داوود سرخوش، هنرمند خوشصدا، خوشسیما و پُرآوازهای است که نیاز به معرفی ندارد؛ او به دلیل سبک کاری، زندگی هنری و رویکرد در موسیقی «چگونه خواندن و چه خواندن»، یکی از ویژهترین هنرمندان ما است که به سلطان دمبوره نیز مشهور است؛ کسی که زندگی هنریاش [از نظر من] را به دو بخش عمده میتوان تقسیم کرد.
دورانی برای مردم و زمانی برای هنر و زندگی!
صدایی که به صورت همزمان، هم یادگار آواز غربت و دربهدری است و هم نوای زندگی و امید! انگیزهی این سیاهه، مسما شدن یک چهارراهی در جبریل هرات به نام این هنرمند است که موافقان و مخالفان خودش را دارد. [در ادامه به آن خواهم پرداخت]
زندگی هنری داوود سرخوش، بسیار نزدیک به بحث و جدل قدیمی و کلاسیک پردازش هنر برای هنر و هنر برای مردم است که بهتر است در نخست کمی در این مورد بنویسم تا برسیم به سرخوش.
جنگی که برخی آن را ناشی از عدم درک صحیح معنای هنر میدانند و این که هنر دارای ارزشهای مستقل و ذاتی است و نباید هیچ کدام از ارزشهای زندگی بشر (هنر، دانایی، نیکی، اخلاق و علم) را قربانی دیگری کرد.
اما مخالفان این نظریه [هنر برای مردم/ هنر رسالتمند] معتقدند که هنر و زندگی کاملا به یکدیگر مربوط و وابسته اند و از آنجا که زندگی بدون اخلاق میسر نیست، نمیتوان رسالت، تأثیرگذاری و کارکرد هنر را فدای حفظ استقلال آن کرد!
از نگاه هواداران هنر برای هنر [پارناسیسم]، هنر وقتی هنر است که کارکرد هنری داشته و زمانی برای مردم است که در نخست برای هنر باشد و این منافاتی با تعهد، رسالت و تأثیرگذاری آن ندارد. طرفداران این نظریه گاهی با تندروی میگویند، همان گونه که خدا را باید برای آن که بزرگ است، ستود؛ هنر نیز باید برای ذات و محتوای خودش تکریم شود نه آن که انتظار سود و زیان از آن داشته باشیم؛ یعنی فقط نخبهها اند که قدرت درک ارزش یک کار هنری را دارند و نه کسان دیگر.
و حالا داوود سرخوش!
هنرمندان معمولا مراحل یادگیری، شناخت، تثبیت، هنر و آشفتگی را پشت سر میگذارند و این که چطور مردم آنان را بشناسند و جایگاه شان از چه زاویه و شناسهای تثبیت شود، مهم است؛ چون سازنده و شکلدهندهی جایگاه آنان در ذهن مخاطب است.
برای همین، مردم داوود سرخوش را بیشتر با آثار دوران جنگهای داخلی به یاد میآورند. پسری که از قریهی «غُجُرباش» دایکندی و از میان بحران و ناآرامی، با روحیهی انقلابی وارد دنیای هنر شد.
«کَلَش خو ره گردو کو، چار قد خوره بیرو کو …»
شعر و آهنگهایی که هنوز در خاطر بسیاری است و در مناسبتهای گوناگون از آن یاد میکنند؛ اما آنچه سرخوش را از قوارهی یک محلیخوان هزاره خارج و ردای هنرمند محبوب تمام افغانها را به قامتش پوشاند، تغییر رویهی او و البته آلبوم «سرزمین من» در سال ۱۹۹۹ بود.
استقبال از این آلبوم بیپشینه و بینظیر بود. طوری که رادیوها و مطبوعات کشورهای همسایه، تا سالها از آنها استفاده کردند. آهنگهایی که همدم و سنگ صبور افغانهای مهاجر است از همان زمان تا امروز. آهنگهای مشهوری مثل:
سرزمین من
یا مولا علی
دل من شکوه نکن
ای زمانه
و …
پس از شهرت و رشد سریع، به خصوص بعد از سفر به انگلستان و ماندگاری در قارهی سبز، دوران سینوسی او شروع شد و داوود سرخوش کم کم دچار یک دگردیسی کلان شد. او، در محیط تازه، به دید و نگاه تازهتری رسید. در معرض توقع و خواست بسیار بزرگ قرار گرفت که این نگاه و شاید زندگی در غرب او را از روند سریعش باز داشت. به باور بسیاری، از گذشتهی هنریاش برید و حتا بارها گفت که دیگر آن را دوست ندارد. اگر علاقه هم دارد برای همان دوران است و بس!
پیش از این گفتم که زندگی هنری داوود سرخوش با دو سوال بزرگ روبهرو بوده است: «چی و چگونه خواندن»؛ دغدغهای که او را درگیر تشخیص خوب و بد کرد.
هر چند برخی بر این باور اند که هنر در ذات خود نه خوب است و نه بد؛ این ما استیم که خوبی یا بدی را به او میچسپانیم؛ مثل انواع گلها که ممکن است یکی از آن خوشش بیاید و دیگری نه.
به گفتهی «یوهان وینکلمان» تاریخنگار هنر آلمانی که عقیده دارد، مقصد هر هنر چیزی جز زیبایی نیست و زیبایی هم کاملا از «خوبی» مجزا است.
برخی معتقدند پس از آلبوم سرزمین من و بالا رفتن سطح توقع مردم، از آنجا که دیگر کمپوزهایی شسته و رفتهای نبود که زیر نظر هنرمندان کاربلد مثل «امیرجان صبوری» پخته شده باشد، داوود را مسخ کرد.
خیلی خوشبینانه اگر به ماجرا بنگریم، میتوان گفت که وی به خودش سخت گرفت و برای مدتی دنبال یادگیری و تحصیل رفت تا در آینده کارهای درخور انجام دهد؛ اما هر چه پیشرفت، بیشتر به سمت عقاید و اصول «پارناسینها» متمایل شد که عقیده داشتند هنر را تنها باید به خاطر خود هنر تحسین کرد و از آن هیچ استفادهای را انتظار نداشت. آنها میگفتند، باید از هنرهای قدیم و کلاسیک الهام گرفت و شاید برای همین، بیشتر آثار سرخوش نیز بازخوانی آهنگهای قدیمی و گذشته اند [البته نه آثار انقلابی] که بعضا به شکل دیگری ارائه میشوند.
باری گفته بود اگر برخی سازهای محلی افغانستان رشد نکرده اند، ناتوانی آنها نه که عدم توانایی ما در کشف شان است.
او دوست دارد، آثارش به پختگی و زیباییای برسند که پاسخگوی خواست و نیاز تمام مخاطبان و علاقهمندان هنرش باشد؛ اما بسیار کم استند کسانی مثل «امیرجان صبوری» که هم مخاطبان ژرفاندیش و هنرفهم و هم عاشقان سبک درد دندان، دوستش داشته باشند!
اگر از بحث کارنامهی سرخوش دور شویم، مسما شدن یک چهارراه در جبرئیل هرات به نام یک هنرمند، ضمن تابوشکنی، نشان از یک تغییر بزرگ جمعی است. عبور از باورهای سنتی و هنرگریزانه که هنر و هنرمند را «امالفساد» و مهدورالدم میدانست و رسیدن به ارزشهای ذاتی هنر که میتواند سازنده و زمینهساز تعالی و رشد جامعه باشد.
پیش از این شاید به صورت انفرادی، افراد به هنر و آثار هنری علاقهمند بودند؛ اما حرکتی که نشان از احترام جمعی به هنر باشد، کمتر دیده شده است.
در بامیان هر ساله برای برگزاری جشنوارههای هنری جنجال است و در جاغوری که مردمش مدعی تحصیل و ارتقای فرهنگی اند، هیچگاه دوستداران هنر نتوانسته اند از چمبرهی سنتگراها و دشمنان هنر و موسیقی نجات یابند. هرچند در سالهای اخیر مسؤولان و ادارهی بامیان در این زمینه خوب کار کرده اند؛ اما مخالفتها و تقابل همچنان وجود دارد. در واقع قصهی آنجا شبیه آن است که بگویم آدمهای خوب امروز، همان آدمهای نه چندان خوب دیروز اند که حالا چاره و توان جنگیدن ندارند!
مناطق مرکزی را برای آن مثال زدم که داوود سرخوش، در سالهای پسین، تمرکزش بیشتر روی بازخوانی آثار محلی قدیمی است تا ارائهی اثری در حد آلبوم سرزمین من.
کار فرهنگیان و جوانان هراتی هر چند مخالفان زیادی دارد، همانگونه که تابلوی نامگذاری شده را نیز پس از چندی رنگ زدند؛ اما میتواند الگوی خوبی برای فرار از ظلمت هنرستیزی باشد.