«کتابهای گهواره را بردارم؛ ببرم نورستان و در آن دامنههای زیبا، برای کودکان کتاب بخوانم.» مصدق پارسا، یکی از کاربران توییتر، با نشر این مطلب، آرزویش را پس از آمدن صلح در افغانستان، عنوان کرده است. طی روزهای گذشته، برخی از کاربران شبکههای مجازی در افغانستان، تصامیم و رؤیاهای شان را پس از به پایان رسیدن موفقانهی گفتوگوهای صلح، نوشته اند. سفر در تمام نقاط افغانستان، برگشت از مهاجرت و خصوصا برگشت به روستاها، از آرزوهای و خواستهای اساسیای است که در بیشتر این پستهای فیسبوکی و توییتری انعکاس یافته است.
چهار دهه جنگ در افغانستان، نسلی را به وجود آورده است که مجبور شده اند در سایهی جنگ، به آرزوهای کوچکی فکر کنند؛ به سفر بدون گذرنامه و ترس در ولایتهای مختلف شان، برگشتن به وطن از بهترین کشورهای جهان و برگشت به روستایی که تقریبا نیمی از جمعیت جوان افغانستان در آن زاده و وارد شهر شده اند؛ جمعیتی که به جرم تحصیل و کار برای آبادی افغانستان، حق برگشت به روستاهای شان را ندارند.
هارون نجفیزاده، خبرنگار، نوشته است که اگر جنگ تمام شود، میرود روستایش؛ معلم ریاضی میشود و به بچههای روستا ریاضی درس میدهد و قصههای خوب میگوید؛ قصههایی شاید از نوجوانی و جوانی خودش که در جنگ گذشته و از دکاندار محل، تفنگهای پلاستیکی خریده است. نسل امروز افغانستان، تا به یاد میآورند جنگ بوده است؛ نسلی که تا بچه بودند، بزرگترین آرزوی شان داشتن فلاخن بود تا نگذارند پرندهای در مزارع گندم پر بزند؛ بزرگ که شدند، آرزوی شان تفنگ شد؛ گلولهها را شناختند و سینههای همدیگر را نشانه گرفتند. ۱۸ سال پس از حضور نظامی-اقتصادیِ جهان، نسلی را در شهرها به وجود آورده است که دیگر آرزوی شان تفنگ نیست و میخواهند با برگشتن به روستا، به بچهها یاد بدهند که از دکاندار محل، جای تفنگ پلاستیکی، قلم و کتاب بخرند و پای درسهای ریاضی نجفیزاده بنشینند تا بفهمند، صلح جمع افغانستان چند میشود.
آنچه بین رؤیاهای مطرحشده در این کمپاین بیشتر دیده میشود، برگشت به روستا است. اکثر جوانان تحصیلکردهی امروز افغانستان، نسلی استند که در روستاها زاده شدند؛ روستاهایی که به دلیل رشد نامتوازن تاریخی-سیاسی، از امکانات امروزی به دور بوده اند و این نسل برای تحصیل و کار، روانهی شهرها شده اند؛ تحصیل و کاری که جرم پنداشته شده و آنها را از خاطرات کودکی شان دور کرده است. برگشت به روستاهای افغانستان، برای جوانانی که درس خوانده اند و کاری برای کشور شان میکنند، با هر منطقی ریاضی شود، حاصلش مرگ است.
همایون امینی، یکی از کاربران توییتر، نوشته است که «برویم هلمند در رود بغرا و هیرمند ماهیگیری، برویم دشتهای بیکران جنوب، شبهای پرستارهاش را با روشن کردن آتش به نظاره بنشینیم… برویم دشتهای فراه به تماشای آهوبچهها.» کمتر کسی در بین این کاربران شبکههای اجتماعی، دنیای پس از صلحش را در زندگی شهری به تصویر کشیده است و امکاناتی که از نیازهای اساسی یک جامعهی شهری و امن است. اگر تأکید بر این بخشی از آرزوها را، شعار بر طبیعتگرایی و گریز از شهر ندانیم، آنچه در این نوشتهها قابل فهم است، خوی بومیای است که در نهاد هر افغانستانیای خوابیده است؛ در نهاد نسلی از جهان که دنیای امروز شان، برآمد روند تاریخی-بومی خود شان نیست؛ قالبی است تجربه شده توسط کشورهای دیگر که پس از ۲۰۰۱، با سرعت چشمگیری وارد افغانستان شد و مرز زندگی شهری و بومی را مشخص کرد. بچهای که تا چند سال پیش در کوچه تشلهبازی میکرد، امروز پشت کمپیوتر تولیدی چین یا امریکا نشسته و بروزترین تلفون را در جیب دارد؛ بدون این که کودکی و نوجوانیاش را با گیمهای کمپیوتری آشنا باشد. این خلاء یا جدایی یکباره از زندگی بومی و ممانعت از برگشت این نسل به زادگاه شان، بیشتر از هر چیزی در این آرزوها دیده میشود. آنها آرزو دارند که بتوانند روزی به روستاهای شان برگردند و خانوادهها و اقارب شان را که جز طعم باروت چیزی نچشیده اند، از پیامدهای جنگ و اثرات منفی آن در زندگی شان، نجات دهند.
پس از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ توسط ناتو، چند سالی نگذشته بود که دوباره این گروه از مرزهای جنوبی افغانستان شروع به سربازگیری کردند که تا چند سال بعد، تقریبا افراد نفوذی آنان در بیشتر روستاهای این کشور فعال شدند. امروز تقریبا ۸۰ درصد روستاها زیر حکومت طالبان است؛ سنگسار و قطع عضو میکنند و بدون هیچ محکمهای، یکی را دولتی خوانده و به همین جرم، زندگیاش را میگیرند.
دولت افغانستان، از همان شروع قدرتگیری دوبارهی این گروه، در تلاش بوده است تا بتواند از راه گفتوگو آنان را دوباره از کوه به شهر برگرداند؛ تلاشی که اولین قربانیاش را از رییس پروسهی صلح گرفت. برهانالدین ربانی، رییسجمهوری سابق افغانستان و رییس پروسهی صلح در حکومت حامد کرزی که توسط یک سفیر صلح طالبان کشته شد؛ کسی که گفته شد از پاکستان آمده بود به ادعای این که نمایندهی صلح طالبان است؛ چند شب را در مهمانخانهی شورای عالی صلح خوابید و هنگام ملاقات با رییس شورای عالی صلح، مواد جاسازیشده در لنگی «دستارش» را منفجر کرد. تا کنون که هشت سال از این قربانی میگذرد، دولت افغانستان هر روز برای رسیدن به صلح، تلاش کرده است و طالبان با رد این درخواست، هر روز قوت بیشتری گرفته اند.
یک سال پیش، زلمی خلیلزاد، به حیث نمایندهی وزارت خارجهی امریکا برای گفتوگو با طالبان مأموریت گرفت؛ مأموریتی که نُه بار پشت درهای بسته جلسه گرفت، بدون این که دولت افغانستان در جریان باشد. این بار دروازهی صلح را امریکا باز گذاشته بود؛ کشوری که به سرکردگی ناتو وارد افغانستان شد و حکومت طالبان را از صحنه برداشت. احتمال این که امریکا افغانستان را از طالبان گرفته بود و به آنان پس خواهد داد، یکی از نگرانیهای اساسی در قبال گفتوگوهایی است که بین خلیلزاد و نمایندگان طالبان، پشت درهای بسته انجام شده است. برخی نگران اند که برآمد صلح، برگشت به گذشته نباشد؛ گذشتهای که ترس آن را میتوان در وجود هر افغانستانیای دید که زیر حکومت طالبان روزی را سپری کرده است.
برخی باور دارند که طالبان ممکن است تغییر کرده باشند؛ اما آنچه تا هنوز از این گروه سر زده است، گویای این واقعیت نیست. این گروه هر روز دهها نفر را با انتحار و انفجار میکشند و افراد زیادی را به جرم تحصیل یا کار، در مسیرهای مختلف افغانستان پیاده و محاکمه میکنند. باور به این که طالبان تغییر کرده اند، برای مردم افغانستان، مثل پذیرفتن این است گرگ دندانهای گوسفندخوریاش را کشیده است و میتواند دوست باشد. تنها امیدواری اندک، این است که همه چیز به آنان واگذار نشود و با فشارهای جهانی و اجماعی که بدبختانه در داخل افغانستان هنوز شکل نگرفته است، این گروه را مجبور به پذیرفتن برخی دستآوردهایی کنند که افغانستان در نزدیک به دو دههی اخیر به دست آورده است.
این روزها ظاهرا گفتوگوهای صلح به بنبست تازهای رسیده است؛ بنبستی که روپوشش را بحث خواست «آتشبس» از سوی دولت افغانستان و «کاهش خشونت» از سوی طالبان تشکیل میدهد. دولت افغانستان، خواستار آتشبس قطعی برای آغاز گفتگوهای بینالافغانی است؛ اما طالبان میگویند که خشونتها را کاهش میدهند؛ یعنی در روز اگر قرار است صد نفر بکشند، چیزی کمتر از آن میکشند؛ پنجاه نفر؟ هشتاد نفر و شاید هم نودوچند نفر! پشت این روپوش اما نمیتوان تنشهای اخیر بین ایران و امریکا را ندیده گرفت. ترور قاسم سلیمانی و در واکنش به آن، شلیک چندین موشک توسط ایران بر پایگاههای نظامی امریکا در عراق، سقوط هواپیمای مسافربری اوکراین به جای موشک امریکایی توسط نیروهای نظامی ایران در حوالی تهران و حالا سقوط هواپیمای امریکایی در غزنی، بر نگرانیهای بنبست صلح افزوده است. برخی نگران این اند که ایران علیه منافع امریکا در خاورمیانه بیشتر فعال شده است و امریکا ممکن است برای وارد کردن فشار بر ایران، همچنان در افغانستان بماند و رؤیای رسیدن به صلح که یکی از شرطهای اساسیاش خروج نیروهای خارجی از افغانستان است، نقشی بر آب شود. این نگرانیها، در روزهای اخیر، در قالب رؤیاهایی در شبکههای اجتماعی نشر میشود که زندگی پس از صلح را به تصویر میکشند؛ زندگی پس از گلوله و آتش را که نه انسانی را از پا در میآورد و نه درختی را میسوزاند.
فرشته کریمی، یکی از این کاربران توییتر نوشته است؛ اگر صلح بیاید دوست دارد به تمام افغانستان چهار مغز ببرد و خوشبختی را در چهار سمت افغانستان مساویانه تقسیم کند؛ چهار مغز را بدهد به چهار سمت شمال، جنوب، شرق و غرب و پوستش را دور بیندازند. به چهار سمتی که همیشه از خوشبختی پوست تکیدهی آن را سهم برده اند و جنگ که همیشه مساویانه تقسیم بوده است.