از خوبیهای فیسبوک، یکی هم یادآوری خاطرات گذشته است. سه سال پیش در چنین روزهایی که «راشد آرمان»، نابغهی کرکت افغانستان و جهان که برای نخستین بار به تیم «سن رایزرز حیدرآباد»، در لیگ برتر کرکت هندوستان –IPL- پیوسته بود، مطلبی نوشته بودم که دوست دارم در این روزهای بیرنگ و کرونازده، آن را به یاد دورانی که تصور میکردیم زیاد خوب نیست و حالا دلتنگش استیم، دوباره بازنویسی کنم.
در ولسوالی اچین ننگرهار که بعدها مردمش شاهد تراژدیهای دیدهنشده از سوی تروریستها بودند، مادری در یک خانوادهی پرجمعیت، نگران مصدومیت پسری بود که با رؤیای گوگلی و توپ کرکت به خواب میرفت. او، با وجود مخالفت پدر و مادر، از هر فرصتی –حتا در داخل خانه- برای تمرینهای گوگلی و کرکت استفاده میکرد؛ چون به جز پدر و مادر، دیگران همه شیفتهی کرکت بودند و او فرصت این را داشت که روزهای تعطیل با همکلاسیها و همسنوسالانش، به عشقش سلامی دوباره بدهد.
از همان ابتدا، جوهره و استعدادی در وجودش بود که در هیچ کدام از همکلاسیها و همبازیهایش نبود تا چشم «دولت احمدزی» و برخی بازیکنان تیم ملی او را گرفت و از آن پس، نگاه و دیدش نسبت به آینده و ورزش تغییر کرد. راشد، در پنج سال، راهی را در دنیای کرکت پیمود که کسی در ده سال نتوانسته بود برود تا نامش برای نخستین بار وارد کتابهای رکورد کرکت و به خصوص کتاب مهم «ویسدن» شود که در دنیا، به «انجیل کرکت» مشهور است. او که علاقهمند کمپیوترساینس است، بیشتر از صنف دوازده نتوانست درس بخواند.
دقیقا یازده سال پیش از آن که این استعداد ناب از آسمان اچین به زمین بیاید، «ساچن تندولکر»، خدایگان کرکت هندوستان، در جام جهانی ۱۹۸۷، توپ جمعکن بود؛ او که مثل نابغهی ما با توپ و «بیت» کرکت به رخت خواب میرفت؛ در همان روزها، «بوم بوم افریدی» نیز که الگوی فنی راشد خان است، ۱۸ساله بود.
راشد خوششانس بود که استعدادش مثل همسنوسالهای دیگرش از بین نرفت تا مسیرش از میدان ورزش به میدان جنگ کج نشود و به جای کلاشینکوف؛ قلم، کتاب و توپ کرکت به دست گیرد. خوشاقبالی دیگر او این بود که گوگلیهای «شاهد افریدی»، ذهنش را تسخیر کرد و راشد او را دید؛ نه چیز دیگری را. ذهن و رؤیاهای کودکانهاش هر روز و شب، «بوم بوم» میکردند؛ مملو از رازهای زاویه، تغییر مسیرهای گوناگون و ویکتهایی که به زمین افتاده اند.
زمانی که راشد به دنیا آمد، افریدی ۱۸ساله بود و ۱۸ سال بعد، راشد در سطح او درخشید؛ افتخارآفرین شد و در کنار بهترین بازیکنان دنیا، حتا بالاتر از افریدی بازی کرد و در لیگهای معتبر و میدانهای بزرگ جهانی، هنرش را به نمایش گذاشت.
سه سال پیش، او درخشانترین استعداد دنیا بود که در «IPL»، به سلاح ویرانگر و بمبافگن خطرناک بدل شد. لیگی با حجم بزرگ سرمایهگذاری، تبلیغات، تماشاگر و بیننده در تمام دنیا که همه در تلاش برای قهرمانی و جذب بهترینهای دنیا استند. دوم حوت ۱۳۹۵، تیمهای هندوستانی با جیبهای پر از پول، در مراسم مشهوری به نام «بولی»، برای ۳۵۲ بازیکن نخبه از سراسر جهان رقابت کردند که از افغانستان، «دولت زدران، اصغر افغان، شهزاد محمدی، نبی عیساخیل و راشد آرمان»، در لیست بودند. آن زمان که «محمدنبی» در فرجامین ردهبندی «ICC»، دومین «آلراوندر» دنیا بود، با سه میلیون و راشد با ۴۰ میلیون کلدار -۳۷ بار بیشتر- به تیم «سنرایزرز حیدرآباد»، پیوستند؛ تیمی که قهرمان دورهی گذشتهی این رقابتها بود. در آن سالها «ورات کولی»، با ۲۰ میلیون دالر، گرانترین چهرهی IPL بود؛ اما چشمها بیشتر دنبال راشد بودند.
راشد از کشوری میآمد که سرنوشت کرکتش شبیه هندوستان است؛ چون ۱۸۱ سال پیش، برای نخستین بار کرکت توسط انگلیسیها وارد کشور شد؛ ورزشی که عمر رسمیاش فقط چهار سال از سن راشد در افغانستان بیشتر است. راشد شینواری که شینواری نه، آرمان است؛ آرمانهای یک نسل را به دوش میکشد و امروز بسیاری، آرزوها و آرمانهای شان را در آیینهی او میبینند.
سه سال پیش، مسؤولان «سن رایزرز حیدرآباد»، که در رقابت با «ممبئی ایندینز»، استعداد ناب و درخشان کرکت دنیا را جذب کردند، راه درخشش او را در لیگهای معتبر دیگر هموار کردند تا دروازهی لیگهای مثل بیگبش –BBL- و… به رویش باز شود. جذب شدن او به تیم حیدرآباد، مرا یاد فریاد کارلوس رکساچ، مدیر وقت بارسلونا میاندازد که خطاب به هیأتمدیره فریاد زد، اگر مسی را جذب نکنید، به آیندهی فوتبال خیانت کرده اید. آن روز هم اگر راشد آرمان جذب IPL نمیشد، آنها به آیندهی کرکت خیانت کرده بودند.
نابغهای که با درخشش چشمنوازش در تورنمنتهای بزرگ کرکت دنیا، افقهای روشن و تازهای را به روی جوانان کشور مان گشود و همان گونه که گفتم، خوشاقبال بود که «شاهد افریدی» را دید، نه دیگران را؛ تا بگوید، من بر خلاف بسیاری در این سرزمین، با توپ و بیت کرکت، مسیر دیگری را میروم؛ راهی که به افتخار، نزدیک شدن ملتها و سلامتی مردم ختم میشود. او که سالها است، سفیر عزت، تغییر چهره و آبروی یک سرزمین زخمی است؛ سرزمینی که این روزها در منجلابهای عجیب و غریبی غرق شده است. سرزمینی که ممکن است، مجال خلق شگفتی در دنیای ورزش و پرورش استعدادهای بزرگی مثل راشدخان را از دست داده و در روزگار کشمکشهای زمامداران، کرونازدگی و نگنجیدن دو پادشاه در یک اقلیم، به روزهای سیاه ۲۰ سال پیش باز گردد. دل مان برای روزهایی که فکر میکردیم، هنوز ایدهآل نیست، تنگ شده است؛ روزهایی که از ورزش، افتخار و راشد آرمان میگفتیم، نه از توافقنامهی طالبان و امریکا، کرونا و گرسنگی عمومی!
یادش به خیر!