چه شگفت‌انگیز است، انسان اگر بتواند انسان باشد

نصیر ندیم
چه شگفت‌انگیز است، انسان اگر بتواند انسان باشد

تقدس‌گرایی در جوامع متمایل به افراطیت مذهبی، تک‌دینی، قومی و متعصب، خطر نفرت‌پراگنی اجتماعی را متوجه شهروندان می‌کند. اقلیت‌ها در این‌گونه جوامع بنا بر تفاوت‌های ‌شان، مورد نفرت جمعی قرار می‌گیرند. چالش‌هایی از این دست پیوسته تهدیدی است برای ساکنان جوامع مذهبی-سنتی که دیگرباور استند؛ به همین دلیل، ما در افغانستان شاهد کوچ دسته‌جمعی یهودی‌ها بودیم و اکنون هندوباوران، شهروندان نرم‌خوی کشور مان، برای این‌ که مورد تبعیض و خشونت قرار گرفته ‌اند، به ترک کشور فکر می‌کنند؛ اما برای این ‌که نوعیت این تفکر به صورت بنیادی در جامعه تغییر کند، تلاشی برای آن نشده و برعکس، هر روز تندتر و بنیادی‌تر نسبت به گذشته عمل می‌کند.
بدون شک، پرداختن به افراطیت مذهبی و باورهای کلیشه‌ای که بنیاد تفکرات اجتماعی را به گروگان گرفته است با چنین بافت اجتماعی، دور از خطر نیست. باید در یک‌جایی از این مسئله سخن گفته شود و گفتمانی در این مورد به وجود بیاید تا سیر حرکت باورهای بسته به افراطیت و خرافات که دیگرباوران را نمی‌پذیرد، دچار تحرک معکوس شود. واقعیت کنشی مذهب در پی حذف فیزیکی دیگران نیست؛ اما افراطیت و بافتار سنتی جامعه دو عامل اصلی حذف دیگران‌ است که با تأثیر از خوانش نادقیق مذهب و کلیشه‌های رفتاری جامعه عمل می‌کند.
مهم‌ترین مسئله‌ در خوارشمردن دیگران از سوی باورمندان، مقدس‌بودن انسان مبتنی بر باورهای حاکم است. باور حاکم در مذهب، کلیت انسان را مقدس بر می‌شمارد، بی هیچ تعصبی؛ اما مشتی از آنانی ‌که از دین تفسیر افراطی دارند، تنها امر قداست انسان را به هم‌کیشان خویش پیوند می‌زنند.
در نخست از جنبه‌های متفاوتی به تقدس نگاه می‌کنیم؛ تا این ‌که به چیستی و ماهیت آن پی ببریم.
پاسخ‌دادن به تقدس انسان، کار دشواری است؛ زیرا پیش از این که ما به تقدس انسان بپردازیم، ماهیت و چیستی انسان نیز پرسش بزرگی را سر راه ما قرار داده است؛ این‌ که انسان چیست؟ چگونه و برای چه آمده است و از دیدگاه فلسفه‌ی عرفان و فقه، این پرسش را دنبال کنیم تا به نظر واحد به این مسایل برسیم؛ چرا که پرسش‌های هستی‌شناسانه از دیدهای متفاوت هیچ‌گاه انسان خردورز را که در تکاپو است، رها نکرده است.
در قدم نخست، دیدگاه ما را وادار می‌کند که انسان را چگونه ببینیم؛ در حقیقت، نوع بینش یا وجود اخلاق اجتماعی و عقل‌گرا، انسان‌ها را وادار می‌کند که انسان را مقدس و موجود لایزالی ببینند. در هر صورت، بیاییم روی انسان و خرد تقدس‌شمردن انسان از سه زاویه‌ی متفاوت نگاه کنیم، تا به نکته‌ای برسیم که آیا حذف دیگران، بر چه اندیشه‌ا‌ی استوار است.
در ساحت عرفان و فقه، تنها خداوند ذات یگانه است و هم‌چنان خالق هستی؛ اما تفاوت این دو نگرش در این است که عرفان تمام موجودات را بدون آن‌ که میان ‌شان تفاوت قایل شود، موجوداتی می‌نگرد که خداوند با قدرت لایزالی او را خلق کرده است؛ اما در فقه بسیار سیاه و سفید کرده ‌اند؛ دین را عاری از عقل و واکنشی ساخته اند که ما هر روز در برخورد گروه‌های افراطی می‌بینیم؛ حتا این برخوردها شکل برخورد اجتماعی را تغییر داده است.
ابومحمد منصور انصاری، پدر پیر هرات، اگر چه ترک عرفان کرد و برای مطاع زندگی و امرار معاش، پیشه‌ور شد؛ اما رفتارهای انسانی‌ای که در برخورد عرفانی این مرد بزرگ نهفته بود، غیر قابل انکار است. او، زمانی که می‌خواست از خمی آب بنوشد، اگر می‌دید قبل از او حشره‌ای از آن خم آب می‌نوشد، صبر می‌کرد تا او آبش را با خاطر آسوده بنوشد و او پس از پرواز آن حشره آب می‌نوشید. این برخورد، برساخته‌ی ابومحمد منصور نیست؛ بلکه ظرافت تفکری است که ابومحمد منصور تحت تأثیر آن بود و این برخورد انسانی را نمی‌شود در رفتار عارفان بزرگ نادیده گرفت.
از ابوالحسنی روایت است که روی دروازه‌ی خانقاهش نوشته بود؛ هر که بر خوان آمد نانش دهید و از ایمانش مپرسید، آن که به درگاه خداوند به جانی ارزد، به خوان ابوالحسن به نانی ارزد.
زمانی که ما انسانیت و امر تقدس انسان را در عرفان جست‌وجو می‌کنیم، در می‌یابیم که عرفان تفاوت میان انسان هم‌کیش و دیگر انسان، تعصبی قایل نیست و حقیقت دین نیز همین است؛ اما واکنش‌گری متعصبان و کسانی که از دین برداشت اشتباه دارند، تنها انسان مسلمان را اشرف مخلوقات می‌پندارند؛ در حالی که در قرآن، تنها تأکید بر انسان شده است، نه ماهیت تفکر انسان. پس زمانی که حقیقت دین نزدیک به آن‌چه قرآن می‌گوید؛ کنشی است که بیشتر عارفان پابند اند، پس باور غلط و افراطی در جامعه‌ از کجا سرچشمه می‌گیرد که در اثر آن، قرار است هندوباوران جامعه‌ی افغانستان، خانه‌ی ‌شان را ترک کنند؟
در فلسفه نیز، ذات انسانی در انسان مهم‌تر از هر پدیده‌ای است. وجودگراها انسان را در نخست موجودی خالی از ماهیت می‌پندارند و سپس، هر چه از او بر بیاید، همان می‌پندارد. در یک تعریف کلی، انسان وجودی است که به ماهیت می‌رسد؛ اما قبل از وجود، ماهیت متوجه انسان نمی‌شود. هایدگر انسان را موجودی پرتاب‌شده در هستی می‌پندارد. این بینش هایدگر انسان را شبیه تمام موجودات دیگر حساب می‌کند که نزدیک به همان تعریف عرفای بزرگ ما است و در کنار تمام زنده‌جان‌ها زنده‌جان بر می‌شمارد. انسان هایدگر انسان وجودیافته اما برساخته‎‌ی شعور انسانی و هوش است که او را در زمره‌ی انسانیت می‌آورد؛ یا انسان هایدگر، یک انسان فرهنگی است که رفتارش مبتنی بر خردورزی و تعقل است. وقتی دنبال انسان در هر پدیده‌ی فکری می‌رویم، یک مسئله را بیان می‌کند و آن برخورد انسان در محور انسانیت است. اگر امروز هندوباوران، افغانستان را به خاطر برخورد ناشایستی که با آن‌ها می‌شود، ترک می‌کنند، دلیل اش محدودیت‌های مذهبی نیست؛ مسبب این عمل‌کرد مبتنی بر فرهنگ، باورهای افراطی‌ای است که از سوی کسانی سواد دینی ندارند، در جامعه نهادینه شده است.