«حسین‌بخش» و صدرنشینی در تعالی شخصیت انسان برتر

نعمت رحیمی
«حسین‌بخش» و صدرنشینی در تعالی شخصیت انسان برتر

این روزها دنیای اصلی و مجازی، به صورت هماهنگ به محلی برای مرگ، تسلیت گفتن و جهنم تمام عیار بدل شده است! دلیلش را همه می‌دانیم و نیاز به بازگویی نیست. در جهانی که شروع و فرجامش کرونا است، گپ زدن از ورزش و آن‌هم یک افتخار بزرگ جهانی، فرار از وضعیت موجود، زنگ تفریح، دوری از مرگ و رفتن به طرف زندگی است!

«حسین‌بخش صفری»، پسر نیک، خوش‌رو و خوش‌خنده‌ی افغانستان، برای دومین سال متوالی در رده‌بندی فدراسیون جهانی «جوجیتسو» و در وزن ۶۲ کیلوگرامِ «contact Ju-Jitsu»، با به دست آوردن ۲۰۰ امتیاز، بهترین ورزش‌کار جهان شده است. تا جایی که من به یاد دارم، -اگر اشتباه نکنم- هیچ قهرمان و ورزش‌کار دیگری از افغانستان نتوانسته است تا ۷۳۰ روز، در دنیا هیچ رقیبی نداشته و جای‌گاهش را در صدر تثبیت کند.

گفتنش آسان است که «حسین‌بخش»، دو سال در دنیا بهترین بوده و رقیبی نداشته است؛ اما باورش سخت است! حتا برای من که او را می‌شناسم، توانایی‌هایش را باور و دوستش دارم؛ چه رسد به کسانی که دچار مشکل «نژادپرستی و نژادهراسی» اند!

روز گذشته، شاید جزو نخستین افرادی بودم که از این اتفاق خبر شدم؛ اما نیاز بود تا مطمئن شوم؛ در ابتدا جست‌وجو کردم، سپس با خود قهرمان «صفری» تماس گرفتم و در نهایت با بررسی سایت رسمی فدراسیون جهانی «جوجیتسو» -http://setopen.sportdata.org/jjifranking/ranking_main_total.php#ranking-، این دست‌آورد بزرگ را جشن گرفتم.

این اتفاق بسیار بزرگی است که یک قهرمان از کشوری مثل افغانستان، دو سال در صدر رده‌بندی جهانی باشد؛ از کشوری که طبق آمارهای رسمی، حدود هفتادوپنج درصد جمعیتش روستایی و کوچی و تنها ۲۴ درصد آن شهرنشین اند. از جغرافیایی که ۷۲ درصد زنان و ۶۰ درصد مردانش دچار افسردگی، استرس و مشکل‌های حاد روانی اند و یک نسل کامل آن، چیزی به جنگ ندیده و نمی‌دانند. از مملکتی که بیشتر مردمش گرسنه‌اند، امنیت غذایی، روانی و جانی ندارند؛ در«فقر همه‌جانبه» به سر می‌برند و در سه سال، تنها ۱۲هزار و ۵۰۰ کودک در آن کشته و زخمی شده اند؛ به دست آوردن چنین جایگاه جهانی، کاری بسیار بزرگی است. از سرزمینی که گاهی به صورت مرتب روزانه در آن، ۱۰۰ جوان که چیزی از نظر استعداد، نسبت به «حسین‌بخش» کم ندارند، به خاک می‌افتند. اول بودن در دنیا، آن‌هم در ورزش که معطوف به انسانیت، سلامتی و زندگی است، کار بسیار ارزش‌مندی است؛ به خصوص اگر حد وسط آمار کشته شده‌های کشور را روزانه ۵۰ نفر در نظر گرفته و بدانیم که در این ۷۳۰ روزی که «صفری» در رتبه‌ی نخست دنیا بوده است، به تعداد ۳۶۵۰۰ هم‌وطن او، کشته شده اند!

برای همین است که گاهی مدال‌ها، صدرنشینی‌ها و اول شدن‌ها، بیش از آن که معطوف به ارزش‌های ذاتیِ ورزش و رقابت‌های آن باشد، ناشی از ارزش‌های فراورزشی است. مثلا ارزش و بزرگی «محمدعلی کلی» یا «غلام‌رضا تختی» در جهان، هرگز ناشی از مدال‌های المپیک و جهانی نیست؛ بل به دلیل تأثیرگذاری آن‌ها، برای رشد ارزش‌ها و کمک جهت تعالی انسان، روح جوان‌مردی و ارتقای امید به زندگی است. چنین است که علاقه‌مندان جدی ورزش آن را «وجدان جمعی بشر»، «شکل مدرن پیکارهای اقتصادی و سیاسی» یا «تجلی و تعالی شخصیت انسان برتر» می‌نامند یا به گفته‌ی «پیِر دو کوبِرتَن»، بنیان‌گذار بازی‌های المپیک، ورزش «فروزان‌ترین شعله‌ی مشتعل قلب انسان‌ها» است که کارکردهای اجتماعی آن در «کاهش هیجان‌ها، اثبات هویت، کنترل اجتماعی، عامل تغییر، اجتماعی شدن، بیداری، آگاهی جمعی و احساس موفقیت» مؤثر و قابل طبقه‌بندی است.

چنان‌چه گفتم، ورزش برای تثبیت هویت، آگاهی جمعی، بیداری و حس موفقیت مؤثر است. سال‌ها در امریکا این فرهنگ و مفهوم به صورت سیستماتیک نهادینه شده بود که نژاد سیاه، از نظر فیزیکی و ذهنی، نسبت به سفیدپوستان ضعیف و ناتوان اند! این ذهنیت را «محمدعلی کلی، مایک تایسون، مایکل جردن، لبرون جیمز، تایگر وودز، رونی کولمن و…» با درخشش در زمین ورزش شکستند و به همه ثابت کردند که نژاد، تأثیر شگرفی در موفقیت و یا عدم موفقیت آدم‌ها ندارد؛ آن‌چه مهم است، پشت‌کار، تلاش، کار علمی و درست در این زمینه است!

چنین آدم‌هایی بودند که سرنوشت را از سر نوشتند تا روزی «باراک اوباما»، به عنوان یک سیاه‌پوست، در مراسم گرامی‌داشت از «کلی» بگوید، «محمدعلی، امریکا بود و همواره امریکا خواهد ماند.» سیاه‌پوستانی که اجداد شان نخستین مشت‌زن‌های آن کشور بودند و به عنوان تفریح صاحبان کشت‌زارهای آن سرزمین، با قلاده‌های فلزی بر گردن، با یک‌دیگر مبارزه می‌کردند!

در افغانستان نیز وقتی پهلوان «محمدابراهیم خدری»، در المپیک آسیایی ۱۹۶۲ جاکارتا مدال برنز گرفت و در المپیک ۱۹۶۴ توکیو، بالاترین افتخار کشتی ما را تا امروز، در المپیک ثبت کرد و سپس در المپیک‌های مکزیکو، مونیخ و رُم درخشید و رکورددار بیشترین حضور در بازی‌های المپیک شد؛ پهلوان «ناصر علی»، مشهور به «ناصر جوالی» را نیز از بارکشی، کارهای شاقه و جوالی‌گری در گمرگ کابل، به المپیک آسیایی بردند و او با دستان پینه‌بسته‌ و پاک فرزند راستین این سرزمین، مدال طلا گرفت و بر سکوی افتخار ایستاد.

ورزش برای هم‌بستگی و یک‌دلی است؛ اما واقعیت‌های تلخی نیز در جامعه‌ی ما وجود دارد که بی‌تاثیر در روند ورزش و کار قهرمانان ورزشی ما نیست. دوست ندارم به ورزش از دریچه‌ی قومی نگاه کنم؛ ولی اگر قهرمانان ورزش را از قالب مدال و قهرمان شدن، بیرون آوریم؛ دیده می‌شود که آن‌ها درست همان نقشی را در کشور به عهده دارند که «محمدعلی کلی» در امریکا داشت!

با وجود درخشش، اثبات توانایی و ظهور استوره‌گونه‌ی «پهلوان ابراهیم و پهلوان ناصرعلی»، هنوز داستان مرغ و نیکتایی و مرغ و نمک لیسیدن در افغانستان تمام نشده بود که استوره‌ی دیگری ظهور کرد و آن «روح‌الله نیک‌پا» بود!

استوره، نقل در باب کسی یا حادثه‌ای است که ورای اختیارها، امتیازها و توانایی مردم عادی عمل می‌کند، کاری را که استوره‌ انجام می‌دهد، در توانایی کسی دیگری نیست؛ درست مثل روح‌الله که یگانه مدال‌آور المپیک افغانستان است، درست مثل «حسین‌بخش صفری» که دو سال پیاپی بهترین ورزش‌کار دنیا است و هیچ کسی بالاتر از او وجود ندارد!

وقتی می‌بینم مردم افغانستان داستان مرغ و نیک‌تایی را فراموش کرده اند، آن وقت، مدال روح‌الله و صدرنشینی حسین‌بخش را نمی‌توانم با چیزی عوض کنم، با هیچ چیز و در هیچ زمان!

هرچند موضوع یک کمی قومی می‌شود؛ ولی به نظرم همیشه «حسین‌بخش»، وارث «حاجی قهرمان» است. شاید این حس، برگرفته از کتاب «حسین وارث آدم» دکتر شریعتی باشد که می‌گوید، حسین، سیاست‌مداری نیست که به خاطر شراب‌خواری یزید با او درگیر شده باشد تا حادثه‌ی غم‌انگیز کربلا خلق شود که او وارث پرچم سرخی است که از حضرت آدم، هم‌چنان دست به دست، بر سر دست انسانیت می‌گردد و اکنون به دست او رسیده است و او نیز با اعلام این که هر ماه محرم است، هر روز عاشورا و هر سرزمینی کربلا؛ این پرچم را دست به دست به همه‌ی راهبران مردم و همه‌ی آزادگان عدالت‌خواه، در تاریخ بشریت سپرده است و این است که در آخرین لحظه‌‌ای که می‌رود تا بمیرد و پرچم را از دست بگذارد؛ به همه‌ی نسل‌ها، در همه‌ی عصرهای فردا فریاد بر می‌آورد که: آیا کسی هست تا مرا یاری کند؟»

درخشش قهرمانان ورزش بسیار مهم است؛ چون پیش‌رفت ورزشی و ارتقا در جدول جهانی و یا رده‌بندی سالانه‌ی ورزش، شاخص عمده‌ای برای رشد و پیشرفت فرهنگی و اجتماعی در تمدن جدید و عامل تعیین کننده‌ای رشد اقتصادی و صنعتی دنیای امروز است و اگر این درخشش از درون خاکستر افغانستان باشد، ارزش آن بالاتر نیز است.

از سوی دیگر، ورزش تمام بخش‌های رشد، یادگیری و پرورش استعدادهای آدم‌ها را در بر می‌گیرد که آیینه‌ی اجتماع بوده و با سایر ساختارها و نهادهای اجتماعی، در رابطه‌ی مستقیم و متقابل است که می‌تواند نگاه دنیا و تمام آدم‌ها را تغییر دهد؛ حتا اگر روبه‌روی تان افراد تمامیت‌خواه و فاشیزم دولتی ایستاده باشند!

مسأله‌ی دیگر آن است که قهرمانان ورزشی، همان‌گونه که نماینده‌ی سلامت یک جامعه اند، نشاط‌آور و الگوساز برای جوانان نیز استند.  امروز کسانی که نمی‌توانند از دنیای کنترل‌گر فاشیزم بیرون آیند، الگو شدن قهرمانان ورزشی را در اجتماع، یک نگاره و ابداع سکولاریستی می‌دانند که گویا فرهنگ عمومی را به مخاطره می‌اندازد؛ ولی در افغانستان که فرهنگ مسلط و الگو‌هایش معطوف به جنگ و از دل جنگ‌آوری بیرون آمده است، ورزش همیشه در نقطه‌ی مقابل و در برابر نوعیت الگوسازی‌ها ایستاده است!

قهرمانان از طریق ورزش، سبکِ بهتر زندگی را به مردم ارایه می‌کنند که خمیرمایه‌اش به جز سلامتی و خوب بودن، چیز دیگری نیست. آن‌ها مهم‌ترین نقطه‌ی اتصال بین ملت‌ها و حکومت‌ها استند که بسیار چیزها مثل سیاست، فرهنگ، مناسبات اجتماعی، اقتصاد و … را نیز در بر می‌گیرد.

سؤال اساسی شاید این روزها این باشد که اصولا در جامعه‌ی قوم‌گرا، عدالت‌گریز، پراکنده و دور افتاده از یک‌دیگر، آیا به قهرمان‌ها و استوره‌های ورزشی نیاز است یا خیر؟

برخی معتقدند از آن‌جا که در باور قدیم، توانایی استوره‌ها ماورألطبیعی و دارای منشاء الهی است و ما نمی‌دانیم که این قدرت از کجا می‌آید و چرا استوره‌ها چنین اند، علم و منطق امروز نمی‌تواند آن را بپذیرد؛ ولی بسیاری می‌گویند، حتا جامعه‌ی عقل‌گرای امروز نیز، به استوره‌ها نیاز دارد؛ زیرا جامعه برای ادامه‌ی حیاتش نیاز به استوره دارد، آن‌ها که مقبول مردم اند، معایب شان زدوده و به آیینه بدل شده اند که هر ملت در قاب این آیینه، می‌تواند چهره‌ی واقعی خودش را به تماشا بنشیند!

برای همین است که کار ورزش‌کاران و کسانی که به الگوی رفتاری جامعه بدل می‌شوند، بسیار سخت است؛ چون آن‌ها در دیدگاه مردم بدل به افرادی شده اند که توانایی انجام کارهای فراتر از توانایی دیگران دارند. آن‌ها به ماورای واقعیت‌ها صعود می‌کنند و اگر موقعیت شان را درک نکرده و یا روایت‌گران، درست آن‌ها را روایت نکنند، استوره‌ها به خرافه و ریش‌خند بدل می‌شوند؛ به خصوص اگر بنیان کارها و مدعاها، درست و واقعی نباشد که با تأسف در سال‌های اخیر، فضای مجازی به خلق استوره‌های غیرواقعی در افغانستان کمک کرده است!

اگر همه‌ چیز دروغ، تبلیغات و خاک به چشم مردم زدن باشد، فضا پر از سلبریتی‌های کاغذی و پوشالی می‌شود که جدا از ایجاد فضای بی‌اعتمادی، هر روز که بگذرد، سلبریتی‌ها به طرف سطحی و بی‌مایه شدن پیش رفته و نمی‌توانند الگوی مناسب برای دیگران باشند!

آن وقت است که حضور و قهرمان‌های استوره‌گونه‌ی ورزش مثل «حسین‌بخش صفری»، مهم می‌شود تا جولان قهرمانان مجازی، در جامعه با نام مقدس ورزش کم‌ و کم‌تر شود!

استوره‌های ورزش و قهرمانان بزرگ ورزشی، علاقه‌ا‌ی زیاد به حضور در متن حاشیه و فضای مجازی ندارند؛ چون آن‌جا فضا برای کسانی باز است که نمی‌توانند در عالم واقعی خود را نشان دهند. آن‌ها که می‌خواهند احساس سرکوب شده و شکست خورده‌ شان را از طریق فضای مجازی، شکوفا و جبران کنند!

گاهی در این بی‌نظمی و سلبریتی‌سازی پوشالی، رسانه‌ها نیز دستی بر آتش دارند؛ آن‌ها که قهرمان می‌سازند، بهتر است با دقت بیشتری، الگوهای اخلاقی و ورزشی را به مردم معرفی کنند؛ چون ممکن است به اشتباه، کسی در نقش استوره به مردم معرفی شود که ارزشش را ندارد!!!