سؤال بسیاری این است که چرا پاندمیِ کرونا، فقط یقهی خبرنگاران را میگیرد؟ باید گفت دلیلش انفجاری است که چند روز پیش، تعدادی از خبرنگاران را به کام مرگ فرستاد، دلیلش تعطیلبردار نبودن کار خبرنگاری در همهحال، تمام روزها و در هر شرایط است و با وجودی که خبرنگاران -در همه چیز- مو را از ماست میکشند، به هر کژیِ میتازند؛ اما مشکلات و مصیبتهایی را که مثل بختک در زندگی حرفهای آنها چمبره زده است، عمدا فراموش میکنند!
خبرنگاری، علاوه بر آن که یکی از مرگآورترین کارها در افغانستان است؛ مشکلات فراوانی نیز دارد که فقط اهالی رسانه و خبرنگاران از آنها خبر دارند. واقعیت آن است که به دلایل بسیار زیاد، خبرنگاران افغانستان دچار خودسانسوری مزمن شده اند که جرأت پرداختن به مشکلها را از آنان گرفته است. خبرنگا، امنیت جانی، امنیت شغلی، درآمد کافی و آیندهی کاری ندارد؛ زیر ظلم و استبداد فردی، قرضدار، دربهدر و مظلوم است که بین ظاهر و باطنش، تفاوت از زمین تا آسمان است. مردم او را در رسانهها با ظاهر اتوکشیده و آراسته میبینند؛ اما نمیدانند که این ظاهر چشمنواز، همه عاریتی و مربوط خود او نیست. کسی که چشم و گوش بر تمام مصیبتهای خود برای ترس از بیکاری و مورد غضب واقع نشدن مسؤولان رسانه، تروریزم و زمامداران، سکوت میکند!
از سال ۲۰۰۱ تا امروز، بیش از ۱۰۰ خبرنگار و کارمند رسانهای در کشوری کشته شده اند که سازمان ملل متحد، آن را «جهنم خبرنگاری»، خوانده است و جالب این که نزدیک به هفتاد نفر آن، در دوران حکومت وحدت ملی، جان شان را از دست داده اند؛ اما کسی علیه آن نمیشورد و حکومت هم از همکاری و بهبود وضعیت خبرنگاری در کشور سخن میزند؛ در حالی که بنا بر اعلام رسمی نهادهای حامی رسانهها در سالهای اخیر، بیش از ۲۰۰ رسانه در سراسر کشور کاملا ورشکست و نابود شده و بسیاری دیگر در آستانهی نابودی است؛ رسانههایی که هم توان بسته کردن دروازهی شان را به دلیل قرضداریهای سرسامآور از دست داده و هم توان ادامهی کار را ندارند؛ چون تا فرق در قرضداریهای عجیب و غریب و پرداخت نکردن معاش کارمندان خود غرق شده اند!
امروز، دیگر ماهیت خبرنگاری در افغانستان کاملا از بین رفته است؛ چون بسیاری از خبرنگاران، نان را به نرخ روز میخورند، کور خود بینای مردم اند و توان ایستادگی در برابر مصیبتها و مشکلهای کمرشکن شان را ندارند؛ هم مرگ خبرنگاران عادی شده است و هم دست خانوادهی آنها، به جایی وصل نیست. این نخستین بار نیست که خبرنگاران تکه و پارچه میشوند و قطعا آخرین آن نیز نخواهد بود؛ اما سؤال اساسی را باید از خود خبرنگاران پرسید که چرا تا این اندازه در برابر مصیبتها و ناهنجاریهای کار خبرنگاری در افغانستان ساکت و خموش اند؟
باری، من در حضور برخی خبرنگاران از رسانههای داخلی و بینالمللی، تمام ناهنجاریهایی مثل عدم امنیت، وجود استبداد، بستن قراردادهای یکطرفه، نقض آشکار حقوق انسانی و مصیبتهای خبرنگاران، صحبت کرده و هشدار دادم، اگر خود خبرنگاران دست به کار نشوند؛ باید زیر ظلم و ستم و در گوشهی عزلت و خاموشی شان کار کرده و بمیرند؛ چون ثابت شده است کسی که راه غلطی را میرود، بیشتر شانس آن را دارد که به راه درست آید تا کسی که راه درست را غلط میرود.
هر سال، افتتاح و اختتام قتل خبرنگاران در دنیا از افغانستان بوده و این مسأله، سالها است که ادامه دارد. در این سالها بر موتر گروه رسانهای «موبی گروپ»، حملهی موشکی بر شبکهی انعکاس در ننگرهار، حمله بر رادیو تلویزیون ملی در ننگرهار، حمله بر تلویزیون شمشاد در کابل، حمله بر جمعی از خبرنگاران در ششدرک کابل، حمله بر استدیوی رادیویی در تالقان، حمله بر کارمندان تلویزیون خورشید در سال ۱۳۹۸، حملهی چند روز پیش بر کارمندان این تلویزیون و حملههای فراوان دیگر، تنها نمونههای آشکار، از کشتار خبرنگاران و اهالی رسانه است. تنها در افغانستان اتفاق افتاده است که افراد مسلح، دو خبرنگار را در جریان نشر زندهی یک برنامه –درست مثل فیلم جوکر- در تخار به قتل رسانده اند. این تنها یک بخشی از داستان است که مردم از آن آگاه اند. در کتاب «لطفا گوسفند نباشید»، اثر «محمود نامنی» آمده است، هرگاه ما چیزی را نفهمیم، آن را تصادفی یا اتفاقی مینامیم؛ در حالی که هیچ چیز تصادفیای در دنیا وجود ندارد.
تمام این بدبختیها، عوامل آشکار و مشخص دارد که با تأسف، خود خبرنگاران نخستین کسانی اند که چشم بر آنها میبندند؛ مثلا، مدتها است که تروریزم رسانهها را هدف گرفته و تهدید میکنند که نگاه شان به آنها، مثل هدفهای جنگی است؛ ولی هیچ طرح و کار مؤثری در راستای حفظ امنیت و بهبود شرایط امنیتی خبرنگاران روی دست نیست. با وجودی که بارها بر موتر کارمندان رسانهها –حتا همین شبکهی خورشید- حمله شده است؛ ولی باز هم رسانهها از موترهای دستهجمعی، حتا در روزگار کرونا استفاده میکنند! یادم میآید زمانی که تهدیدهای امنیتی، علیه رسانهها زیادتر از امروز بود، از حوزههای امنیتی مربوط، هر روز کارشناسان امنیتی از ساختمان رسانهها بازدید کرده و طرحهای امنیتی شان را گوشزد میکردند؛ ولی تعداد اندک رسانه، آن را جدی گرفت و تعداد زیاد دیگر که نگاه ابزاری به خبرنگار داشتند و به خاطر آن که گرفتن محافظ و دیوارهای محافظتی، هزینهبر بود، آن را نادیده گرفتند و حکومت نیز پیگیری نکرد. واقعیت آن است، به همان اندازه که رسانهها برای حکومت مهم نیست و کمکی برای رشد و توسعه دریافت نمیکنند، مسؤولان رسانهها نیز حفاظت از کارمندان شان را دستکم میگیرند؛ چون نگاه ابزاری به خبرنگار را –حتا خود رسانهها- دارند و در نبود قانون و پرسش، پرداخت معاش کارمندان خود را بیش از یک سال به عقب میاندازند. آنها که آبرو، جان و آیندهی خبرنگار برای شان مهم نیست و خبرنگاران نیز با وجودی که از وضعیت همکاران خود و سرنوشت خانوادههای خبرنگاران کشته شده خبر دارند؛ برای آن که از کار بیکار نشوند، سکوت کرده اند. برای همین، اگر بار نخست حمله بر موتر کارمندان یک رسانه حادثه باشد، بار دوم و سوم حادثه نه که بیپروایی است؛ عدم بازخواست و نگاه ابزاری به خبرنگار است.
رسانههای بسیاری از سوی احزاب، گروهها و چهرههای سیاسی داخلی و خارجی حمایت میشود که موجب یکجا شدن قدرت سخت حامیان با قدرت رسانه شده و هر قانونی، دور زده میشود. زمامداران نیز کژیها را میبینند؛ ولی توان مقابله با این دو قدرت یکجا شده را ندارند تا به راحتی از کنار آن عبور کنند. این وسط، آن که هر روز بیشتر از دیروز «لِه» میشود، خبرنگار است که مثل گوشت دَمتوپ، منفجر میشود و دَم نمیزند تا مبادا کسی ناراحت شود و کارش را از او بگیرد؛ چون میداند که هیچ کس و قانونی از او حمایت نمیکند و صد شکایت او، به اندازهی یک سلام و علیک و قهوهی رییس، نزد نهادهای حامی و قضایی ارزش ندارد.
دفترهای حامی خبرنگاران و افرادی که مدعی حمایت از آنها استند، نیز یار گرمابه و گلستان رسانهسواران اند که هیچ دردی را از کسی تا امروز دوا نکرده و فقط منتظر اند تا پس از مرگ خبرنگار، نیکتاییهای خود را محکم بسته و روبهروی دوربین خبرنگاران، ژست دایههای مهربانتر از مادر گرفته و اشک تمساح بریزند. دفترها و افرادی که هدف اساسی شان، حمایت از خبرنگار نه که ایجاد کاروبار و گرفتن پروژه به نام خبرنگار است؛ اگر غیر از این است، چرا هر روز که میگذرد، ظلم بر خبرنگار در پشتپردهی رسانهها بیشتر میشود؟
وقتی سخن از ارزشها زده میشود، هم غربیها و هم زمامداران افغانستان، از فعالیت رسانهها و آزادی بیان سخن میزنند؛ ولی من توجه تمام آنها را به ورای این شعارهای خوشکل و آنسوی رسانهها جلب میکنم تا ببینند که وضعیت رسانهها و تعامل رسانه-خبرنگار در چه وضعی است!
شاید برخی بگویند که وضع قوانین از سوی حکومتها بر رسانههای آزاد، آزادی رسانهها را نقض میکند و رسانهها به ابزار تبلیغات حکومتها و برنامههای آن بدل میشوند؛ ولی جواب کشتار و مصیبتهای فراوانی را که خبرنگاران با آنها روبهرو استند، چه کسی میدهد؟
حکومت مؤظف است که امنیت را در جامعه برقرار کند که رسانهها نیز شامل آن است؛ ولی خود مسؤولان رسانهها چقدر در عدم امنیت و مصیبتهای خبرنگاران نقش دارند؟ میگویند جرم عمل فردی است و جرم یک خبرنگار را نمیتوان به موسسهی آن تعمیم داد؛ اما من خودم تجربه کردهام که حتا دعوای حقوقی بین دو رسانه را در قوانین افغانستان صبغهی شخصی داده و به نام کارمندان مزدبگیر ختم میکنند که هیچ سود و منفعتی در آن دعوا ندارن؛ مثلا دو رسانه، برای نشر یک اثر خارجی، دعوای حقوقی دارند؛ اما در محاکم و وزارت اطلاعات و فرهنگ، آن را به نامهای احمد و محمود حل میکنند؛ دلیلش هم آن است که دو دفتر –منظور ساختمان رسانهها است- نمیتوانند در محکمه حاضر شوند؛ یعنی در وقت مجازات، خبرنگار بیچاره باید صاحب پرونده شود و تاوان بدهد؛ اما در زمان وضع قانون، برای بهبود کار و امنیت جانی و شغلی خبرنگار، آزادی رسانهها نقض میشود!
حالا وضعیت رسانهها و مراجع حکومتی در ارتباط با رسانهها، به شکل ارباب/ رعیت تغییر وضعیت داده است و وقتی افرادی میگویند، فلان سریال باید از فلان رسانه نشر نشود، مرا خنده میگیرد؛ چون چنین توانی، امروز در کسی نیست و بارها ثابت شده است که هر کسی با مافیای رسانه در افتاد، روزگارش سیاه شد؛ برای همین، هر بلایی هم که سر خبرنگار بیاید، نه از حکومت کاری ساخته است و نه از خیل و قطار دفترهای حامی رسانهها.
مشکل دیگر این بلبشوبازار رسانهای در افغانستان، پروژهمحوری آن است که به جز چند رسانهی خصوصی که با سرمایهگذاری هنگفت اولیه، وارد بازار شدند و توان قبضهی پروژهها را از مبدا –مثلا از همان کشور خارجی- دارند، دیگران در خرج و مصرف روزانهی شان گیر مانده اند. کسی و قانونی هم توان پرسش و چرایی این وضعیت را به دلایلی که ذکر کردم، ندارد. نمیتوانند بپرسند که برادر، تو که توان ادارهی یک دفتر رسانهای را نداشتی و یا حالا نداری، چرا وارد این کار شدی و حالا که وارد شدی، بیا تکلیفت را با وضعیت مشخص کن، قرضداریهایت را از آنتن سر کوه تلویزیون بگیر، تا حق فریکونسی، مالیات، کرایهی خانه، پول تیل جنراتور، معاش به تعویق افتاده و چندسالهی کارمندان و… را بپرداز. تا کنون که زور هیچ قانون و زمامداری به صاحب امتیاز رسانهای برای حل این مسائل و مصیبتهای فراوان خبرنگاری در افغانستان نرسیده است. اصلا اراده و دغدغهای در این زمینه وجود ندارد و خبرنگاران نیز نمیدانند که شکایت به کجا ببرند! اگر کسی اینها را باور نمیکند، من حاضرم مستند، تمام این ماجراها را برای هر کسی و هر اداره و محکمهای شرح بدهم. کسی هست که بپرسد، سرنوشت خانوادهی خبرنگارانی که در طول این سالها کشته شدند، به کجا رسید؟ معاش، حقوق، مزایای نداشته و حق زندگی شان چه شد؟ اصلا کسی میداند که بر سر مادر، پدر، خانم، فرزند و خانوادهی آنها چه آمده است؟ مگر دورهی جوانی، عمر و زندگی یک انسان چقدر است که در این همه فقر، نداری، بدبختی، زورگویی و ندارمها بگذرد؛ آخرش هم روزی جنازهی خبرنگار به دروازهی خانهاش بیاید!
بسیاری تصور میکنند که فقط آنها که به پروژه، شرکتهای مخابراتی و درآمدهای خارجی وصل است، رسانه است؛ در حالی که رسانههای زیادی در کشور کار میکنند و به همان اندازه که مرگ «محمدضمیر امیری و شفیقالله» کارمندان تلویزیون خورشید دردآور است، مرگ «سلیمان یوسفی»، رانندهی یکی از رسانههای دیگر نیز تراژیک است که در اوج نداری و بدبختی به دلیل کرونا، از دنیا رفت. در گذشته، برداشت حاکمان از افغانستان، منطقهی وزیر اکبر خان کابل و سرتخت تفریحگاه استالف بود و امروز نیز تصور آن است که وقتی یکی دو رسانه، توانایی هزینه و فراهمسازی امکانات برای کارمندان شان را دارند؛ وطن و رسانهها گل و گلزار است.
حکومتیها میگویند، برای نخستین بار در دورهی حکومت وحدت ملی، صندوق حمایت از خبرنگاران ایجاد شده است؛ اما سؤال این است که این صندوق برای چه کسانی است؟ در اختیار کیست و چرا من که بیش از ۱۵ سال تجربهی خبرنگاری دارم، تأثیر آن را حس نمیکنم؟
امیدوارم روزی این حرفها را باور کنید و بدانید که خبرنگاران چه دردها و مصیبتهایی دارند. خبرنگارانی که میدانند، رسانههایی که توسط پروژهی خارجی حمایت میشدند، عملا دو قرارداد داشتند، یکی قرارداد بین کارمند و رسانه و یکی بین رسانه و حامی خارجی. معاش کارمند که –مثلا- در قرارداد بین خبرنگار و رسانه ۱۵۰۰۰ هزار بود، بین رسانه و حامی خارجی ۲۰۰هزار بود. خبرنگاران باید بدانند کسانی که نمیتوانند گذشته را به یاد آورند، محکوم اند که آن را تکرار کنند. امروز خبرنگاران، در نداری و بدبختی محتاج یک لقمه نان اند، هر روز کشته میشوند، مسؤولان رسانهها برای بدبختی و گرسنگی آنها «کَک» شان هم نمیگزد و برخی رسانهها بیش از یک سال است که معاش شان را نداده اند و جواب سر بالا میدهند؛ به خانهی خبرنگار آتش انداخته میشود؛ اما تمام دنیا را شعار «نمیتوانم نفس بکشم» جورج فلوید امریکایی گرفته است. کسی نیست بگوید، خبرنگاران افغانستان یک عمر است که نمیتوانند نفس بکشند.
«شفیق پیام» نویسنده و دوست خوبم، دیروز جملهی قشنگی نوشته بود که «اساسا مشکل در پایین بودن سطح فرهنگی جامعهی ما است، ما از هر پدیده یک گند استخراج میکنیم، چنانچه از دین، طالب و داعش و از دموکراسی، حکومت وحدت ملی و… استخراج کرده ایم» این مسأله در رسانه نیز صدق میکند که ما از رسانه هم با تأسف، چیز خوبی استخراج نکرده ایم. تأسفبارتر آن است که مردم از این چیزها خبر ندارند و خبرنگاران نیز که آگاه اند، سکوت کرده اند.
آنها که همواره به دیگران میگویند اندیشه و قلمی از طلا داشته باشید؛ اما در مورد ذکر مصیبتهایی که خود با آن درگیر اند، چیزی نمیگویند، مطلبی نمینویسند؛ چون به مشکل مهلک عدم خودباوری گرفتار شده اند. برای گذاشتن هفت دقیقه زانوی یک پولیس در امریکا بر گلوی جرج فلوید، یک کشور به پا خواسته است؛ ولی برای گذاشتن زانوی مرگ، فقر و بدبختی بر گلوی خبرنگاران در این سرزمین، هیچ صدایی نیست.
وقتی خبرنگاران کشته شدند، زمامداران شیکپوش ما آن را تسلیت گفته و محکوم کردند، آنها که شبیه به خبرنگاران ما استند، در ظاهر شیک؛ اما در باطن چیز دیگر. زمامدارانی که در فقیرترین و گرسنهترین کشور منطقه – شاید جهان-، لباسهای مارکدار گرانبها میپوشند. مسألهی خندهداری که نمیدانم مسخرگیاش تا کجا میتواند باشد.
در آخر، برای آن که کسی ناراحت نشود؛ این سؤال را از خودم به عنوان یک خبرنگار میپرسم: راستی، چرا مرگ و گرسنگی این همه انسان و خبرنگار برایت مهم نیست؟ پاسخش این است، برای آن که میترسی، میترسی از کار، بیکار نشوی، برای از دست دادن زندگیای که نداری میترسی، روزگاری که دیگران شاید در آرزویش باشند و تو آن را نداری؛ چون تو یک خبرنگار ترسو و بزدل استی، برای این سکوت کردهای و لام تا کام نمیگویی؛ چون در کشوری زندگی میکنی که تربوز فراه در آن شهر، سیر هفت افغانی و در کابل سیری ۱۴۰ افغانی است!
تو میترسی و بهتر است که مثل همیشه، با این ترس، کنار بیایی تا که روزی عکسهایت در فیسبوک و شاید برخی رسانهها، ظاهر شود که به دلیل انفجار، کرونا یا گرسنگی مردهای، یکی دو نفر تسلیت بگویند، سه نفر اظهار تاسف کنند و فردایش فراموش شوی!
انا لله و انا الیه راجعون.