از چوپانی در ولایت غور تا راهنمای گردش‌گری زن در افغانستان!

اسدلله جعفری (پژمان)
از چوپانی در ولایت غور تا راهنمای گردش‌گری زن در افغانستان!

نویسنده: فاطمه حیدری

مترجم: اسدالله جعفری ‌(پژمان)

مجله: سی‌ان ترافيلر، ۲۸ نوامبر، ۲۰۲۱

فاطمه حیدری، می‌گوید که راهنمای گردشگری بودن دنیای من را متحول کرد. وقتی که من برای اولین بار در مورد تصمیم خود با پدرم صحبت کردم، او بسیار سرم عصبانی شد. او پرسید «آیا می‌خواهی تو را زنده به گور کنم؛ زیرا این امر عزت مردم و جامعهی ما را تهدید می‌کند»؟ در تورها و سفرها، مردانی را در خیابان‌ها و جاده‌ها خوب به یاد دارم که به من می‌خندیدند و به طرز عجیبی به من نگاه می‌کردند و آن‌ها با هم دیگر می‌گفتند: «اوه! دختر هزاره را ببینید [هزاره یک گروه اقلیت قومی و مذهبی در افغانستان است] که با مردان بیگانه به تنهایی راه می‌رود». من به یاد دارم زمانی که با یک صوفی در یک زیارت‌گاه سرخوردم، او مرا به نام «ترویج فسق و فساد» مرتد می‌گفت و ناسزا می‌خواند. صوفی هر وقت که مرا می‌دید می‌گفت: «تو با بدعت‌گذاران، با ملحدین، با مرتدین و بیگانه‌ها راه می‌روی، بنابراین؛ تو باید به زودترین فرصت و به زودترین وقت توبه کنی». من هم با لبخند جواب صوفی را می‌دادم: «بله کاکا جان (عموی عزیز)» درست است. با این‌حال؛ در آن زمان به دلیل محدودیت‌های بیماری همه‌گیری کرونا مجادله قناعت‌بخش در پاسخ به انتقادات صوفی در آن‌جا به اندازه کافی سخت بود که می‌دادم.

نوشتن روی ماسه‌ها و شن‌ها

مسیر من در تبدیل‌شدن به اولین راهنمای گردش‌گری زن در افغانستان با چوپانی گوسفندان و گاوها در چراگاه‌های سرسبز و مرتفع آغاز شد. من از هفت فرزند خانواده کوچک‌ترین فرزندی استم که در ولسوالی محروم و دورافتاده‌ی به نام لعل و سرجنگل در ولایت غور به دنیا آمدم. من در سن هشت سالگی مجبور شدم چوپانی کنم و به عنوان یک چوپان کار کنم. این شغل چوپانی من یک مقدمه‌ی برای مدیریت و رهبری یک گروه بود که امروز مبدل به یک مدیر و راهنمای گردش‌گری شد. چوپانی نیز برایم یک جنبه‌ی تحصیلی و آموزشی داشت؛ در حالی که آموزش و تحصیل برای اکثر از دختران مناطق ما ممنوع بود. بچه‌ها و پسرها روی ماسه، زیر سایه‌ درختی که در کنار یک رودخانه‌ای کوچک قرار داشت، درس می‌خواندند. بنابراین؛ من گوسفندانم را در آن‌جا برای چراندن به چراگاه می‌بردم تا بتوانم به سخنان و تدریس معلم‌ شان گوش بدهم. زمانی که کمیته‌ی صلیب سرخ به خانواده‌هایی که دختران‌شان در مکتب می‌رفتند، خدمات بهداشتی و غذا ارائه کرد. در آن وقت؛ من هم خانواده‌ام را متقاعد کردم که برایم اجازه بدهند تا به مکتب بروم؛ اما شرط آن‌ها این بود که من باید به جای مکتب‎رفتن، چوپانی کنم بهتر از آن است. با این‌حال؛ من کتاب و قلم نداشتم و نوشتن را روی شن‌ و ماسه تمرین می‌کردم.

بنابراین؛ در سال ۲۰۰۹ میلادی، زمانی که من نه ساله بودم، به عنوان پناهنده‌ی داخلی به شهر هرات افغانستان نقل مکان کردیم. من با پولی که از نخ‌ریسی، بافندگی پشم و دوخت لباس‌های مردانه‌ی افغانی به مدل هراتی و یا «یخن‌دوزی» به دست آورده‌بودم، برایم کتاب و دفترچه خریدم. سه سال بعد، از این کارم درآمد بیش‌تری کسب کردم تا وارد مکتب شدم. من هم‌چنین در کلاس‌های رایگان زبان انگلیسی که برای پناهندگان داخلی برگزار می‌شد، شرکت می‌کردم و زمانی که تحصیلاتم را به پایان رساندم به زودی به عنوان کمک معلم انگلیسی در یک سازمان آموزشی زبان پیوستم. در ماه جنوری سال ۲۰۲۱ میلادی، من با ۱۰ نفر از دوستانم گردهم آمدیم تا یک مرکز آموزشی داوطلبانه را افتتاح کردیم که این مرکز آموزشی شامل یک کتابخانه برای دختران نیز بود.

اولین سیاح و گردشگر

در آن‌جا روزنامه‌نگاری یک شغل چالش‌برانگیز برای زنان است؛ اما من این شغل را پل ارتباطی متقابل برای یک آینده‌ی بهتر می‌دیدم. یکی از پروژه‌های من در دانشگاه هرات در مورد جاذبه‌های توریستی و گردش‌گری افغانستان بود. من در مورد مکان‌هایی که در حال مطالعه و تحقیقات از آن‌ها بودم، در یک گروه فیس‌بوکی به نام «گروه گردش‌گری» پست و مطالب نوشته می‌کردم. در آن زمان بود که یک جهان‌گرد اوکراینی به نام بیک‌تاپ از اوکراین، به من پیام داد و گفت: «آیا می‌شود عکس‌هایی از شهر و کشور تان را برایم نشان بدهید»؟ بنابراین؛ من دوستان جدید از کشور‌های مختلفی پیدا کردم، عکس‌ها و چیزهای زیادی که در مورد شهر باستانی هرات داشتم با آنان به اشتراک می‌گذاشتم. بیک‌تاپ، در نهایت خدمات راهنمای و گردش‌گری من را در سازمان  Untamed Borders»» و یا (مناطق توسعه‌نیافته) که یک شرکت سیاحتی و گردش‌گری مختص در مناطق غیرقابل دست‌رس می‌باشد پیشنهاد داد. آن‌ها پارسال به هرات آمدند و گروهی را که من مدیریت می‌کردم با آن پیوستند و من را در آن استخدام کردند. آن‌ها من را در جریان دعوت از مهمان خود در فرودگاه بردند. من به آن‌ها در مورد امنیت و جاهای نا امن افغانستان آگاهی می‌دادم و آن‌ها را به اطراف شهر هرات به گردش و سیاحت می‌بردم.

گردش و سیاحت در دوران کرونا

خطراتی که مسافران و گردش‌گران بین‌المللی با آن روبه‌رو استند، با آن چه که من به عنوان یک زن بومی و محلی با آن روبه‌رو استم، بسیارمتفاوت است. کاری که ما انجام می‌دادیم این بود که مطمین شویم تا مسافران برای مدت طولانی در کوچه‌ها و جاده‌ها و یا در یک مکان نمانند. اولین سفرم با سازمان Untamed Borders»» در ماه اکتبر سال ۲۰۲۰ میلادی شروع شد. من با دانش‌جویان دانشگاه‌ها، تورهای جادویی و چشم‌بندی زیادی را انجام دادم و بعداً مدیریت شرکت گردش‌گری جاده‌ی ابریشم افغانستان را نیز عهده‌دار شدم. من توانستم ۱۰۰ نفر را در ۳۰ تور رهبری و راهنمایی کنم و رویایی این را داشتم که در سرتاسر افغانستان گروه‌ها را مدیریت و راهنمایی کنم تا یک روزی بتوانم خودم چنین شرکت گردش‌گری داشته باشم. افغانستان دارای تاریخ بیش از ۶ هزار ساله است. بناهای‌تاریخی و زیبایی مناظر افغانستان بزرگ‌ترین جاذبه برای سیاحان و گردش‌گران جهان است. در دهه‌ی ۱۹۷۰ بیش از ۹۰۰ هزار گردش‌گر از افغانستان دیدن کردند. پس از آن، مسایل امنیتی روند گردش‌گری را در افغانستان بیش‌تر دچار مشکلات کرد. در این‌جا مردم در مورد زندگی اجتماعی و سیاحتی کلیشه‌های منفی دارند. با وجود جنگ در افغانستان؛ اما افغانستان بازهم زیبا است. می‌خواستم تورهای من ویژگی‌های مثبت خود را در یک جامعه‌ی‌ کلیشه‌ای و سنتی منعکس کند.

فاطمه حیدی؛ عکاس: علی‌اکبر خیرخواه

بنابراین؛ من داستان‌هایی از زنان افغانستان را به آن‌ها تعریف می‌کردم و مکان‌های باستانی‌ای را که دوست داشتم به مهمانان نشان می‌دادم، مانند «مسجد آبی و یا مسجد جامع» در مرکز شهر هرات  که با جزئیات و با کاشی‌های آبی طراحی شده است. بر اساس باورهای ما، این بزرگ‌ترین مسجد جهان به شمار می‌رود. من مسافران و گردش‌گران را به آن‌جا می‌بردم. مهمانان از نشستن در آن‌جا و قدردانی از زیبایی آن مسجد بزرگ احساس آرامش می‌کردند. سپس، ما به زیارت‌گاه تیموریان در گذرگاه و قلعه‌ی هرات می‌رفتیم که آن مربوط به سال ۳۳۰ قبل از میلاد می‌شود، زمانی که اسکندر مقدونی با ارتش خود وارد آن‌جا شده بودند. بنابراین؛ روزی از بازاری در شهر هرات عبور می‌کردیم که در آن بازار از اقوام مختلف افغانستان وسایلی سوغاتی‌، یادگاری سنتی و دست‌ساز می‌فروشند. و ما هم در یک چای‌خانه قدیمی‌مانند توقف کردیم؛ جایی که صاحب آن چای‌خانه از دوران جهاد خود که علیه تهاجم اتحاد جماهیر شوروی بر افغانستان در اواخر دهه‌ی ۱۹۸۰ جنگیده بود، برای ما قصه می‌کرد. بیش‌تری از باشندگان شهر هرات افراد تحصیل‌کرده استند. بنابراین؛ شما می‌توانید زنان را در آن‌جا در چای‌خانه‌ها و قهوه‌خانه‌ها ببینید، اگرچه آن‌ها تنها در صورت همراهی از اعضای مرد خانواده‌ی‌ خود مجاز به بیرون رفتن از خانه استند.

با این‌حال؛ وقتی که ما تبصره‌هایی درباره فرهنگ مان رد و بدل می‌کردیم، مهمانانم جهان‌بینی متفاوتی نسبت به من داشتند. ملاقات با زنان گردش‌گر و به‌ویژه با بانوان مجرد به من قدرت و تمایل بیش‌تری برای حرکت به تنهایی را داد. آن‌ها به من این دیدگاه را دادند که دنیا برای شجاعان است، نه برای بزدلان. من تا زمانی که مدیر گردش‌گری شدم، هرگز هیچ جایی به تنهایی به رفته بودم. بناً پدر و مادرم بسیار محافظه‌کار و سنتی استند. خواهرانم زمانی که ۱۳ و ۱۵ ساله بودند مجبور به ازدواج شدند؛ اما در نهایت آن‌ها با خدمات گردش‌گری و سیاحتی من موافقت کردند. این بار خانواده‌ام در مورد اجازه‌دادن به من برای سفر و گردش‌گری به تنهایی صریح‌تر بودند. من دوبار برای بورسیه تحصیلی و تمرین برای راهنمایی و مدیریت تورهای خارج از هرات به کابل رفتم. سخت‌ترین قسمت، بردن مهمانان به مناطق محافظه‌کاران در افغانستان بود. من دایما با خود فکر می‌کردم مبادا: «اختطاف نشوم، کشته نشوم». اگر مهمانان و گردش‌گران می‌خواستند که نان شب را در رستوران بخورند، من همان شب را مجبور بودم در هتل می‌گذراندم؛ زیرا خانه‌ام در حومه‌ی شهر بود و دو ساعت با ماشین فاصله داشت. راهنمای گردش‌گری‌بودن به من کمک کرد تا شجاع‌تر و مستقل‌تر شوم – من همین اکنون در ایتالیا تنها استم؛ جایی که تشنه چای استم؛ زیرا هیچ چیز طعم چای افغانستان را ندارد.

یک پایان و یک آغاز

تا همین اواخر من راهنمای تور، دانش‌جو، معلم، مددکار اجتماعی و مجری رادیو بودم که با زنان درباره‌ی غالب‎شدن بر سختی‌های روزگار صحبت می‌کردم؛ اما در ماه آگست امسال همه چیز به طور ناگهانی در افغانستان تغییر کرد. با این‌حال؛ به همه‌ی زنانی فکر می‌کنم که علیه زن‌ستیزی و سایری موانع در افغانستان مبارزه کردند و مبارزه می‌کنند. من زنانی را مشاهده کرده‌ام و گواه آن بودم که سوزانده شده‌اند، سنگ‌سار شده‌اند، ربوده شده‌اند، مجبور به ازدواج‌های اجباری شده‌اند و هم‌چنان به قتل رسیده‌اند. من شاهد زنانی بودم و استم که صدای خود را برای مبارزه بلند می‌کنند و هرگز تسلیم هم نمی‌شوند. آن‌ها زنانی بودن و استند که پزشکان، مادران، معلمان، سیاست‌مداران، خوانندگان، قانون‌گذاران و دانشمندان موفقی بودند. در زیر سایه‌ی حکومت طالبانی، چه بر سر همه زنان در افغانستان خواهد ‌آمد؟ من نمی‌توانستم بگذارم همه تغییرات مثبت زندگی‌ام به خاک تبدیل شود. با این‌حال؛ من مجبور شدم که برای زنده‌‌ماندن وطن شگفت‌انگیزم را ترک کنم. من از همه‌ی کسانی که بی‌وقفه تلاش کردند و پرواز خروج من را ترتیب دادند، بسیار سپاس‌گزارم.

بنابراین؛ هنوز هم می‌خواهم فارغ‌التحصیل شوم؛ مدیر و راهنمای گردش‌گری باشم؛ کار و خدمات داوطلبانه برای پناهندگان و مهاجران انجام بدهم؛ می‌خواهم یک روزنامه‌نگار باشم که موضوعات و مسایل زنان را پوشش بدهم؛ و به کودکانی‌که فاقد منابع اقتصادی و مالی برای تحصیل در افغانستان استند، کمک کنم. وقتی که بازگشت زنانی مثل من به سوی افغانستان امن باشد، می‌خواهم یک شرکت گردش‌گری در افغانستان افتتاح کنم، راهنما و مدیران زن بیش‌تری را آموزش بدهم. در نهایت؛ اگر شکست صدها دلیل برایم نشان بدهد، من هزاران دلیل برای موفقیت نشان خواهم داد. من فاطمه ۲۳ ساله و یک مبارز اهل افغانستان در ایتالیا استم.