بارها و بارها خواستم با دوچرخهام به دانشگاه بروم، به ویژه روزهایی که ترافیک سنگین میشود و گاهی مجبورم تا بازشدن جادهها، مدت طولانیای را زیر آفتاب منتظر بمانم؛ در حالی که دوچرخهسوران بدون توجه به ترافیک رکابزنان از کنارم رد میشوند و با خود میگویم: «کاش جای آنها، بودم.» اینها تکهای از حرفهای راضیه است. در حالی که با هم گرم قدمزدن در پشت کوه چهل دختران استیم، راضیه از آرزویی که تا حال برآورده نشده، برایم قصه میکند؛ قصهی تخلی همراه با امید. او، در حالی که میتواند به راحتی دوچرخه براند؛ اما هیچگاه در بیرون از خانه، این کار را نکرده.
سنتهای حاکم و باورهای اجتماعی افغانستان که همواره مانع رسیدن زنان به آزادی کامل و برابری جنسیتی بوده/است، باعث شده است که دوچرخهرانی در خیابانهای شهر برای راضیه و دیگر دختران، گذشتن از هفت خوان رستم باشد.
هوا رو به تاریکی میرود، با سرعت بیشتر قدم بر میداریم. او، دلش میخواهد با دوچرخهاش از سنتهایی که مانع رکابزدن او و دیگر دختران میشود، رد شود تا دیگر دختری مجبور نباشد که آرزوهایش را برای همیشه با خودشان نگه دارند؛ اما این کار به همین سادگی هم نیست. راضیه سالها است که این آرزویش را به خودش نگه داشته و نتوانسته روی دوچرخهاش آن را به شهر ببرد. با این حال، راضیه هنوز هم به فردای بهتری امیدوار است. «به امید روزی استم که با خیال راحت، به دور از ترس و نگرانی، پا به رکاب دوچرخه بگذارم و چادرم در مسیر باد برقصد.»
شریفه احمدی، باشندهی دیگر کابل که در دانشگاه کابل نیز درس میخواند، مانند راضیه و خیلی از دختران دیگر، دوست دارد در بیرون از خانه دوچرخهسواری کند. او میگوید: «از زمان کودکی، علاقهی زیادی به دوچرخهسواری داشتم. زمانی که برای برادرم دوچرخه خریدند، زیاد تلاش کردم و قبل از برادرم دوچرخهرانی را یاد گرفتم.»
او، در همان کودکی، آرزوی دوچرخهسواری در خیابانهای کابل را داشت؛ اما ممانعت خانواده و محدویتهای جامعه، باعث شده که نتواند به این آرزوی کودکیاش برسد. با این حال، شریفه از روزی میگوید که برای نخستینبار توانست، آروزی کودکیاش را زندگی کند. «به دور از چشم خانواده و به کمک برادرم، روزی با پیشنهاد دوستم، با گروه دوچرخهرانی، شهر را دور زدم.» او، آن روز را آرزوی کودکیاش نام گذاشته و پس از آن، بنا بر مخالفتهای خانواده، دیگر دوچرخهرانی نکرده است.
با وجود دستآوردهای زیادی که در بخش حقوق زنان در سالهای اخیر به دست آمده است، هنوز هم در برابر فعالیت بانوان در اجتماع، به ویژه ورزش و ورزشهای خیابانی بانوان مثل دوچرخهرانی، مخالفتهای زیادی در میان لایههای مختلف جامعه وجود دارد که بخش زیاد آن، از سوی خانواده بر دختران وضع شده است. شریفه میگوید که خانوادهاش با حرامدانستن ورزش زنان و ظاهرشدنشان در جادهها و ضرری که از ورزش به زنان میرسد، مانع دوچرخهسواری او میشوند.
با این حال، سکینه احسانی، قابله در شفاخانهی سیدالشهدا، با رد این که دوچرخهسواری برای زنان آسیبزا است، میگوید: «از نگاه طبی، صددرصد ضرری برای دختران وجود ندارد؛ مگر در صورت افتادنشان بالای شی نوکتیز که به بدنشان فرو رود؛ اما این مورد، خیلی نادر است.» او که تجربهی سالها کار در شفاخانهها را دارد، میگوید که هیچگاه به چنین موردی بر نخورده است.
در عصری که دوچرخهرانی در کشورهای دیگر، مسئله نیست و به امری پذیرفتهشده بدل شده؛ اما در افغانستان، هنوز هم دوچرخهرانی در جادهها، برای شمار زیادی از دختران رؤیا باقی مانده است.
«بهترین»، باشندهی دیگر کابل که دانشجوی دانشکدهی ژورنالیزم دانشگاه کابل است، از کودکی همراه با مادرش رکاب میزند؛ هرچند رکابزدن در پسکوچههای کابل، خالی از آزار و اذیتها نیست. او میگوید: «همه چیز در اوایل سخت است؛ ولی به مرور زمان، همه چیز عادی میشود، فقط کافیست اندکی دیگر مبارزه کنیم.» او، تجربههای تلخی از روزهای دوچرخهرانیاش داشته؛ بارها و بارها از طرف مردان، پسران، کودکان و تعجبآورتر از همه این که گاهی حتا از بانوان نیز حرفهایی ناخوشآیندی شنیده؛ اما هیچگاه پا از رکاب برنداشته است. بهترین همچنان رکاب میزند تا به فردای بهتری برسد.
پریسا آزاده، بانوی دیگریست که از کودکیاش عاشق دوچرخهسواری است و تا هنوز پا از رکاب برنداشته است. اولین مربی او، مادرش بوده و حالا هم، هرازگاهی با برادرش در جادهها رکاب میزند. او در گروه پنج تا دهنفره سالهای قبل در جادهها رکاب میزد و تمرین میکرد؛ ولی حالا بیشتر همگروهیهای پریسا، به خاطر دنبالکردن آرزوهایشان، کشور را ترک کرده اند؛ تا آرزوهایشان را در سرزمین دیگری به حقیقت برسانند. حالا پریسا با دو دخترخانم دیگر گروه سهنفری را تشکیل داده؛ ولی بنا بر گفتهی او، از آخرینباری که او و همگروهیهایش در جاده برای تمرین رکاب میزدند، بیشتر از چهار ماه میگذرد. او از آخرین خاطرهی تلخش که باعث شده که دیگر جرأت رکابزدن را نکند، میگوید: «با همگروهیهایم در جادهی درالامان رکاب میزدیم؛ موتر با مدل بالا و فرد راننده در ظاهر آدم خیلی باسویه و باسواد، راه طولانی را با حرفهای رکیکشان باعث آزار و اذیت گروه میشدند، هر چه میخواستیم از آن آدم جلو بزنیم و یا هم عقب بمانیم. آن مرد ما را به حال خودمان نمیگذاشت؛ تا این که بالاخره با بوتل آب طرف ما وار کرد.»
اکنون، مدتها است که پریسا در مقابل حرفهای مردان، خودش را به کری زده است؛ اما این که آنها از داخل موتر یا هم از کنار خیابان، بوتل آب، نوشابه و یا سنگی را سر راهش پرت میکنند، تحمل این وضعیت را برایش دشوار کرده است. «ما از جامعهی ورزشی کاملا دست شسته ایم؛ چرا که در این وضعیت، از ما حمایت نمیکنند و روی همین دلیل، به آیندهی ورزشی بانوان در افغانستان خوشبین نیستم.»
یکی از روزهای دیگر، زمانی که پریسا با دوچرخهاش به سوی دانشگاه کابل در حرکت است، موتری با بستن مسیرش، نمیگذاشت که از چهارراه رد شود و او، تا خود را از این موتر خلاص میکرد، موتری دیگر با مزاحمت، مسیر دوچرخهاش را میبست. « مردم مرا را با نگاههای زننده، تحقیرآمیز، تیز و بسیار وحشتناک میدیدند، حس میکردم که من و دوچرخهام، مجرم استیم.»