اشرف‌غنى و سیاست پخت قورباغه

عبدالله سلاحی
اشرف‌غنى و سیاست پخت قورباغه

«برتولت برشت»، شعری به‌نام «به آیندگان» دارد. شاید بهتر این است که بگویم برتولت برشت، سخنی برای «ما» دارد. سخنی سخت هولناک که در بندی از آن چنین آمده است: «جبین صاف حکایت از بی‌خیالی دارد و آن‌که می‌خندد هنوز خبر هولناک را نشنیده است».
جبین‌های صاف عزیز، بی‌خیالان و ای ما! زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم چیزی غیر از «هولناک» است؟ یا چنین است یا هرگز خبر هولناک را نشنیده‌ایم. آن‌چه مهم است شنیدن است؛ شنیدن برای نسل ژورنالیسم، چه مفهومی دارد؟
من به‌عنوان یک روزنامه‌نگار، چیزهایی را می‌گویم که خواهان شنیدن آن از سوی شما هستم. شما، چیزهایی را می‌گویید که خواهان شنیدن آن از سوی «من» هستید و در نهایت این ما هستیم که خواهان شنیدن حرف‌های یکدیگر هستیم. در این میان، یک خواهش اشتباه وجود دارد و آن این‌که ما-روزنامه‌نگار و خوانندگان- در یک صف، یک صف محکم ولی ملتمس که خواهان شنیده شدن از سوی حاکمان است، ایستاده‌ایم.
این خواهش اشتباه، همان هولناک است؛ خبری بس هولناک. التماس ما به‌پیش کسانی که خون‌ریزی می‌کنند، می‌کشند، دزدی می‌کنند برای این‌که به ما رحم کنند، هولناک است. نشنیدن اخبار عظیم؛ پژواک التماسی است که چنان در گوش‌مان طنین‌ انداخته که همه‌ی آن شکوه را فقط در خود و از خود تصور می‌کنیم؛ بی‌خبر از اشتراک صداها.
جبین‌های صاف عزیز، بی‌خیالان و ای ما که این پژواک پرشکوه و سترگ را نمی‌شنویم و محکوم حاکمان خویشیم و به کم قانعیم؛ این قناعت، این بسندگی چنان در ما رخنه کرده است که فقط هنگام مرگ، هنگامی‌که زندگی‌مان همان‌گونه که به دنیا آمدیم، همان‌گونه به‌سر شد، می‌فهمیم که آن‌ کم، آن‌چه نصیب شدیم، «کاملاً اتفاقی» بوده و ممکن نیست برای آیندگان این اتفاق بیافتد.
حاکمان همواره گفته‌اند که پیشرفت کند است؛ این برای ماست نه برای آنان. گفته‌اند صلح به یک‌بارگی نمی‌آید و این در حالی است که جنگ بی‌استثنا، یک‌باره آمده است و بسیاری از «ما» در خیابان‌های پایتخت و ولایت‌های‌مان، با بمبی که به یک‌بارگی شده است، دود شده‌ایم.
کندی، این آهستگی فقط برای کسانی است که در زیر قرار دارند و توان جنبیدن را از دست داده‌اند. ما نمی‌توانیم به چیزهایی که آنان می‌رسند، برسیم و قناعت می‌کنیم. کندی زندگی برای ما، تعلیق در دریافت تن‌خواه، دیر پرداختن کرایه‌خانه، دیر پرداختن قرض، رسیدن نان‌آور- معمولاً پدر- به خانه در دیروقتی از شب و همه‌ی چیزهایی است که شاید هرگز به آن‌ها نرسیم. حاکمان ما به‌زودی رو در روی هم در هوتل‌های زیبا با ماشین‌های بالابر و پایین‌بر پرسرعت که آنان را زودتر در کنار هم می‌نشاند، روی سرنوشت ما گفت‌وگو خواهند کرد؛ آنان برای شنیدن صدای یکدیگر جمع می‌شوند.
جبین‌های صاف عزیز، بی‌خیالان، قانعان و ای ما قورباغه‌های پخته‌شده که نمی‌توانیم از سستی بسیار تکان خورده بجهیم و بجنبیم؛ به‌زودی خورده خواهیم شد! در منوی غذایی مهمان‌سراهایی که حاکمان مسلمان ما روی سرنوشت ما گفت‌وگو می‌کنند شاید قورباغه نباشد. حرفی هم در مورد خوراک آنان در هوتل‌ها و مهمان‌سراهای مشهور دنیا نخواهم زد. آن‌چه می‌خواهم بگویم فقط یک دستور ساده برای پخت قورباغه‌ها است؛ قورباغه‌هایی که بسیار شبیه ما است، یا واضح‌تر؛ قورباغه‌هایی که ما خیلی شبیه آن‌هاییم:
عده‌ای از دوستان نامسلمان حاکمان ما، در الگوی غذایی خود، برای پخت قورباغه، دستور خاصی دارند؛ قورباغه را در روغن جزغاله نمی‌کنند، در دیگی از آب سرد قرار می‌دهند و سپس دیگ را روی آتش می‌گذارند. قورباغه، موجودی خونسرد است و بدن آن روشی متفاوت برای گرم کردن خود ندارد. وقتی قورباغه را داخل ظرفی از آب جوش بگذارند، قورباغه بی‌درنگ تلاش خواهد کرد تا از آن به بیرون بپرد. پس این نامسلمانان، قورباغه را داخل آبی با حرارت معتدل می‌گذارند. سپس دیگ آب را بر روی شعله گذاشته و کم‌کم دمای آن را زیاد می‌کنند.
زمانی که آب داغ شد، قورباغه هیچ عملی انجام نمی‌دهد؛ زیرا که او از وضعیت خود قانع شده است. هرچه آب داغ‌تر شود، قورباغه سست‌تر و سست‌تر می‌شود تا آن‌جا که دیگر قادر به جهش نیست. این دستور پخت قورباغه‌ است؛ البته دستوری که بیشتر سیاست‌مداران از آن استفاده می‌کنند.
زمانی که محمد اشرف‌غنی، این سرآشپز اعلای کشور، در مورد دسترخوان ملی، دهلیزهای هوایی، بازگشایی راه ابریشم و چندین بند آب برای ما سخنرانی می‌کند، کم‌کم شعله را نیز بالا می‌برد. کوچ دادن جنگ به همه‌ی مناطق کشور، هر روز انتحاری‌، رشد دزدی، رشد فساد مالی و اخلاقی… شعله‌های زیر دیگ است.
با خود فکر کنیم چرا دیگر نمی‌توانیم مثل اعتراضات سال‌های قبل، دوباره وارد خیابان‌ها شویم؛ زیرا زنده‌ ماندن اتفاقی در خانه، در سر کار و زندگی بی‌جنبش-هرچند کوتاه که هرلحظه ممکن است متوقف شود- قانع‌مان ساخته است. بی‌خبر از این‌که هر روز که زندگی می‌کنیم بیشتر آماده مرگی فجیع می‌شویم.
حاکمان ما، فقط این‌ها نیستند؛ ولی می‌دانم که مثال آوردن از آنان بیشتر می‌تواند وضاحت بدهد؛ از دید شما، زمانی که اشرف‌غنی بهارهای زندگی‌مان را با خبر شدت جنگ؛ خبری برای او هولناک که فقط او به ما می‌گوید، آغاز می‌کند، چه خواسته‌ای پشت آن دارد؟ جز سکوت بیشتر، جز آرام گرفتن، چه دستوری را صادر کرده است؟
با خود بیاندیشیم که اشرف‌غنی چرا چنین به ترس ما وابسته است و خواهان وحشت ما از روزهایی است که فکر می‌کنیم باید بهتر از دیروز باشد و برای این‌که چنین فکری به سر نداشته باشیم، نوروزها را با خبر شدت جنگ، کهنه و معمولی می‌کند. چرا فصل‌های رویش ما، همیشه با آتش و بمب، سیاه و خاکستری می‌شود و چرا می‌خواهد بیشتر از همیشه روز دگرگونی طبیعت را دور و دست‌نیافتنی ببینیم.
جبین‌های صاف عزیز، بی‌خیالان، قانعان و ای ما قورباغه‌های در حال پختن! حاکمان ما در حال افروختن شعله‌های بیشتری هستند؛ زیرا قورباغه‌های‌شان با گذر هر روز بیشتر می‌شود و آنان باید این شعله را در حدی گسترش بدهند که تمام پهنه‌ی دیگ را گرم و در نهایت داغ نگه‌دارد.
شعله‌هایی که در جنوب بود به شمال رسید، به غرب و شرق و اطراف ولایت‌های مرکزی که همیشه در حرارت جنگ سوخته‌اند و نمی‌توانند از آن عبور کنند. ما به‌آرامی پخته می‌شویم و چون قورباغه‌های آب‌پز شده، زمانی می‌فهمیم که چه سهم اندک و آن‌هم دروغینی از قناعت و رضایت داشته‌ایم که خنده‌ها کم‌کم از لبان‌مان محو می‌شود و پی می‌بریم، چه قناعتی که از لحظه‌های داغ شدن اطرافیان‌مان حاصل نکردیم و نگفتیم؛ کم‌ازکم من‌ هنوز زنده‌ام!