ با دولت افغانستان را، اشغال و غیر اسلامی بودن آن می‌داند. در گفت‌وگویی که ذبیح‌الله مجاهد، چندی پیش با روزنامه‌ی صبح کابل، داشت، می‌گوید که آن‌ها تا برپایی رژیم اسلامی در افغانستان، از جنگ در برابر دولت افغانستان، دست نمی‌کشند.

این در حالی است که رهبری دولت افغانستان، نظام جمهوریت را اصل بدون برگشت در گفت‌وگوهای صلح یاد کرده است؛ همین‌گونه، عبدالله عبدالله، رییس شورای عالی مصالحه‌ی ملی که رهبری روند گفت‌وگوهای صلح با طالبان را به عهده دارد، پنج‌شبنه (۱۵ جوزا)، گفت: «ارزش‌های حقوق بشری، از مهم‌ترین دست‌آوردهای نظام جدید افغانستان است و این ارزش‌ها، هرگز معامله نخواهد شد.»

ارزش‌های حقوق‌بشری؛ مثل حق انتخاب‌کردن و انتخاب‌شدن، حق کار زنان، آزادی بیان، شکل‌گیری جامعه‌ی مدنی که در درازای ۲۰ ‌سال گذشته به دست آمده است، با اسلام آشتی‌پذیر نیست؛ چیزی که گروه طالبان آن را مانع اصلی رسیدن به صلح می‌دانند؛ اما دولت افغانستان نیز با پافشاری بر این جایگاهش ایستاد است. این دو خواست و باور متضاد را به هیچ وجه نمی‌شود با هم آشتی داد.

برای رسیدن به صلح با طالبان، در ابتدا نیاز است که این گروه در جهان‌بینی خود تغییر آورده و خود را با ارزش‌های حقوق‌بشری سازگار کند؛ اما کنش طالبان در دو دهه ‌و نیم آخر، نشان داده است که چنین خواستی از این گروه، حماقت سیاسی است تا برخورد عینی‌گرایانه با وضعیت موجود.

از سویی هم از سرگرفتن حمله‌های هوایی نیروهای امریکایی بر نیروهای طالب، بیان‌گر آن است که امریکا، دوباره از این گروه دل‌خور شده است؛ دل‌خوری‌ای که می‌تواند با تصمیمی از کاخ سفید، آینده‌ی افغانستان را رقم بزند؛ این بی‌موازنگی و ابهام از آینده را در کلان‌ترین سطح آن می‌توان ناشی از خودخواهی و سلطه‌جویی امریکا دانست.