بن‌بست مدرنیته در «والتز مکانیکی»

زاهد مصطفا
بن‌بست مدرنیته در «والتز مکانیکی»

«والتز مکانیکی»، انیمیشن کوتاهی است ساخته‌ی «Julien Dykmans» در پنج دقیقه و ۴۷ ثانیه، تولید سال ۲۰۱۵٫ «والتز» -نام شخصیت اول انیمیشن را «والتز» فرض کنید- در حالی که قهوه‌اش را می‌نوشد، ریسمانی که به حلقه‌ی پشت دستش بسته است، او را به سمت رادیو می‌کشاند، رادیو را خاموش می‌کند؛ ریسمانی دست دیگرش را به سمت دروازه می‌کشاند. صبح زود است و باران بر عبور خیابان می‌بارد. والتز از دروازه‌ی آپارتمانی که زندگی می‌کند، وارد شهری می‌شود که همه‌ی افراد با پنج ریسمان در دست و پا و سر شان، در مسیرهای مشخصی راه می‌روند؛ بدون این که ریسمان‌ها به چیز در بالا بسته باشد. آن سمت ریسمان‌ها دیده نمی‌شود و این ناپیدایی در مرموز بودن این ریسمان‌های هدایت‌گر، افزوده است.

در ایستگاه بعدی، «والتز» در صندلی قطاری نشسته است که دروازه‌اش را به انتظار سوار شدن افراد بیشتری باز کرده است. صدای موسیقی‌ای را می‌شنود و متوجه دختری می‌شود که در ایستگاه قطار روی صندلی‌ای نشسته گیتار می‌نوازد. آژیر حرکت قطار به صدا در می‌آید و «والتز» از دروازه‌ی قطاری که در حال بسته شدن است، خودش را بیرون می‌اندازد؛ ریسمان‌ها اما با او از قطار بیرون نمی‌شود؛ ریسمان‌هایی که انگار در صندلی یا سقف قطار بسته است، کنده می‌شود و «والتز» به زمین می‌خورد. چند دقیقه بعد، افراد زیادی دور دختر جمع استند. آژیرهای خطر به صدا در می‌آید، پولیس‌ها حمله می‌کنند و «والتز» با نوازنده و دیگران فرار. تصویر، ریسمان‌هایی را نشان می‌دهد که یکی یکی پایین می‌افتد و به روشنی تندی در آسمان جا باز می‌کند؛ روشنی‌ای که وقتی «والتز» با همراهانش از دروازه‌ی خروجی ایستگاه قطار بیرون می‌شوند، دست‌های شان را بالای چشم‌های شان سایه‌بان می‌کنند. در بخش معرفی دست‌اندرکاران در تولید انیمیشن، تصویر دستگاه انالوگی را نشان می‌دهد که قطعات جداگانه‌ی بدن انسان را تولید و بسته‌بندی می‌کند. این تقریبا تمام تصویر انیمیشن است به علاوه‌ی سگی که کنار پیرمرد گدا در ایستگاه قطار نشسته است بدون هیچ ریسمانی و موشی که با سرعت از خط ریل می‌گذرد. هیچ دیالوگی در انیمیشن استفاده نشده است؛ جز صدایی که در شروع از رادیو شنیده می‌شود.

این تصویر بدون ریسمان‌ها هم می‌توانست فهمی که اکنون در ذهن مخاطب خلق می‌کند را به نوعی بفهماند؛ اما استفاده از ریسمان‌ها، تأکید بر قطعی بودن مکلفیت‌هایی دارد که افراد بخواهند یا نخواهند توسط این ریسمان‌ها کشیده می‌شوند و زندگی شان وابسته به ریسمان‌هایی است که آن‌ها را به مسؤولیت‌های مدرن شان می‌رساند. ریسمانی که به حلقه‌ی آهنی در فرق سر همه بسته است، خلاف ریسمان‌های دست و پا، به امر درونی‌تری اشاره دارد که به پیچیدگی تصویر می‌کشد. بیننده در نگاه اول چهار ریسمان را می‌بیند که دست و پای هر نفر را هدایت می‌کند و ریسمان پنجم که به سر بسته است، نقشی در هدایت سر ندارد. تصور کنید ریسمانی از فرق سر تان بسته است؛ شما می‌توانید دور خود دور بزنید بدون این که مانعی اجاد کند، یا ریسمان تاب بخورد که سر تان را بچرخاند، ممکن نیست؛ این ریسمان نمادین را می‌توان به به مغز افراد در ارتباط دانست که مدرنیته بر علاوه‌ی بستن چهار دست و پای انسان، تلاش کرده است مغز او را هم ببندد. بحث این که آیا مدرنیته اقدام به جلوگیری از فکر کردن کرده است را، شاید بتوان بر ساختارگرایی مدرنیته ربط داد که پساساختارگراها مدعی اند، پابندی در ساختارها، باعث می‌شود تمرکز قدرت به وجود بیاید و این تمرکز قدرت در نقاطی مشخص، توانایی تکثر و پدیدآمدن خرده‌روایت‌ها را می‌گیرد. با همین استدلال، پساساختارگراها در زبان، دستور و خوانش علمی زبان را بر هم می‌زنند تا به پهلوهای ناشناخته و ممنوع زبان دست پیدا کنند. اگر ساختارمند بودن مدرنیته را مانع به وجود آمدن افکار ساختارشکن بدانیم، این تلاش مدرنیته برای کنترل افکار موفق نبوده است. چیزی که در این ریسمان‌ها کار مدرنیته را به مشکل می‌کشاند، ریسمانی است که به سر افراد بسته شده است و این ریسمان، مثل چهار ریسمان دیگر به وظیفه‌اش عمل کند.

شهر ماشینی‌ای که «والتز» در آن زندگی می‌کند، بر علاوه‌ی تمام نمادهایی که از نظم و ساختار مشخص دارد، ریسمان‌هایی را به چهار دست و پای مردم بسته است که کار و حرکت شان را در زمان دقیق هدایت می‌کند و مانع حرکت خلاف مسؤولیت رسمی شان می‌شود. ریسمان پنجمی که اشاره به بستن راه فکر کردن توسط مدرنیته دارد، نمی‌تواند نقشش را درست بازی کند.

بحثی اگر به عنوان پسامدرن، مدرنیته را به چالش می‌کشد، از بی‌مسؤولیتی یا ناتوانی این ریسمان پنجمی شروع می‌شود که به درستی نتوانسته است، مانع فکر کردن افراد به بیرون زدن از ساختار یا به چالش کشیدن مدرنیته شود. واکنشی که «والتز» با شنیدن موسیقی انجام، بیرون زدن از ساختاری است که مدرنیته برایش تعریف کرده است؛ ساختاری که توسط «والتز» بر هم زده می‌شود. کاری که «والتز» در انیمیشن »والتز مکانیکی» می‌کند، عکس‌العمل مغز است که به کمک گوش، او را وادار به شنیدن موسیقی و دیدن دختری می‌کند که روی صندلی‌ای در ایستگاه قطار گیتار می‌نوازد؛ دختری که بیرون از ساختار است؛ نه ریسمانی دست و پا و سرش را بسته است و نه مثل دیگران است. سیر داستانی انیمیشن، سریع و با نماد سیاهی تعریف می‌شود؛ سیاهی‌ای که در ریسمان‌ها، لباس افراد، کلاه‌ها و صبح بارانی جریان دارد؛ جریانی که خبر از تکرار روزها و عمل‌کردهای یک‌سان می‌دهد و بیننده اگر شاهد عکس‌العمل «والتز» نباشد، به این نتیجه می‌رسد که «والتز» هر روز سوار قطار می‌شود و مثلا به کارخانه‌ای می‌رود. اعتراضی که «والتز» ساختار یا نظم موجود نشان می‌دهد مقابل، به دنبال بر هم زدن این تصویر است؛ بر هم زدن تکراری که بیننده از آن احساس درماندگی می‌کند. والتز با پیاده شدن و کندن ریسمان‌هایی که او را به مسؤولیت‌های مدرنش بسته است، ساختاری را بر هم می‌زند که جریان دارد.

یکی از پیامدهای مدرنیته، ملالت‌های برآمده از زندگی علمی و تکراری آن است؛ ملالت‌هایی که پسامدرن‌های زیادی آن را در نویسندگان و افراد زیادی نسبت می‌دهند که در اوج مدرنیته زندگی شان را با خودکشی تمام کرده اند؛ هر چند خودکشی به عنوان یک واکنش در نظم موجود که تداوم زندگی است، می‌تواند اعتراضی مقابل ساختار یا قطع جریان باشد؛ اما نفس این حس که انسان را وادار به خودکشی می‌کند، بدون اجبار بیرونی، تکراری است که انسان از آن احساس خستگی و ملالت می‌کند. برای انسانی که چیزی تازه و مهیجی وجود داشته باشد، به خودکشی فکر نمی‌کند؛ فکر خودکشی از خلایی به وجود می‌آید که فرد احساس می‌کند این خلا با چیزی پر نمی‌شود و یا چیزی برای پرکردن این خلا وجود ندارد. این خلا در زندگی پست‌مدرنست‌ها هم برخی را به خودکشی کشانده است که از چهر‌های مشهور آن می‌توان از «کِرت‌ کوبین» بینان‌گذار گروه موسیقی «نیروانا» نام برد که یکی از گروه‌های مطرح موسیقی پست‌مدرن است. پساساختارگراها مدعی اند که ساختارهای تعریف شده، قطعی نیست و انسان به عنوان موجودی پیچیده، نمی‌تواند در نقش ماشین یا ریاضی کار بدهد. «والتز» با بیرون شدن خلاف تکلیف ریسمان‌هایش، از نسبیتی می‌آید که در شرایط زمانیِ خاصی معنا می‌شود و تعمیم این که والتز این صدا را در وضعیت دیگری شنیده بود، آیا از قطار پیاده می‌شد، کاری است که دشوار؟

 استفاده از موسیقی به عنوان عاملی که »والتز» را مجبور به واکنش می‌کند، تأکید به نقش هنر در شکل‌گیری پسامدرن یا پساساختارگرایی دارد. هنر به عنوان ابزاری مؤثر با سینما، موسیقی، ادبیات و … پیش از همه ساختارها به چالش کشید و با خلق خرده‌ساختارهای سیال، به دنبال زدودن ملالت برخواسته از ساختارهای متمرکز و تکراری بود.  این به معنای پست‌مدرن بودن موسیقی‌ای که نوازنده در این انیمیشن می‌نوازد، نیست؛ این موسیقی در نقش یک عامل، «والتز» را وادار به مسؤولیت‌گریزی و اعتراض مقابل ساختار می‌کند؛ ساختاری که انسان مدرن در آن گم شده است. واکنش «والتز» مقابل ساختار را شاید بتوان ساختارشکنی اجتماعی یا یک واکنیش پساساختار مقابل ساختار دانست.

سازنده‌ی انیمیشن، در موقفی که مقابل ساختار گرفته است است، آن قدر قاطع است که در یک واکنش «والتز» تمام شهر را پر از ریسمان‌های کنده‌ای نشان می‌دهد که گویا قبر مدرنیته را کنده است. این شاید به دلیل زمان کم انیمیشن باشد که سازنده وقتی برای توضیح کارش نداشته و همان‌طور که مدرنیته را با ریسمان‌ها به تصویر کشیده، یک‌شبه، جنازه‌اش را خوانده می‌بیند؛ جنازه‌ای که تقلایش را به نوعی در تصویر آخر انیمیشن از انسان‌های مکانیکی نشان می‌دهد.

تصویری که در بخش معرفی انیمیشن در آخر دیده می‌شود، در خوش‌بینانه‌ترین حالت، شاید گفت واکنش والتز منجر به تولد نسلی می‌شود که آزاد استند و مجبور نیستند با ریسمان‌ها تعریف شوند؛ چنین برداشتی از آن جهت خوش‌بینانه است که پساساختارگرایی نتوانسته است چنین آزادی و خوش‌بختی‌ای را در انسان امروز به جوامعی که این گفتمان جایی برای خود پیدا کرده است، عرضه کند. با این که هنوز مدرنیته در تمام کشورهای پیش‌رفته حرف اول را می‌زند و ریشه‌های محکمی در فرهنگ‌های مدرن دارد؛ به فرض اگر پسامدرن با تسلط مدرنیته در جامعه‌ای گفتمان باز کند، چنین خوش‌بختی یا آزادی‌ای را برای انسان فراهم نمی‌تواند. پسامدرن فقط در پی بازخوانی نسبی از مؤلفه‌های مدرن است که راه را برای تکثر، بازسازی و نوسازی ساختارها با روش‌های متفاوت باز کند.

برداشت دوم را شاید به انسان‌های فرمایشی یا رباتیک نسبت داد و آن را اقدامی دانست برای تولید نسل فرمایشی که علم سراغ کشف آن می‌رود تا از این راه «والتز»هایی عرضه کند که نیاز به ریسمانی برای هدایت ندارند. «والتز‌» هایی که طبق کتلاک عمل می‌کنند و انتظار سازنده یا کارخانه‌ی تولیدی شان را با اعتراض یا سرپیچی نقش بر زمین نمی‌کنند. سازنده‌ی انیمیشن، حتا در پس‌زمینه‌ی اثر که معرفی دست‌اندرکاران است، یخن بیننده را رها نمی‌کند و او را به تصاویری پیوند می‌زند که خبر از تولید و گسترش نسل دیگری می‌دهد؛ نسلی که تولید ماشین است و بهتر می‌تواند در خدمت ماشین کار بدهد. سازنده با بر هم زدن یک‌شبه‌ی مدرنیته، بیننده را در قسمت آخر انیمیشن به توانایی مدرنیته متوجه می‌کند که با دستگاه‌های پیش‌رفته‌اش، سراغ تولید نسل دیگری می‌رود و انسان‌ فرمایشی‌ای را تولید می‌کند که دیگر دچار ملالت یا خستگی «والتز» نشود تا با شنیدن موسیقی از رفتن به کارخانه سر باز بزند و باعث فروریزی نظم موجود شود.