بخش چهارم
نعمت شش ماه را در خانه پیش همسر و دو فرزندش میماند. در این مدت خانم نعمت فرزند سومش را باردار است که نعمت صحت کاملش را به دست میآورد و مجبور است دوباره به وظیفه اش برگردد. خانم نعمت زیاد تلاش میکند مانع برگشت دوبارهی او به ارتش شود؛ اما نعمت راه دیگری جز برگشتن به ارتش ندارد. او که از دورهی نوجوانی در ایران رفته است و آنجا کار کرده و بعد هم سرباز ارتش بوده است، امکان دیگری برای کار ندارد که در خانه بماند و از آن راه امرار معاش بکند. نعمت به زنش قول میدهد که برمیگردد به وظیفه اش در ارتش و زنده برمیگردد؛ قولی که خانم نعمت میفهمد قطعی نیست؛ اما آن را به عنوان تسلیای میپذیرد و با انداختن کاسهی آبی پشت سر نعمت، انتظارش را میکشد که شاید روزی سالم یا دست کم زخمی به خانه برگردد.
بهار سال روان -۹۹- است و نعمت دوباره در بادغیس، در عملیاتی اشتراک میکند که به هدف تصفیهی ولسوالی قادس این ولایت راه انداخته شده است؛ یکی از ولسوالیهای ناامن این ولایت که در کنار بالامرغاب، هر از گاهی بین طالبان و دولت دستبهدست میشود و دو طرف هر باری که این ولسوالی را به دست میآورند و یا از دست میدهند، تلفاتی را متحمل میشوند.
جنگ در بادغیس، بر خلاف ولایتهای جنوبی که جنگی است عجینشده با منافع مافیای مواد مخدر و مداخلات کشورهای همسایه، بیشتر جنگی است برخاسته از مناسبات به شدت بومی-سنتی این ولایت که فرصت را برای سربازگیری طالبان مساعد کرده است و این گروه، هر منطقهای از این ولایت را که به دست میگیرند، به تعداد سربازان شان افزوده میشود؛ سربازانی نوجوان و زیرسن که بیشتر از مدارس دینی به گروه طالبان میپیوندند؛ مدارس دینیای که در این ولایت، تبدیل به مکتب نظامی طالبان شده است.
نعمت از شام روزی میگوید که سربازان ارتش، پولیس و کماندو، در نزدیکی روستایی در ولسوالی قادس میرسند و طرح عملیات فردا را میریزند. آن شب که نیروهای ارتش پس از طراحی عملیات فردا به استراحت میروند، طالبان چند بار تلاش میکنند با حملات شان تلفاتی به این نیروهای وارد کنند؛ اما ساحهی جنگ زیر تسلط نیروهای ارتش است و حملات طالبان به ناکامی میانجامد. نعمت هدف حملات آن شب طالبان را نه واردکردن تلفات که برهمزدن خواب نیروهای ارتش میگوید تا فردا سربازان نتوانند طوری که باید در میدان نبرد، عمل کنند؛ چون به گفتهی نعمت، طالبان میدانند که حملهی تهاجمی به صدها سرباز ارتش که با سلاحهای پیشرفته مسلح اند، ناممکن است.
هنوز صبح روشن نشده است که تانکهای ارتش عملیات را با هدفگیری چند سنگر طالبان که در طول شب ساخته اند، آغاز میکنند. سربازان پیاده نیز به دنبال تانکهای ارتش به راه میافتند و تا آفتاب بر بامهای گلی اولین روستایی که مورد هدف عملیات است پهن میشوند، سربازان ارتش موفق میشوند چندین سنگر طالبان را نابود کرده و وارد آن روستا شوند. طالبان تا اینجای کار، مقاومت کمتری نشان داده اند و سعی کرده اند از تلفات شان جلوگیری کنند. اولین روستا نیز پس از ساعتی درگیری تصفیه میشود و سربازان ارتش که متوجه مقاومت ناچیز طالبان میشوند، تمام آن روستا را تلاشی میکنند و از همه تحقیق میکنند تا مبادا طالبان نیرنگی به کار برده باشند و سربازان جابهجاشدهی آنان در آن روستا، سربازان ارتش را غافلگیر کنند. پس از تلاشی خانههای روستا و بازجویی از افرادی که در آن روستا مانده اند، چیزی دستگیر نیروهای ارتش نمیشود.
پس از چاشت همان روز، سربازان ارتش با خوردن نان چاشت، عملیات را به هدف پاکسازی چندین روستای دیگر آغاز میکنند. با پخش صدای اذان جمعه از بلندگوی مسجد روستای روبهرو، شلیکهای سلاح سنگین از دو طرف آغاز میشود. بیش از صدها طالب در روستای مقابل جمع شده اند تا نماز جمعه را در آن روستا بخوانند و پس از شنیدن خطبهی یکی از فرماندهان شان، مقابل نیروهای ارتش ایستادگی کنند. عملیات تا دو ساعت فقط با سلاح سنگین انجام میشود. دو طرف به قدری از هم فاصله دارند که استفاده از سلاح سبک در آن کارایی ندارد و هر دو طرف با انواع سلاح سنگین، مقابل هم میجنگند. پس از دو ساعت، نیروهای ارتش نقش تهاجمی شان بیشتر میشود و تانکهای ارتش میتوانند دو سنگر کلیدی طالبان در اطراف آن روستا را نابود کنند. با پیشروی تانکهای ارتش، سربازان پیاده نیز خود را به اطراف روستا میرسانند و جنگ بین دو طرف در حدی شدت مییابد که نعمت میگوید؛ نمیشد فاصلهی شلیک گلوله را تشخیص داد. همزمان انگار چندین میل پیکا، بدون ثانیهای وقفه شلیک میکرد.
آفتاب کم کم از بامهای گلی روستا در حال پریدن است که کماندوهای ارتش موفق میشوند به بخشی از آن روستا داخل شوند؛ یکی از روستاهای کلیدی در قادس که محل چند فرماندهی مهم طالبان در این ولسوالی است و طی چند سال گذشته این فرماندهان در ناامنسازی این ولسوالی نقش کلیدی داشته اند. از نعمت میپرسم که تا اینجای کار عملیات، خودت چه نقش مهمی داشتی؟ میگوید که تا آنجای کار، نظر به قولی که به همسرش داده بود که زنده برمیگردد، تلاش میکند جانش را نگه دارد؛ برای زنش، برای دو فرزندش و برای دیدن فرزند دیگرش که یک ماهی است به دنیا آمده؛ اما نعمت تا هنوز نتوانسته به خانه برود و او را ببیند.
پس از واردشدن سربازان در روستا، دیگر احتیاط برای نعمت کارساز نیست و باید مانند هر سربازی به دنبال پاکسازی خانهبهخانه از وجود طالبان باشد. لحظهای غفلت در این جنگ خانهبهخانه، میتواند به مرگ سربازان هر دو طرف نبرد بینجامد. نعمت پیش از این نیز تجربهی جنگهای خانهبهخانه را دارد و توانسته است از آن جان سالم به در ببرد. نعمت با هشت نفر از سربازان ارتش، چند خانه را در سمتی از روستا وظیفه گرفته اند تا تلاشی کنند. نعمت از خانهای میگوید با حیاط طولانی که زمانی یکی از همسنگرانش وارد حیاط آن خانه میشود، به زمین میافتد. سرباز دومی میدود تا او را از زمین بردارد که او نیز به زمین میافتد. یکی از تکتیراندازهای طالبان در آن خانه جا گرفته است. نعمت سرکردهی این گروه هشتنفری است و با مخابره به همسنگرانش در سمت دیگر آن خانه صدا میزند و میگوید که خانه را زیر راکت بگیرند. پس از فروریختن اتاقی که از آن به سربازان ارتش شلیک میشود، نعمت با شش همراه دیگرش میدوند که سربازان بهزمینافتاده را بردارند. یکی از سربازان به پیشانی اش شلیک شده و در جا جان سپرده است؛ اما سرباز دومی که دو گلوله از شانهی چپش گذشته است، هنوز زنده است.
پینوشت: بخشهای پیشین این روایت، زیر نام «عملیات پاکسازی بالامرغاب؛ جنگ در جغرافیای پیچیده» نشر شده است.
ادامه دارد.