دیگر مکتب نمی‌روم!

عبدالرازق اختیاربیگ
دیگر مکتب نمی‌روم!

دهلیزهای شفاخانه‌ی علی‌ جناح در غرب کابل، هنوز بوی خون می‌دهد، خون دانش‌آموزانی که در انفجار موتربمبی در نزدیکی مکتب سیدالشهدا به زمین ریخته شد. هم‌کارم که سمت چپم ایستاده، به چوکی‌هایی که در بخش پذیرش گذاشته شده، اشاره می‌کند. می‌گوید: «دیشب اونجه جسدها ر قطار کرده بودند. سه ‌بار جسدها را شمردم، بیست نفر بود. چهره‌های هیچ کدام‌شان شناخته نمی‌شد.» آهی می‌کشد و به سمت راه‌پله‌ حرکت می‌کنیم. از داکترانی که در منزل نخست شفاخانه ایستاده اند، می‌پرسم که زخمیان حادثه‌ی روز شنبه کجا بستر اند، می‌گویند که کمی پیش‌تر بروید، زخمی‌ها در چند اتاق پهلوی‌هم بستری شده اند. می‌رسیم به نخستین اتاقی که دو نفر از زخمیان روز شنبه در آن‌جا بستری است.
دروازه‌ی اتاق را که باز می‌کنم، دو دختر خردسالی را می‌بینم که روی تخت خوابیده‌؛ یکی داشت به عکس‌های دوستش نگاه می‌کرد که یک روز پیش در برابر چشمانش پرپر شد؛ دومی هم با پدرش حرف می‌زد.

شریفه دانشجو، یکی از دانش‌آموزان مکتب سیدالشهدا.

می‌روم سمت دختری که دم در خوابیده و نامش را می‌پرسم، می‌گوید شریفه دانشجو است و در مکتبی که مقابل دروازه‌ی آن انفجار شد، درس می‌خواند. از او می‌خواهم کمی در مورد حادثه توضیح دهد. لبی تر می‌کند و می‌گوید: «تایم ما خلاص شده بود و از مکتب رخصت شده بودیم. از مکتب زیاد فاصله نگرفته بودیم. خودم و دوستایم د اونجه که رسیدیم، انفجار شد. کلگی گفت که انفجار شده، باز مه رفتم از خاطری که خواهرم د صنف بود که او ر بیارم. باز پس رفتم، انفجار دومی د پیش چشمم شد.» مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: «وقتی پشت سر خوده دیدم، یک دانه دوستم، همصنفی صمیم‌ام بود، وقتی که او را دیدم از کمر پایینش نبود. پیش چشمم سیاه شد، دیگه نفهمیدم.»
شریفه جراحت عمیقی برنداشته؛ اما به خاطر ازدست‌دادن عزیزترین دوستش شوک شدیدی به او وارد شده و می‌گوید که نمی‌تواند این حادثه را تا آخر عمرش فراموش کند. این را گفت و بغضی در گلویش گیر کرد، دیگر نتوانست ادامه بدهد. دقایقی را منتظر ماندم که دوباره به حال خودش بیاید و بتوانم بیش‌تر حرف بزنیم. اندکی بعد می‌پرسم که آیا می‌خواهد پس از خوب‌شدن به درس‌هایش ادامه دهد، بی‌درنگ وسط حرفم افتاد و گفت که مصمم‌تر از پیش به درس‌هایش ادامه می‌دهد. «هرقدر که د خانه بشینیم و از درس‌خواندن دست بکشیم، اینا ظلم خود را ادامه میتن. باید تسلیم نشویم، وقتی که ما یک دفعه افتادیم، دوباره یک قسمی باید بخیزیم، استوار! که دیگر کسی ما را شکست داده نتانه.»
هم‌کارم که کنار تختش ایستاده، می‌پرسد که پیامش به دولت افغانستان چیست. او خنده‌ی تلخی گوشه‌ی لبش خشک می‌شود و می‌گوید: «چادری بپوشند ازی باد. اگر شرم دارند، چادری بپوشند که امنیت یک چهار دانه خواهرشان را گرفته نمی‌توانند.»

طاهره، دانش‌آموز صنف دهم مکتب سیدالشهدا.

می‌روم سمت تخت دیگری؛ تختی که طاهره، دانش‌آموز صنف دهم مکتب سیدالشهدا، روی آن خوابیده است. او نیز مانند شریفه زخم‌های سطحی‌ای برداشته؛ اما از حالتش پیداست که به سختی تلاش می‌کند تا پرپرشدن همنصفی‌هایش را فراموش کند. می‌گوید که مکتب‌‌شان چند سال می‌شد که زیر تهدید بوده و دولت برای تأمین امنیت دانش‌آموزان کوتاهی کرده است. «می‌مردند که یک چند ساعت که مو درس می‌خواندیم، دو تا نگه‌بان دم دروازه بشانند. کجا از رخ‌شان پره است.»
طاهره با این که از دولت و سیاست‌مداران فعلی متنفر است، دوست دارد در آینده حقوق بخواند و سیاست‌مدار شود تا صدای مردم مظلومش باشد؛ مردمی که نه نانی برای خوردن دارند و نه امنیت برای زنده‌ماندن و هزار نداشته‌ی دیگری که هر روز زندگی را بر آن‌ها تلخ‌تر از دیروز می‌کند.
بیش‌تر از این داکتر موظف او اجازه‌ی صحبت‌کردن نمی‌دهد، من و هم‌کارم ناچار از اتاق بیرون می‌شویم. در اتاق کناری، تنها یک زخمی از رویداد روز شنبه، بستری است. دستگیره را آهسته پایین می‌کشم و وارد اتاق می‌شوم. در اولین نگاه، چشمم به سوختگی دستی می‌افتد که در حادثه‌ی روز شنبه سوخته است. خونی که دور انگشتانش حلقه زده، خشکیده است. جلوتر که می‌روم، مادرش می‌گوید: «سی کو هنوز دستش ر تداوی نکرده. اینی قسم سوخته.» او ساره است، دانش‌آموز صنف یازدهم مکتب سیدالشهدا. می‌گوید مانند روزهای دیگر، از مکتب که رخصت شدند، به طرف خانه‌اش حرکت می‌کند که ناگهان در مقابل مکتب‌شان، انفجاری می‌شود و هر طرف جسدی می‌افتد. جسدها را که می‌بیند، دردش را فراموش می‌کند. خود را از میان سایر زخمی و کشته‌ها بیرون می‌کشد، می‌بیند که لباس‌‌اش آتش گرفته و با خون آلوده است. خانه‌ی ساره نزدیک مکتب او است، مادرش خیلی زود خود را به محل رویداد می‌رساند و با آب و هر چیزی که می‌شود، آتش را خاموش می‌کند و دخترش را به شفاخانه‌ی علی‌جناح می‌رساند؛ جایی که پیش از او، کشته‌ها و زخمیان‌ دیگری مانند ساره آورده شده اند.

مادر ساره، دانش‌آموزی که از ناحیه‌ی دست و هردو پا زخمی شده است.

تا می‌خواهم سوالی از ساره بپرسم، مادرش میان حرف‌هایم می‌پرد و می‌گوید: «د اینا کتاب نمی‌یارن، استاد ندارن، آدم‌خورا یک دفعه‌ا‌ی کل اشتکا ر از مکتب بیرون می‌کنن.» از وضعیت مادر و دختر مشخص است که چقدر وضعیت اقتصادی‌شان نامناسب است. پدرش هم کارگر روزمزد است و شب‌ و روز شان را به سختی می‌گذرانند.
مادرش که آرام می‌شود، ساره دوباره به حرف‌زدن شروع می‌کند، از روزهایی می‌گوید که به دلیل کم‌بود آموزگار، دانش‌آموزان دو صنف با هم در یک صنف جمع می‌شدند و پای درس استاد می‌نشستند. «۸۰ نفر د یک صنفی که نه فرش داره و نه میز. مجبور شدیم د ای روزه و گرمی روی خاک بشینیم و درس بخوانیم؛ اما ای کثافت‌ها د همی وضعیت هم ما را د قرار نماندند.»

دست زخمی‌ای ساره.

ساره‌، از هر دو پا به شدت زخم برداشته و پای راستش را نمی‌تواند به درستی حرکت دهد؛ پایی که امکان دارد دیگر او را از زمین بلند نکند. دستش که تا ساعت پیش از انفجار با آن کتاب و قلم را می‌گرفت تا آینده‌ی خود و خانواده‌ی فقیرش را روشن‌تر کند، اکنون سوخته و بی‌حس شده است. به دست و پایش که نگاه می‌کنم، می‌پرسم، خوب که شدی، دوباره مکتب می‌روی. می‌گوید: «نه دیگه مکتب نمی‌رم». مادرش به سیرم و پانسمان‌های پاهایش اشاره می‌کند و می‌گوید: «بیزار از ای درس و مکتب…»
بیرون دروازه، هم‌کارم به اتاق سمت چپ‌مان اشاره می‌کند، می‌گوید زخمیانی در این‌جا نیز بستری اند. دروازه را که باز می‌کنم، می‌بینم که چند خبرنگار پیش‌تر از ما آمده اند و با دختر خردسالی که پدر و مادرش کنارش ایستاده اند، حرف می‌زنند. گوشه‌ی دیگر اتاق، مادری را می‌بینم که کنار دخترش ایستاده و نوازشش می‌کند. او اما نای حرف‌زدن ندارد، تازه از اتاق عمل بیرون شده است.
هم‌کارم که به شدت خسته است و می‌گوید که باید دفتر برویم، پاهایش بیش‌تر از این توان ایستادن ندارد.

داکتر جاوید اکبری، سرطبیب شفاخانه‌ی علی‌جناح.

دوباره راهی راه‌پله‌ می‌شویم. دم دروازه‌ی خروجی، اتاق سرطبیب شفاخانه است. پیش از این که از شفاخانه بیرون شویم، گفت‌وگوی کوتاهی با او می‌کنیم. می‌گوید که شنبه‌شب (۱۸ ثور)، ۲۲ جسد به این شفاخانه آورده شده بود و هم‌چنان از میان ۴۴ زخمی‌‌‌ای که آن‌ها زیر تداوی گرفته اند، ۴ نفرشان جان باخته است.
با پایان مصاحبه، وسایل مان را جمع کرده و شفاخانه را ترک می‌کنیم؛ اما این تنها شفاخانه‌ای نیست که کشته و زخمی‌های رویداد روز شنبه در آن آورده شده. همین اکنون نیز ده‌ها زخمی این حمله‌ی تروریستی در چند شفاخانه‌ی شخصی و دولتی دیگر در شهر کابل بستری اند. آخرین آماری که وزارت داخله ارایه کرده، بیش‌تر از ۵۰ نفر کشته و ۱۵۰ زخمی را تأیید می‌کند. این رویداد حوالی ساعت ۴:۲۷ پس از چاشت روز شنبه (۱۸ ثور)، در غرب کابل، در برابر در ورودی مکتب سیدالشهدا رخ داد.