یکی از بزرگان فوتبال گفته بود، زندگی کودکان در بندر لیورپول انگلستان زیر تأثیر دو چیز است، «فوتبال و کلیسا». هر یکشنبه کودکان این بندر در کلیساها دو چیز را به خصوص در دِربیها همزمان از خدا میخواهند، پیروزی لیورپول و اورتون، که ممکن نیست!
در روستای حصهی دوم کوهستانِ کاپیسا نیز دو برادر –امین آغا و حشمتالله- همین خواست را به صورت همزمان از خدا داشتند، پیروزی و شکست بارسلونا که خواست «امین آغا»ی رئالی برای باخت بارسلونا، برآورده میشود؛ برای همین، او با چاقوی برادرش کشته میشود.
میخواهم دلایل این موضوع را بررسی کنم، دوست ندارم این نوشته به ورطهی توجیه سقوط کند؛ اما باید از خود بپرسیم که چرا برادر مان، آنهم در طرفداری از فوتبال به قوارهی دشمن ظاهر میشود؟ این دشمنی چون اتفاق نادر است، شاید در نگاه اول به خصوص برای کسانی که دل در گرو فوتبال ندارند، مسخره باشد؛ در حالی که این مسخرگی ریشه در تمام دلایل کشته شدنهای مسخرهای دارد که چند دهه است، از مردم افغانستان قربانی میگیرد. واقعیت آن است که جان آدمی در افغانستان کمبهاتر از کلوخ است و تمام کوچه پس کوچههای این سرزمین، گواه خوب برای این مدعا، ارزش و نرخ جان آدمی است. در وانفسای لِه شدن مردم در زیر چرخهای چیزی به نام زندگی، گزینههای مرگ بسیار بیشتر از زندگی است.
تنوع انگیزه برای انسانکُشی در افغانستان بسیار زیاد است. روزگاری برای یک نخ سگرت، انسانها هدف قرار میگرفتند و امروز نیز به هر بهانهی خون مردم به زمین میریزد؛ انگار که کشتن جزو سرشت و فرهنگ برخی باشد. در چنین فرهنگی، کشتن برادر عجیب نیست؛ چون سالها است که به دلایل گوناگون، به خصوص در جنگهای داخلی، چنین شده است. گاهی باید به جای نحوهی کشته شدن افراد، به دلیل آن فکر کرد! به این که چرا گاهی برای مردن و کشتن، حتا نیاز به بهانه هم نیست؟
هیچ چیزی در زندگی اتفاقی نیست، همانگونه که نقاشیهای «پیکاسو» بعد از آثار «رامبراند» میآید و رامبراند پس از «داوینچی»، در افغانستان نیز ممکن است ابزار و انگیزههای کشتن تغییر کند و ابزارهای جدیدی تجربه شوند؛ اما به جرأت میتوان گفت که فقط دلیل و ابزار کشتن انسانها تکراری نیست، بقیهاش همه تکراری اند. انسانکشی که ریشه در بسیار چیزها دارد و به صورت تدریجی در لایههای زیرین ذهن و روان انسانها رسوب کرده است.
در فوتبال نیز خشونت به سبک هولیگانها و تیفوسیها برای ما پدیدهی نو نیست؛ چون بسیاری در این سرزمین، دست هر چه خشونتطلب در دنیا هست را از پشت بسته اند. چنین است که علاقهمندی ما به فوتبال گاهی بالاتر از تیفوسیها و رسما به یک سادیسم و دیگرآزاری بدل شده است. تیفوسی بودن، به معنای عضویت در گروه طرفداری یا بروز رفتارهای خشن نیست، به این معنا است که خود مان را با عنوان ما و نه تیم و حتا تیم من توصیف کنیم؛ ما بردیم، ما مساوی کردیم، ما باختیم. این ما شدن، موجب همبستگی هولیگانی و به وجود آمدن روحیهی جمعی شده که توهین و یا ناسازگاری با تیم مورد علاقهی مان، توهین به یک جمع پنداشته شده و موجب واکنشهای خشن و رفتارهای مرگآور میشود.
«آلبرکامو»، فیلسوف و نویسندهی فرانسوی که فوتبال را میشناخت میگفت، «حقایق تلخ را باید بفهمی تا از بین بروند»؛ این یعنی باید زوایای تاریک و تلخ فوتبال و طرفداری از آن نیز در افغانستان زیر ذرهبین برده شود تا بدانیم که چه واقعیتهای زشت و تلخی در آن است.
هولیگانها و هواداران افراطی فوتبال یکی از چهرههای زشت آن استند؛ آنها معمولا مدعی اند که فوتبال را میفهمند و عاشق آن اند؛ در حالی که این گونه نیست. آنها معتقدند که اعضای تیم مورد پسند شان هیچ اشتباهی نمیکنند، همیشه تیم حریف مقصر است، ضعیف و به درد نخور استند، داوران همواره علیه آنها موضع دارند، حق شان را میخورند و برای همین، تیفوسیها از فوتبال برای ابراز خشونت درونی شان استفاده میکنند که در افغانستان نیز این گونه است.
ظاهرا بیطرفی در فوتبال ممکن نیست و هیچ هواداری به خصوص افراطیها از باخت تیم شان لذت نمیبرند؛ چون برای لذت از فوتبال نیاز به دانایی و آزادی از تعصب است که غیر ممکن به نظر میرسد، به خصوص اگر در جوامع عقبماندهای مثل افغانستان، هواداری معطوف به تعصب و افراطگرایی نیز باشد.
مشکل آن است که امروز فوتبال در دنیا از مسیر اصلی خودش خارج و آلوده به سیاست، قدرت و خشونت شده است. «ادواردو گالیانو»، نویسندهی اروگوئهای در کتاب «فوتبال در آفتاب و سایه» مینویسد، تاریخ فوتبال سفری غمانگیز از زیبایی به وظیفه است؛ وقتی ورزش به صنعت بدل میشود، زیبایی که از لذت بازی زیبا میروید از ریشه کنده میشود. چنین است که افراد، هواداران فوتبال را به خواستهای برتریطلبانه و توهمزای خود متصل کرده و برای زیبایی فوتبال طرفدار این ورزش نیستند که دنبال غالب و مغلوب، یا اثبات برتری خواست شان بر دیگران اند.
دلیل این همه تنوع در طرفداری از فوتبال حتا در افغانستان این است که از مدل سنت، فرهنگ و جامعه تا اندازهی زیادی پیروی نکرده و انتخاب تیمها کاملا وابسته به اتفاقهای درونی و زندگی افراد است تا حوادث موجب شود هوادار تیمی باشند. گاهی بر اساس لج و لجبازی، گاهی برای حضور ستارهها و ایستادن در برابر کسی که تصور میشود، تسلط بیشتری بر جریان زندگی شان دارد و زمانی هم برای ضدیت با افراد بزرگتر از خود در خانواده.
سایمون کوپر، در کتاب «فوتبال علیه دشمن»، فوتبال را رسما یک جنگ میداند، نه که خود فوتبال خشن باشد، برای آن که کشورها از آن به عنوان ابزار سیاسی و خشونت بر علیه یکدیگر استفاده میکنند؛ رویکرد و نگاهی که موجب بازتولید خشونتطلبی و تقویت چرخهی ناسیونالیسم افراطی به خصوص در بازیهای ملی میشود. او اضافه میکند، وقتی یک بازی برای میلیاردها نفر اهمیت پیدا میکند، دیگر یک بازی نه و فقط فوتبال نیست که جنگ است؛ چون مورد توجه دیکتاتورها و گروههای مافیایی است. وقتی در تابستان ۱۹۸۸، هالند دو بر یک آلمان را در نیمهنهایی جام ملتهای اروپا شکست داد، یکی از مبارزان نهضت مقاومت هالند در برنامهی تلویزیونی گفت: «احساس میشد انگار بالاخره در جنگ پیروز شده ایم.»
در همان زمان وقتی خبرنگار از بازیکن هالند پرسید چرا آلمانها را دوست ندارد، او گفت که مشکل آنها نیاکان عوضی شان است. این خشونتها و خطکشیها از گذشتههای دور وارد رقابتهای فوتبال شده و در بازیهای باشگاهی به خصوص بین بارسلونا و رئال مادرید، شدت بیشتری داشته و به همه جا سرایت کرده است.
حساسیت فوتبال و افراط در هواداری، از ناهنجاریهای نو برای رقابت و حالا دلیلی برای مرگ در افغانستان است؛ همان گونه که در گذشته به دلیل دیگراندیشی، ایدیولوژی، قوم، زبان، پول و… خون انسان افغانستانی بر زمین ریخت، امروز گزینهی جدیدی به آن اضافه شده است که هواداری از فوتبال است.
در گذشته بارها اتفاق افتاده است که دو برادر به دلیل عضویت در دو گروه سیاسی، یکدیگر را کشته اند و این برادرکشی در افغانستان از دیرباز رایج بوده؛ اما افراطگرایی فوتبالی در حد تیغ کشیدن به روی برادر، پدیدهی تازه است. افراطگرایی در فوتبال دنیا وجود دارد؛ اما نه به اندازهای که برادر قصد جان برادرش را کند. طرفداری و حساسیتهای آن در افغانستان بومی شده و با فرهنگ غالب در این سرزمین درآمیخته و فاجعه آفریده است که در آن رسانهها نیز مقصر اند؛ رسانههایی که به دلیل عدم تخصصگرایی و فرهنگسازی، فقط به منافع خود اندیشیده و کاری به تأثیر فعالیت شان نداشته اند. خبرنگاران و رسانهها در ریختن خون «امین آغا» بیتقصیر نیستند، آنها که حساسیت فوتبال مدرن را وارد جامعه کردند؛ اما هیچ برنامهای برای فرهنگسازی ورزشی نداشتند. فرهنگ ورزش در افغانستان مثل دموکراسی و اصلاحات دورهی امانی از بالا به پایین بوده که سنخیتی با بایدها و نبایدهای جامعه نداشته است.
شرطبندی یکی دیگر از دلایل به خشونت کشیده شدن ورزش در بین هواداران آن است که هرچند در افغانستان قانونی نیست؛ اما در سالهای اخیر، رواج زیادی داشته و افراد بر سر بازیهای باشگاهی، قمارهای سنگین مثل موتر و خانه داشته اند. فوتبال ورزش مدرن است که همراه با ورودش، باید فرهنگ مناسب آن نیز وارد جامعه میشد که به دلایل گوناگون این کار صورت نگرفت. هواداران فوتبال در این سرزمین در بعد دانش قوانین فوتبال، تاکتیکها و روشهای اخلاقی رقابتها اطلاعات اندک دارند؛ کسی روی بُعد فتوت و داشتن روحیهی جوانمردی در ورزش کار نکرده است، برای همین، تنها کسانی مشهور شدند که مدال گرفته بودند، همه متمرکز به ثمر رسیدن گل و پیروزی شدند و کسی نگفت که آیا راه رسیدن به این پیروزی اخلاقی بوده است یا خیر؟ مردم به همان اندازه که گل استثنایی مارادونا به انگلستان را تمجید کردند، به همان مقدار از گلی که او با دست به ثمر رساند نیز ستایش به عمل آوردند و کسی نگفت که این کار به ذات ورزش صدمه میزند. اگر مردم ما ذات ورزش و دلیل اصلی آن را بهتر میفهمیدند، دیگر برای شان مهم نبود که بازیکنان چند گل زده و چه تعداد توپ طلا برده اند؛ بل از خود میپرسیدند که رفتار و دستآوردهای این بازیکن چقدر به روح فوتبال و ورزش ضربه زده و یا کمک کرده است!
تعصب زادهی جهل و نادانی است، افراطیت بیشتر در ذهن و روان جاهل و در جامعهی جهلزده است. رسانههای ما و بزرگان ورزش این سرزمین اگر میتوانستند فرهنگسازی و ذات ورزش را به مردم معرفی کنند، حالا امینآغای رئالی در کاپیسا زنده بود! روح این رئالی عاشق شاد.