«تتسو ناکامورا» (کاکا مراد)، نخستین بار در دههی ۷۰ پا به افغانستان گذاشت و ما او را با وجودی که هموطن مان بود، درست نشناختیم. با وجودی که تروریستان یازده سال پیش، «کازویا ایتو»، یکی از همکارانش را کشتند؛ اما او خم به ابرو نیاورد. مردی که با همه دوست بود و مردم احترام زیادی به او داشتند. با وجودی که به مهاجران افغان کمک پزشکی میرساند؛ وقتی فهمید که خشکسالی و آبهای آلوده، خطری بزرگتر از کلورا است، مسیر خدمتش را تغییر داد. چاه کند و با روشهای سنتیای سرزمین آفتاب تابان، به مردم یاد داد که چطور میتوانند، محصول و درآمد بهتر داشته و به زندگی فکر کنند، همانگونه که در سخنرانیاش گفته بود: بهتر است به زندگی فکر کنیم، نه مرگ و جنگ.
ناکامورا که روزی گفته بود، خوشحال میشود اگر در افغانستان بمیرد؛ اهل «فوکوکا» بود. نزدیک به نیم عمرش را به مردم افغانستان خدمت کرد، درمانگاه و شبکهی آبرسانی «مروارید» را ساخت؛ چون معتقد بود که این کار از عملکرد ۱۰۰ داکتر بهتر است؛ او با شعار «برای درخشش نور به گوشههای تاریک»، مشکل خوراکی مردم را حل و با خودش سبز شدن را به همه جا برد، فارمهای گاوداری ایجاد کرد، محصولهای کشاورزی را افزایش داد و بازار میوه را رونق بخشید.
او برای کارهای انسان دوستانه و ارزشمندش، جایزههای زیادی برد و تذکرهی افغانی گرفت. زندگی پربار و خدمتهای ارزندهاش از هر کسی بیشتر بود؛ چون ۲۴۳۰۰ هکتار زمین خشک و بیابانی را به بهشت سبز، پرگل و حاصلخیز بدل کرد.
او روح بزرگی داشت که رفتنش فقط دشمنان افغانستان را خوشحال؛ اما مردم و دوستداران این سرزمین را غمزده کرد؛ از نخستوزیر جاپان تا سخنگوی دبیرکل سازمانملل و رییسجمهور غنی، همه تسلیت گفتند!
مردم برای او اشک ریختند، شمع روشن کردند و تابوت او در میان اندوه فراوان بدرقهی شایسته و درخور شد. نهاد «انسان» و جامعهی مدنی تصمیم گرفت، جایزهای را به نام «جایزهی بشر دوستانهی ناکامورا» در روز جهانی حقوق بشر، به کسی بدهد که فعالیتهای ارزندهی حقوق بشری دارد. «کاکا مراد» افغانستان که میخواست، وطن دومش را روزی گلوگلزار ببیند، آرزوهایش را به گور برد.
چرا «هاراگیری» هشتمین سامورایی؟
نمیدانم چرا هر وقت به ناکامورا میاندیشم یاد گفتهی دکتر علیشریعتی میافتم که خدایا، به من زیستنی عطا کن که در لحظهی مرگ، بر بیثمری لحظهای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیاش سوگوار نباشم، بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم، خدایا چگونه زیستن را تو به من بیاموز؛ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.
«کاکا مراد» سنگ محک خوبی در این وانفسای زندگی در مقایسه با زمامداران ما و گفتهی دیگری است که: «برای کسی که میفهمد، هیچ توضیحی لازم نیست و برای کسی که نمیفهمد، هر توضیحی اضافه است، آنان که میفهمند، عذاب میکشند، آنانکه نمیفهمند، عذاب میدهند؛ مهم نیست که چه مدرکی دارید، مهم این است که چه درکی دارید.»
ذهن من این روزها پر است از سنگ محکهای گوناگون که تصویر ناکامورا را به مرگ شرافتمند یک «سامورایی» و حتا فیلم «هفت سامورایی» وصل میکند. حس میکنم از شعرهای حماسی قرون وسطا تا اُپراهای «آکیرا کروساوا» و «جرج لوکاس» که پر از داستانها، شمشیر و مهارتهایی اند که عصارهاش «کاکا مراد» است. شبیه یک سامورایی شجاع و شکستناپذیر که مثل «میاموتو موساشی» با یک شمشیر تیز و با دست خالی نینجاهای جهل و خشکسالی را در ننگرهار تار و مار میکند.
ساموراییها به دوستان خود وفادار بودند و از نظام «بوشیدو» (طریقت جنگجویی/ رزمنده) که دارای انضباط شخصی، مهارت، شجاعت، اطاعت، احترام و ایثار بود، پیروی میکردند.
به برخی از خصوصیات یا ایدئولوژی یک سامورایی اشاره میکنم که دقیقن همان است که دکتر ناکامورا در مدت بیش از ۳۰ سال خدمت در افغانستان ثابت کرد:
۱) یک سامورایی اگر بین مردن و زندگی دو دل باشد، بیدرنگ مرگ را انتخاب میکند.
۲) در انجام کارهای بزرگ همت کن، چون ماهی در آب زلال زنده میماند.
۳) راه کمال بیپایان است.
۴) آراسته بودن، شیوهی زندگی یک سامورایی است.
۵) در کار، جان و دل بگذار و برتریطلب باش.
۶) در هفت نفس، تصمیمت را بگیر.
۷) زبان را نگه دار، چون فروتنان محبوب اند.
۸) زیردستان را آفرین کن و انتقادپذیر باش.
۹) مرد تکفن به کار نیاید (تکفن= یک فن یاد داشته باشد).
۱۰) همیشه چون نخستین دیدار، فروتن باش.
۱۱) اگر هم میبازی، جانانه بباز.
۱۲) هیچ کاری را کوچک نبین و در کارهای بزرگ از چیزهای کوچک بگذر.
کاکا مراد هم، پس از نزدیک به ۳۵ سال خدمت بیشائبه و مستمر، وقتی یازده سال پیش، پس از ترور شدن همکارش، بین مرگ و زندگی مردد شد، بیدرنگ ادامهی کار و خدمت به مردم افغانستان را برگزید، او میدانست دشمنان سرسبز شدن این سرزمین، روزی به رویش آتش میکنند؛ اما ماند و مرگ را برگزید. درست مثل یک سامورایی سربلند و وفادار.
او به کارهای بزرگ همت گماشت، بیابانهای خشک را به جنگل و مزارع سبز بدل کرد، آراسته و منظم بود، دل و جان در کار گذاشت و کارش را به خوبی پیش برد.
مردم و زیردستان برایش اشک ریختند و ناله کردند؛ چون او مرد «تکفن» نبود، مهاجرین را مداوا کرد، کلینک ساخت، چاه حفر کرد، کانال آبرسانی راهاندازی کرد و تا آخر مثل روز اول، فروتن و صمیمی بود.
هرچند دشمنان افغانستان با کشتن او بردند؛ اما ناکامورا نباخت. مردم و افغانستان باختند. اگر مرگ او یک باخت باشد، ناکامورا درست مثل کسی باخت که حریف هیچ لذتی از بردش نَبَرَد.
تصویری که ممکن است بیشتر ما (به خصوص اهالی هنر) از جاپان داشته باشیم، برگرفته از آثار «کرواساوا» و فیلم هفتسامورایی او باشد؛ فیلم حماسی و جزو ده فیلم برتر تاریخ سینما. داستان هفت دلاور که برای من، ناکامورا هشتمین نفر این دلاوران است.
او مثل یک سامورایی دلاور، که «هاراگیری» یا مرگ پاک را به رفتن به سرِ «دار» ترجیج میداد، مرگ سرخ را برگزید و به خواستهاش که مردن در افغانستان بود، رسید.
در شیوهی زندگی یک سامورایی، سختکوشی اهمیت فراوان دارد، روحیهای که در تحول جامعهی جاپان و خدمتهایی که کاکا مراد در افغانستان انجام داد، کاملا مشهود بوده است.
یک سامورایی واقعی به دلیل روبهرو بودن با خطرهای دائمی، زندگی را بیثبات و ناپایدار میداند. برای همین، وقتی مرگ در یک قدمی ناکامورا بود، او هیچ وقت نترسید. به کارش ادامه داد و به ریش دشمنان افغانستان خندید!
همواره ساموراییهایی که قرار بود محاکمه و اعدام شوند، وصیتنامههای خود را مینوشتند و مقداری موی سر خود را در آن گذاشته و رفتن به چوبهی دار را برای خود ننگ میدانستند. آنها مرگ پاک یا «هاراگیری» را انتخاب میکردند.
در واقعهی ساکای که چند سامورایی گناهکار شناخته شدند، اعلام کردند که از اوامر اطاعت کرده و روا نیست، کسی به جرم انجام وظیفه اعدام شود. مردم جاپان با دید زیباشناختی و ارزشی به هاراگیری میبینند. آنها هاراگیریکننده را مزمت نکرده و با دیدهی احترام به آن نگاه میکنند.
هاراگیری با خودکشی فرق دارد؛ چون خودکشی بیزاری از دنیا است و هاراگیری با شرافت، شجاعت و فداکاری مرتبط است.
حالا چند روز از رفتن یک سامورایی دیگر گذشته؛ ساموراییای که از خود یادگارهای زیبا به جا
گذاشته است؛ اگر کسی به یاد او هم نباشد، باکی نیست؛ چون سبزهزارها، درختان، گلها و مزارع سرسبز ننگرهار، تا قیامت به یاد او خواهند بود.