جهان همیـن است؛ افغانستان در خاطره‌های بارک اوباما

ابوبکر صدیق
جهان همیـن است؛ افغانستان در خاطره‌های بارک اوباما

نویسنده: بارک اوباما، رییس‌جمهور پیشین امریکا/ فصل پنجم، بخش ۱۸- افغانستان
بخش نخست
اشاره: بارک اوباما، در ۱۷ نوامبر سال ۲۰۲۰ کتابی از خاطره‌هایش را زیر نام سرزمین موعود منتشر کرد. این کتاب اولین جلد از مجموعه‌ی دو جلدی است که اوباما پس از تصدی مقام ریاست‌جمهوری ایالات متحده‌ی امریکا از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۷ نوشته ‌است. در این کتاب روی موضوعات مختلفی، از جمله افزایش نیروها در افغانستان در ابتدای دور‌ه‌ی ریاست‌جمهوری در ۲۰۰۹ و هم‌چنان روی‌کردهای تاز‌ه‌ی اوباما در رابطه به جنگ امریکا در خاور میانه اشاره شده است.
برگردان فصل‌های ۱۸و ۱۹ این کتاب را که متمرکز به وضعیت افغانستان است در روزنامه‌ی صبح کابل می‌توانید دنبال کنید.
قرارگرفتن در کنار نیروهای هوایی و تقدیم سلام برایم طبیعی شده بود و به عنوان رییس قوای مسلح، خود را راحت و رسمی احساس می‌کردم. گزارش صبح‌گاهی (PDB) خیلی دقیق بود و ما به خوبی، از آخرین اتفاق‌های سیاست خارجی، سناریوها، چالش و تهدید‌ها آگاه می‌شدیم.
همه‌چیز برایم روشن بود. به خوبی می‌توانستم توضیح بدهم که نیروهای ما در افغانستان چه می‌کنند، کدام وزیر عراقی قبیله‌گرا است و هم‌سویی با ایران دارد و….
دلهره‌ها زیاد و چالش‌ها پیچیده بود؛ ما باید برای حل آن، گزینه‌های مختلفی را تجربه می‌کردیم؛ یکی از مشاوران این شیوه را مبهم تلقی می‌کرد و زیاده‌‌روی در آن را نگران‌کننده می‌دانست.
دست‌یارم، کیتی جانسون (Katei Johnson) هر هفته پرونده‌‌ای را از نامه‌ی خانواده‌های کشته‌شدگان، روی میزم می‌گذاشت. خواندن آن‌ها اعصاب‌خوردکن بود و ناراحتم می‌کرد؛ دروازه‌ی دفتر را بسته و پرونده را باز می‌کردم. روی هر نامه تمرکز داشتم، اسم‌ها را بلند می‌خواندم و تصاویر مردان و زنان جوان را زیر و رو می‌کردم؛ بیش‌تر عکس‌ها در جاهایی گرفته شده بود که شباهت زیادی به مکان‌ دوره‌ی کودکی ام داشت؛ جایی که در آن‌ بزرگ شدم، به مکتب ‌می‌رفتم، جشن تولد می‌گرفتیم و در فصل تابستان آب‌بازی می‌کردم؛ جایی که دوره‌ی کودکی ام را سپری کردم.
بدون حس خستگی، همه‌ی نامه‌ها را نشانی کرده، ورق‌های زیادی را هم امضا می‌کردم. ورق‌هایی را که دست‌‌خط‌ ناخوانا داشت، دوباره کاپی می‌گرفتم تا روشن و قابل خواندن شود؛ هرچه در توان داشتم به کار می‌بستم.
امضاکردن و فرستادن نامه‌ها و ارتباط با خانواده‌ها، فقط مسوولیت من نبود؛ گاهی، باب گیتس و خبرنگاران نیز با خانواده‌ها‌ی کشته‌شدگان در عراق و افغانستان، صحبت می‌کردند. رابطه‌ی کاری من و گیتس توسعه یافته بود و معمولا در یک اتاق بیضوی با یک‌دیگر دیدار داشتیم.
«گیتس» را فرد باصلابت و بااطلاعات تازه یافتم؛ رهبری عالی و تاثیرگذار او در پنتاگون، انگیزه‌ی کاری مرا دوبرابر می‌کرد. او آدم نترسی بود و در بخش‌های مالی وزارت دفاع کار کرده بود و عضو هم‌کاران جوان در قصر سپید بود؛ تفاوت سنی، رشته‌ی تحصیلی، تجربه‌ها و گرایش سیاسی اش منجر به رفاقت نزدیک ما شد؛ اما نزاکت‌های کاری مان را صدمه نمی‌زد؛ چون کار ما در حمایت از ملتی بود که به ما اعتماد کرده بودند، نیروهایی که در پیش چشم‌های مان خانه و خانواده‌ی خود را برای (جنگ) ترک می‌کردند.
هم‌کاری نزدیک ما برای امنیت ملی مفید واقع شد؛ با شروع تابستان ۲۰۰۹، من و گیتس به پیشرفت در عراق خوش‌‌بین بودیم؛ اما وضعیت آن‌جا –عراق- آن‌چنانی نبود که تصور می‌کردیم؛ اقتصاد عراق ورشکسته شده، جنگ به بیش‌تر زیربناهای آن آسیب رسانده بود.
در زمانی که جهان در غم قیمت نفت فرو رفته بود، پارلمان عراق خود به یک چالش برای این کشور تبدیل شد. در گفت‌وگویی که با مالکی، نخست‌وزیر عراق داشتم، توضیح دادم که چگونه می‌توانند اصلاحات آورده، گروه‌های «سنی-کرد» را نیز وارد [نظام] کند.
او خیلی مودب بود؛ اما به نظر می‌رسید که طرف‌دار یک نظام فدرالی نیست؛ در حالی که از به‌دست‌آوردن کرسی‌های بیش‌تر در پارلمان توسط شیعه‌ها به عنوان هم‌پیمانانش خوش‌بین بود؛ توسعه‌ی حقوق گرو‌های متفاوت سنی‌ و کرد‌ را پس از خروج نیروهای امریکایی، یک مانع می‌پنداشت؛ مانعی که با فشار امریکایی‌ها پابرجا بود.
گفت‌‌وگو نتیجه‌‌بخش بود؛ اما انتخابات، بنیان‌گذار یک نظام مردم‌سالار نبود. دست‌رسی به قانون اساسی جامع در عراق به مبارزه و تقلای بیش‌تر نیاز داشت؛ رهبران و طرف‌داران مالکی هنوز به دهل دشمنی و بی‌‌اعتمادی سیاسی کوبیده، پیشرفت را با سلاح ممکن می‌دانستند.
با خروج نیروهای امریکایی از برخی مراکز، حمله‌های القاعده در شهرها راه‌اندازی شد؛ در حالی که گزارش‌ فرماندهان ما، توسعه‌ی نیروهای امنیتی عراق را نشان می‌داد.
من و گیتس موافق بودیم که امریکا برای سال‌ها در عراق نقش اساسی را بازی کند و توصیه‌ی ما به وزیرهای کلیدی این بود، که حضور امریکا تا آموزش بهتر نیروهای امنیتی و شکست بن‌بست میان گروهای مختلف (قومی-مذهبی) و تامین منابع مالی بازسازی عراق، یک نیاز است تا با خروج نیروهای امریکایی، اتحاد میان طرف‌های مختلف (قومی-مذهبی) ایجاد شود.
این قضیه در افغانستان نبود؛ افزایش نیروهایی که در ماه فبروری ۲۰۰۹ برای مبارزه با طالبان در ساحه‌های مربوط به کارزار انتخابات ریاست‌جمهوری افغانستان فرستادیم، تاثیرگذار بود؛ اما افزایش نیروها منجر به کاهش روند خشونت‌ و بی‌ثباتی در این کشور نشد. افزایش نیروهای امریکایی تلفات را نیز به دنبال داشت.
دوام جنگ و حملات انتحاری و بمب‌های کنارجاده‌ای توسط تروریستان منجر به افزایش تلفات غیرنظامیان در افغانستان شد. شهروندان افغانستان از حملات تکتیکی نیروهای امریکایی که در شب برای ردیابی طالبان در دهکده‌ها انجام می‌شد، شکایت داشتند؛ اما فرماندهان ما مجبور به پیاده‌کردن عملیات بودند. در بخش سیاسی، حامد کرزی برای برنده‌شدن در انتخابات راه‌برد تطمیع‌سازی جزیره‌های قدرت را طرح کرد؛ او برای دست‌یابی به قدرت یکی را در برابر دیگری استفاده می‌کرد.
چانه‌زنی دیپلماتیک ما در پاکستان برای نابودی پناهگاه امن طالبان در داخل این کشور نتیجه‌ای به دنبال نداشت. دوباره زنده‌شدن القاعده در مناطق مرزی پاکستان، هنوز به عنوان یک خطر باقی بود. با همه پیشرفت‌های اندک و کلیدی؛ ما مشتاق گفته‌های ستنلی مک‌کرستال (Stanley McChrystal) بودیم، تا اطلاعات خود را در رابطه به وضعیت ارایه بکند. مک کرستال در پایان آگست، هفته‌ها را با گروه نظامی و مشاوران غیرنظامی در افغانستان سپری کرده بود و ارزیابی عالی‌ از آن داشت.
چیزی که گیتس خواسته بود، پنتاگون یک روز بعد آن را به کاخ سپید فرستاد؛ اما بدون پاسخی روشن و پر از پرسش‌های غم انگیز بود.
ما از جزییات ارزیابی‌های مک‌کرستال اطلاع داشتیم. شرایط در افغانستان دشوار بود؛ طالبان قوی ونیروهای امنیتی-دفاعی ضعیف و کم‌انگیزه بودند. حامد کرزی که با وجود اتهام تقلب در انتخابات، هنوز در هرم قدرت قرار داشت؛ حکومتش متهم به فساد و بی‌عرضگی نیز بود.
نتیجه‌ی این گزارش همه را شگفت‌زده کرده بود. در پیشنهادهای مک‌کرستال، به ایجاد یک گروه مبارزه با تروریزم (COIN) در افغانستان تمرکز شده بود: «یک راه‌برد نظامی که تروریستان را با استفاده از نیروهای مردمی، بدون جنگ به حاشیه براند و توسعه‌ی هم‌کاری و ثبات در ساحات وسیع کشور منجر به بازگشت تروریستان در میان مردم و زندگی عادی شود.»