روحیه، ایدیولوژی، قهرمانی؛ جنگ فعلیت تمام ناپذیر خوانشی از فیلم دشمن، پشت دروازه‌ها

نصیر ندیم
روحیه، ایدیولوژی، قهرمانی؛ جنگ فعلیت تمام ناپذیر خوانشی از فیلم دشمن، پشت دروازه‌ها

«دشمن پشت دروازه‌ها فیلمی در ژانر درام – جنگی، به کارگردانی ژان ژاک آنو (۲۰۰۱)، فیلم‌ساز فرانسوی است. فیلمنامه‌ی آن اقتباس از کتابی بر اساس واقعیت، به همین نام نوشته‌ی ویلیام کریگ است. داستان فیلم در گرماگرم جنگ جهانی دوم رخ می‌دهد؛ جایی‌ که ارتش آلمان نازی (ورماخت) به پیکار ارتش سرخ می‌رود.»
آتش جنگ و ارتش نازی آلمان در پشت دروازه‌های استالین‌گراد رسیده است و نام استالین باعث شده که این شهر برای ارتش سرخ، جدا از مکان استراتژیک، یک مفهوم ایدیولوژیک باشد. پیروزی در این جنگ از سوی لشکر ششم ورماخت آلمان، می‌تواند جنگ جهانی را به نفع نازی‌ها به پایان برساند. روس‌ها در جنگ با تلفات زیادی روبه‌رو شدند؛ اما به دلیل ایدیولوژیک شدن نام استالین‌گراد، قشون سرخ با استفاده از این ایدیولوژی، به سربازان خود روحیه داد و توانست قهرمان‌سازی کند و با اجرای فرمان ۲۲۷ استالین (حتا یک گام به عقب نروید) از سوی «نیکیتا خروشچف» فرد مورد اعتماد استالین، جبهه‌ی کنار رودخانه‌‌ی ولگا را به میدان پیروزی تبدیل ‌کند و فاتح‌ترین لشکر جنگ جهانی را شکست ‌بدهد. ارتش سرخ از همین جبهه‌ی کوچک، جنگ جهانی دوم را با روحیه، ایدیولوژی و استراتژی به نفع خود به پایان می‌رساند.

روحیه، ایدیولوژی، قهرمان، پیروزی
در جبهه‌ی جنگ، تنها سرباز است که میان مرگ و زندگی باید یکی را انتخاب کند؛ در دوراهی‌ای که همیشه زندگی انتخاب شده است. از طرف سرباز، مرگ باید انتخاب شود. گزینش مرگ از سوی سرباز به محرک‌هایی نیاز دارد که او را در رویارویی با مرگ از هراس باز دارد. این محرک‌ها می‌تواند؛ روحیه، ایدیولوژی و قهرمان پنداری باشد.
روحیه‌، محرک اساسی برای ترغیب سربازان در جنگ است و در میدان نبرد، بیش‌تر از جنگ‌افزار پیروزی می‌آورد. روحیه سرباز را وا می‌دارد که تصور کند به هر صورت پیروز میدان است؛ ولی باید قبل از پیروزی، دشواری جنگ را تحمل کنند تا به مقام عالیه سربازی (قهرمانی) برسد. حتا اگر این قهرمانی، پس از مرگ باشد.
در نبردهای میدانی، جبهه‌ای پیروز می‌شود که بر پایه‌ی ایدیولوژی و باور وارد میدان شده‌ است، حتا اگر تعدادشان در مقیاس با جبهه‌ی مقابل اندک باشد. تاریخ، گواه برنده شدن جبهه‌هایی کوچکی است که در مقابل بزرگ‌ترین قدرت‌های جهان با ایدیولوژی رزمیدند و پیروزی را از آن خود کرده‌اند.
با ایدیولوژی جنگیدن، به نحوی جاودانگی را تقسیم کردن است. جاودانگی دست‌نیافتنی‌ترین تصوری است که انسان از آغازین روزهای «دانایی» دنبال آن بوده است. شروع تفکر به جاودا‌نگی، انسان را به متافزیک پیوند زد و جاودانگی، قدرت بالفعلی را دریافت که انسان در دوراهی مرگ و زندگی، بنا بر تصور جاوید شدن، مرگ را انتخاب ‌کند.
ایدیولوژی از هر نوعش، انسان را مستقیم به اسطوره و جاودانگی گره می‌زند و تصور جاودانگی را در اذهان القا می‌کند. ایدیولوژی و پیوندش با جاودانگی، مرگ‌ و زندگی را برای آن‌که می‌رزمد ‌دو روی یک سکه می‌سازد. در باورهای دینی ما، مفاهیم غازی و شهید، ناشی از همین ایدیولوژی جنگی است و تصور فرضی جاودانگی را با خود دارد و هر دو مفهوم چندان تفاوتی باهم ندارند. در این دو مفهوم که ناشی از ایدیولوژی و جاودانگی است، تفاوت چندانی نیست، هر دو مفهوم یک چیز را می‌رساند؛ به جنگ رفته و قهرمانانه کشته شده و به جنگ رفته و قهرمانانه برگشته است.
قهرمان‌ها در میدان جنگ حتا اگر پوشالی باشند؛ میان سربازان روحیه ایجاد می‌کنند. در میدان نبرد به نحوی اعمال نفوذ کرده، سربازان را وا می‌دارد که با اتکا به نیروی نامریی‌ِ ایجاد شده از سوی قهرمان، باور به پیروزی را دریابند. این باور شبیه نیروی نامریی متافزیکی عمل کرده، روان سرباز را تسخیر می‌کند و ترس از مردن و یا بازنده شدن را از سرباز می‌گیرد؛ زیرا حضور قهرمان به نحوی برد در میدان را تضمین می‌کند. تصور این‌چنینی میان سربازان، باعث عملکرد بهتری می‌شود.
با حضور قهرمان جنگی، سربازان قدرتی نامریی که قهرمان شبیه شبکه در اذهان عمومی پخش می‌کند، دریافت می‌کنند. این شبکه شبیه ایدیولوژی است، حتا اگر باورپذیر و ملموس نباشد. با تسخیر اذهان جمعی، باورپذیری را تلقین می‌کند. این شبکه، کاری می‌کند که سرباز تصور کند هر آن‌چه که دارد (خانواده، عشق به زندگی و…) نمی‌تواند مانع آن‌ها از جنگ و مردن شود.
قهرمان‌سازی در میدان جنگ، سازمان‌دهی اذهان سربازانی است که به‌سوی کشته شدن می‌روند، ولی از مرگ باکی ندارند و چیزی نمی‌تواند مانع آن‌ها از جنگیدن شود و لقب‌هایی مانند؛ شهید، غازی و دیگر لقب‌ها نیز با منطق همین سازمان‌دهی ساخته شده است. ما در تاریخ شاهدیم که سازمان‌دهی اذهان سربازان، پیروزی را آورده است تا تعدد سربازان در جنگ.
شبکه نامریی که قهرمان میان سربازان می‌سازد، سرباز را آماده پذیرفتن سخت‌ترین شرایط می‌کند تا شکست در میدان جنگ را نپذیرد. روی دیگر سکه‌، همزاد‌پنداری سربازان با قهرمانان است. سربازان در میدان جنگ با الگوسازی از قهرمان، خودبرتری را در ذهن برجسته می‌کنند؛ یعنی این‌که با الگوپذیری از قهرمان، هر سرباز به یک قهرمان تبدیل می‌شود. قهرمان‎‌ها در جنگ، اغراق‌آمیز توصیف می‌شوند و سربازان حاضر در میدان‌های نبرد، در وضعیت همزاد‌پنداری با قهرمان قرار می‌گیرند و تلاش می‌کنند تا به آن جایگاه متعالی صعود کنند. تنها تلاش، بیش از توانایی باعث می‌شود که هر سرباز به یک قهرمان تبدیل شود و سربازان با نیروی قهرمانانه، غیرعادی جنگ کرده، روحیه پیدا ‌کنند تا به جایگاه قهرمانی برسند.
با دیدن فیلم دشمن پشت دروازه، یافتم که جنگ، فعلیت تمام ناپذیر است، چرخه‌‌ی جنگ طوری تحرک پیدا می‌کند که انسان‌ها با سازمان‌دهی ناگزیرند که بجنگند. انسان در جنگ، موقعیت بی‌طرف ندارد. مکان، زمان و هویت برای انسان‌ها، دشمن را از غیر دشمن تعریف می‌کند. شخصیت‌های سربازان در این فیلم، طوری است که ناگزیری جنگ‌پذیری شان را مخاطب درک می‌کند و سکانس‌ها، طوری برداشته شده که مخاطب نیز می‌گوید این سربازها باید بجنگند و حتا ناگزیرند که پیروز میدان جنگ شوند.
از روحیه، ایدیولوژی و قهرمانی در این فیلم، به‌خوبی استفاده شده است و کارگردان، این سه مفهوم را به این دلیل استفاده کرده که استالین‌گراد هم جبهه کوچک است، هم از لحاظ ایدیولوژیک به اسم استالین گره خورده است. از آن‌جا که جبهه‌ی استالین‌گراد در مقابل لشکر ششم ورماخت آلمان بسیار کوچک است، باید قهرمانی داشته باشد تا ناجی سربازانی باشد که ناگزیر از پذیرفتن در امر جنگ هستند و این قهرمان، با استفاده از رسانه‌ها معروف می‌شود. سربازی، نشان‌زنی را از پدربزرگش آموخته و در بدترین شرایط ممکن که خود را به مردن انداخته، با استفاده از نشان‌زنی، چند سرباز آلمانی را از پا درمی‌آورد و توجه امر عقیدتی جبهه استالین‌گراد را به خود جلب می‌کند. پس از این اتفاق، امر عقیدتی جبهه، از این سرباز قهرمان می‌سازد و باعث ایجاد شبکه‌ی متافزیکی در میان سربازان می‌شود و حتا خودش به این امر باور پیدا می‌کند که یک قهرمان است. با این حساب معروف‌ترین تک‌تیرانداز آلمانی را شکست می‌دهد.
قهرمان بودن به گونه‌ای در ذهن سرباز نشان‌زن القا می‌شود که زیبا‌ترین دختر جبهه عاشق او می‌شود. در جایی که بانی روحیه‌دهی نیز عاشق آن دختر است.
او دیگر یک نشان‌زن عادی نیست؛ به جایگاه متعالی سربازی صعود کرده و قدرت قهرمان از آن‌ که قهرمان می‌‌سازد، بیش‌تر شده است. میان قهرمان و قهرمان‌ساز تنش عاشقانه ایجاد می‌شود؛ اما از آن‌جایی که قهرمان‌ساز نمی‌تواند در مقابل دست‌پرورده‌ی خودش اعتراض کند، تسلیم می‌شود و به ناچار می‌پذیرد که زیبا‌ترین دختر جبهه، قهرمان را دوست داشته باشد و پایش را از قصه‌ی عاشقانه‌ی سرباز عقب می‌کشد.
در هر جنگی و هر نبردی، نقش‌هایی که درشت می‌شوند، به جایگاه مقدسی صعود می‌کنند. تقدس در ذهن رزمنده‌ها، نیرو را از کمیت به کیفیت گذار می‌دهد. برنده شدن قشون سرخ در استالین‌گراد، درشتی این جایگاه‌ها را آشکار می‌کند؛ از شباهت نام استالین با استالین‌گراد که جبهه را از مکان به ایدیولوژی تبدیل می‌کند. قهرمانی که قهرمان‌ساز را شکست می‌دهد و ایجاد روحیه میان سربازان که نباید عقب‌نشینی کنند، بر پیروزی یک جبهه‌ی کوچک بر لشکر ورماخت دلالت می‌کند.