اگر گل‌زمان توانايي لابي‌گري داشت در پرده‌ي تلويزيون اشک غم نمي‌ريخت

حسن ابراهیمی
اگر گل‌زمان توانايي لابي‌گري داشت در پرده‌ي تلويزيون اشک غم نمي‌ريخت

اشاره: علی ساقی جوان ۲۷ ساله‌ی ساکن وستراوس سویدن، در فینال مسابقه‌ی ستاره‌ی افغان موفق شد با رأی بالای مردم، برنده‌ی این مسابقه‌ی پرطرف‌دار در افغانستان شود. علی ساقی علاوه بر خوانندگی و کار موسیقی، بازیگر، فیلم‌ساز و فعال اجتماعی‌ است. مسابقه‌ی آواز ستاره‌ی افغان برنامه‌ای برای استعدادیابی در میان جوانان در افغانستان است. این مسابقه که از شبکه‌ی تلویزیونی طلوع پخش می‌شود، تا هزاران شرکت‌کننده داشته و میلیون‌ها نفر در داخل و خارج از افغانستان این مسابقه را دنبال می‌کنند.

صبح کابل: به لحاظ فردی چقدر توانسته اید خود را نشان بدهید؟

علی ساقی: رضایت من از آن جایی است که هیچ کنسرت من تا حال خالی نبوده است. من پرکارترین خواننده‌ی نسل نو استم که کم از کم در ماه یک یا دو کنسرت دارم. به جرأت می‌توانم بگویم که هیچ خواننده‌ی افغانستانی که محلی‌خوان نباشد، در سال به این اندازه کنسرت داشته باشد. کدام یک از خواننده‌ها است که تنها کنسرت دارد نه محفل. من لابی‌گری بلدم و با استفاده از پروژه‌هایی که می‌نویسم و با همکاری انجمن‌ها و نهادها سال یک بار کنسرتی می‌سازم که ساکنین استکهلم را به هوا ببرد.

صبح کابل: آیا واقعا موسیقی فعلی افغانستان در وضعیتی است که یک هنرمند باید در کنار موسیقی، لابی‌گری را نیز بلد باشد؟

علی ساقی: لابی‌گری من در مارکیت موسیقی افغانستان نیست؛ بلکه در استکهلم است. لابی‌گری به این معنا است که جوانان زیادی در شهرهای مختلف آمده اند؛ اما انجمن‌ها و نهادهای فرهنگی توانایی برگزاری کنسرت را ندارند. تو طوری لابی‌گری می‌کنی که بتوانی با نوشتن پروژه‌ای، کمک‌ها را از سوی دولت به آن انجمن‌ها برسانی تا آن‌ها بتوانند هزینه‌های این کنسرت را پرداخت کنند. به این میشه گفت لابی‌گری مثبت؛ چون پولی را که دولت پرداخت می‌کند، در جای درستی مصرف می‌شود و از سویی هم انجمن می‌تواند برنامه‌های خود را تطبیق کند.

هم‌چنان جوان‌های درون کمپی که در آن شهرها و روستاها استند، از شرکت در برنامه‌ی موسیقی شاد که بتواند روان شان را شاد کند، بهره‌مند شوند؛ این لابی گری خوبه و ای کاش همه‌ی آوازخوانان ما این توانایی را داشته باشند؛ مثلن اگر اختر شوکت، ساربان و دیگر خوانندگان بزرگ ما توانایی این را داشتند که دامنه‌ی ارتباطات خود را وسیع‌تر کنند، هیچ گاه دچار فراموشی نمی‌شدند. مثال زنده‌اش همین گل‌زمان است. اگر گل‌زمان توانایی لابی‌گری داشت، امروز در پرده‌ی تلویزیون اشک غم نمی‌ریخت و کم از کم می‌توانست برای خودش کاری کند. فرهاد دریا توانایی لابی‌گری دارد؛ برای همین است که ایشان ده سال و پانزده سال است که در صحنه‌ی اخبار بوده است. ایشان همیشه مرد شماره یک موسیقی افغانستان بوده است.

صبح کابل: از دید شما آیا آقای فرهاد دریا مرد شماره‌یک موسیقی افغانستان است؟

علی ساقی: مارکیت نشان داده است که است؛ یعنی تلویزیون‌ها و اخبار نشان داده است. حالا اگر واقعا است یا نه من در جایگاهی نیستم که تعیین کنم. هیچ هنرمندی به اندازه‌ی او نتوانسته است لابی‌گری کند و در رأس اخبار باشد.

صبح کابل: از دید من در موسیقی نیز می‌توانیم تقسیم‌بندی موسیقی جدی و موسیقی زرد را داشته باشیم که مخاطب موسیقی زرد بیشتر عام مردم و آن‌هایی اند که دانش موسیقی چندانی ندارند. آیا از دید شما این مخاطبان نیست که فرهاد دریا را در رأس قرار داده است؟

علی ساقی: دقیقا به نکته‌ی قشنگی ارشاره کردید؛ می‌خواهم این را بگویم که برای بحث موسیقی جدی و زرد باید تاریخ داشته باشیم.

خب آقای دریا را اگر در موردش کوتاه حرف بزنیم، پس از آلبوم سلام افغانستان بیشتر مشهور شدند؛ در حالی که پیش از آن هنرمند خالتور بود و همین طور آقای سرخوش یک دوره خواننده‌ی انقلابی بود که حکم آهنگران را برای مخاطبان خود داشت. من این دو خواننده را جزو خواننده‌های خوش‌شانس افغانستان می‌دانم؛ چون همین حضور امریکا در افغانستان باعث شد این دو نفر تبارز پیدا کنند. من مطمئن استم که اگر این اتفاق نمی‌افتاد، این دو عزیز هیچ گاه این شانس را پیدا نمی‌کردند.

صبح کابل: گفته‌های شما به این معنا است که شانس با این دو یار بوده است؛ اما این‌ها آیا هنرمندان جدی بوده اند؟

علی ساقی: بله قاعدتا، در مورد هنرمندی که کارش جدی بوده است؛ اما شانس ندارد، می‌توانم از امیرجان صبوری نام ببرم. من فکر می‌کنم جایگاه صبوری در موسیقی افغانستان به دلیل خوش‌شانسی نبوده است؛ بلکه به دلیل جدی بودنش بوده است.

صبح کابل: از دید شما در افغانستان بیشتر آواز خوانان، جدی کار می کنند یا خالتور استند؟

علی ساقی: ما در موسیقی افغانستان به شمار انگشتان دو دست هم خواننده‌ی جدی که دغدغه‌ی هنر را داشته باشد نداریم. بالای ۹۰ درصد آوازخوانان افغانستان همان خالتورنوازها استند و همین خالتورنوازها استند که زمینه‌ی برگزاری مجلس بچه‌بازی را تأمین می‌کنند؛ همین خالتورنوازها استند که در بسته‌ی تصویری آهنگ دو دختر نباشد بیننده ندارد. این خالتورنوازها سلیقه‌ی موسیقی مردم افغانستان را تا اندازه‌ای پایین کشیده اند که یک قطعه‌ی موسیقایی شاخص اگر در تلویزیون‌ها نشر شود، بالای دو سه هزار بیننده در یوتیوب ندارد؛ اما اگر یک دخترخانم با آهنگ ریتمیک شش و هشت هر چرت و پرت بخواند، بالای یک میلیون بیننده دارد.

صبح کابل: می‌شود شماری از آوازخوانان جدی و خالتور را نام ببرید؟

علی ساقی: کسی که جدی دارد کار می‌کند؛ مثل آقای سرخوش که دغدعه‌اش هنر است؛ مثلن اختر شوکت آقای صبوری و… از آواز‌خوانان خالتور می‌شود اجمل ذهین، فردین فریاد، مژده جمال‌زاده، رویا سادات و … نام برد.

صبح کابل: پس از سقوط طالبان موسیقی افغانستان پر از آوازخوانان خالتور شده است؛ تفاوت موسیقی قعلی افغانستان با موسیقی پیش از طالبان در چیست؟ چرا ما تا هنوز نتوانسته ایم کم از کم به شکوه پیشین موسیقی مان برسیم؟

علی ساقی: جنگ همه‌ی زیربناها را نابود می‌کند. بیشتر ادیب‌ها و خواننده‌های ما مهاجر شدند و یا از میان رفتند؛ اما متأسفانه پس از جنگ‌های داخلی تفکراتی به وجود آمد که ما هنوز هم از زیر اثر شانه خالی می‌کنیم؛ مثلا ما در کشوری زندگی می‌کنیم که هنوز مسأله‌ی پوشش زن‌ها در جامعه مشخص نیست؛ هنوز تعریف مشخصی از هنر نداریم و خانه‌ی فرهنگی درستی نداریم؛ جنگ فرهنگ ما را و نگاه هنری ما را از میان برد.

صبح کابل: مشکل اصلی در کجاست؟

علی ساقی: مهم‌ترین مشکل این است که رابطه میان ادیب و هنرمند از میان رفت. در گذشته زمانی که کسی دنبال آوازخوانی بود، باید از پیش با شاعران آشنا شده و به ادبیات آشنا می‌شد؛ اما حالا این استندرد وجود ندارد و آوازخوانان ما با ادبیات آشنایی ندارند. رابطه‌ی ادبیات و موسیقی کاملا از بین رفته است. کسی که ادیب نباشد، با شاعرها در ارتباط نباشد و مطالعه‌ی ادبی نداشته باشد، نمی‌تواند کار جدی‌ای تولید کند؛ حتا آوازخوانان ما باید تجربه‌های سینمایی نیز داشته باشند. آوازخوانان جهان با اجرای شعر هنگام آوازخوانی مخاطبان را مسحور می‌کند؛ اما در افغانستان ما چند آوازخوان داریم که حرکات صورت و اجرایش در صحنه‌ی هنری و در ارتباط با متنی باشد که می‌خواند. یا می‌تواند شعر را در کنسرت و یا در بسته‌ی ویدیوی به مخاطب القا بکند. این رابطه‌ها از میان رفته است. بعد موسیقی ما جدی نیست و بدل به موسیقی بازار و خالتور شده است. برای همین است که شمار زیاد آن‌هایی که امروزه وارد موسیقی افغانستان می‌شوند، موسیقی را برای کسب درآمد می‌خواهند؛ این‌ها موسیقی را برای موسیقی نمی‌خواهند. موسیقی به عنوان هنر و پدیده‌ای که زیبایی‌آفرین باشد، در ذهن آن‌ها جا نگرفته است.

صبح کابل: با این که پس از ورود امریکایی‌ها به افغانستان شرایط به گونه‌ی نسبی مهیا شد تا موسیقی افغانستان بتواند یک نفس تازه بکشد؛ اما چرا تا هنوز موسیقی افغانستان نتوانسته است این نفس تازه را بکشد؟

علی ساقی: دلیلش گلایه‌ی من از کسانی مثل آقای سرخوش، ساربان، پرستو، هنگامه، احمدولی و از تمام این‌ها است؛ این‌ها در یک برهه‌ی تاریخی و طلایی موسیقی افغانستان سیر می‌کردند؛ اما این‌ها مهاجر شدند و با مهاجر شدن همه‌ی آن‌چه می‌فهمیدند را به فراموشی سپردند. ما از همه‌ی این موسیقی‌دانان، مخاطب دانا و چیزفهم تحویل نگرفتیم؛ این‌ها به ما مخاطبی را تحویل دادند که دانش موسیقی نداشته و همه خالتورپسند استند؛ بنا بر این، تو به عنوان یک جوان در جامعه‌ای تبارز می‌کنی که تمام ساختار‌ها ویران شده است. ما باید از حالا شروع کنیم، مخاطب پرورش دهیم و مخاطب جدی موسیقی را به شنیدن موسیقی خوب عادت دهیم. ما در نخست باید موسیقی خوب تولید کنیم و بعد دنبال پرورش مخاطب خوب باشیم.

صبح کابل: پس با این وصف موسیقی افغانستان حالا وضع خوبی ندارد؟
علی ساقی: موسیقی افغانستان دل‌سوز ندارد؛ موسیقی مظلوم‌ترین هنر و صنعت در افغانستان است. حتا اعضای خانه‌ی موسیقی به خود موسیقی و به ابهت آن صدمه می‌زنند. زمانی که کیبورد روی صحنه می‌آید، موسیقی‌دانان ما خانه‌نشین می‌شوند. من به این باور استم که موسیقی باید توسط المانت‌های ویژه‌ی خودش به گونه‌ی زنده نواخته شود تا مخاطب لذت واقعی را ببرد؛ اما خیلی از بزرگان موسیقی ما با یک جوره تبله و یک کمپیوتر می‌روند در برنامه‌ی آوازخوانی شان و به همین سادگی موسیقی را ساده می‌گیرند. حتا شماری هم حتا یک کنسرت و یا محفل را تا پایان با آهنگ‌های «پلی‌بک» ادامه می‌دهند. این خود باعث می‌شود آنی که سی سال موسیقی نواخته است، دل‌زده شده و جایی را برای نمایش هنر خود پیدا نکند. این باعث می‌شود که این شمار از نوازندگان نیز دنبال آوازخوانی بروند.

صبح کابل: می‌خواهم نظر شما را در مورد آوازخوان‌های افغانستانی در بیرون از کشور بدانم؛ چرا این‌ها با این که در جامعه‌ی غربی زندگی می‌کنند، می‌آیند و مخاطبان زرد خود را در افغانستان دنبال می‌کنند؟

علی ساقی: ما با دو نوع جامعه درگیر استیم؛ جامعه‌ی بیرون که بازتر است؛ اما رسانه ندارد و جامعه‌ی درون که بسته‌تر است؛ اما رسانه دارد؛ مثلا تلویزیون‌ها امکان‌های خوب دیده شدن را برای خواننده‌هایی که سلیبرتی استند، مهیا کرده است که بیایند و دیده شوند؛ اما آن‌هایی که رابطه‌ی شان با تلویزیون‌های داخلی خوب نیست و یا رابطه‌ای ندارند، شانس دیده شدن را هم در داخل و در خارج از دست می‌دهند. در خارج ممکن در عروسی‌ها دیده شوی یا در کنسرت‌ها؛ اما در رسانه‌های داخلی متأسفانه هیچ معیار مشخصی وجود ندارد که کی خواننده است یا نیست. تلویزیون‌ها تنها دنبال پرکردن برنامه‌های خود است و این مواد چه چیز بهتر از این می‌تواند باشد که یک خواننده‌ی شیک از کشورهای اروپایی می‌آید و چند حرف کلیشه‌ای می‌زند. من خودم پس از برنامه‌ی ستاره‌ی افغان ارتباطم با داخل قطع شد. همه پیام می‌دهند که آقای ساقی نیستی، دیده نمیشی؛ در حالی که من استم و خیلی هم پرکارم؛ اما چون در رسانه‌های داخلی حضور ندارم، پیوسته از من در فیس‌بوک پرسیده می‌شود که چرا نیستی.

صبح کابل: تکلیف نسل شما در موسیقی چیست؟

علی ساقی: تکلیف ما این است که نسل ما برای این که دیده شویم، به رسانه نیاز داریم و باید مخاطب‌شناسی مان بالا برود و دانش ما در موسیقی‌شناسی خیلی قوی‌تر باشد. به نظر من نسل من تکلیف خود را باید با مخاطب خود مشخص کند. من تا حالا نتوانسته‌ام که با مؤلفه‌ی خودم پیش بروم. موسیقی‌هایی مثل حرامی، سکوت محض و مناجات را دنبال می‌کنم؛ اما مارکیت و مخاطب نسل نو از من چه می‌خواهد. من تنها نمی‌توانم برای خودم موسیقی تولید کنم؛ اما متأسفانه پرورش نیافتن دانش موسیقایی مخاطب، کار را مشکل می‌کند. من باید مخاطبانم را شناسایی و مشخص کنم. من متأسفانه تا هنوز با خودم کنار نیامده‌ام. مردم از من چیز دیگری می‌خواهند و من از مردم چیز دیگری؛ مثلن موسیقی «حرامی» که جنبه‌های اجتماعی داشت و از کارهای مهم من بود؛ اما بازخورد خوبی در میان مردم نداشت؛ مثلا لطیفه عزیزی می‌آید یک سری چرندیات را به خورد مردم می‌دهد و خیلی خوب هم استقبال می‌شود. من جدا از این که می‌خواهم پاپ سنتی را کار کنم، می‌خواهم کمی هم شادتر کار کنم.

صبح کابل: وضعیت جدید موسیقی افغانستان را چگونه می‌بینی؟

علی ساقی: من به این باور استم، تا زمانی که آوازخوانان ما رابطه‌ی شان را با ادبیات بهتر نکنند و موسیقی وسیله‌ی تفریحی برای مردم باشد، باید فاتحه‌ی موسیقی افغانستان را بخوانیم.

صبح کابل: آیا دوست داری بیایی داخل مارکیت موسیقی افغانستان و این جا کار کنی؟

علی ساقی: این رؤیای من است و اگر من بدانم که روزی من بیایم به افغانستان کسی به جان من آسیب نمی‌زند و در امنیت جانی و روانی به سر می‌برم، می‌خواهم از این همه امکان‌های زندگی‌ام در آن‌جا دور شده و در همین گرد و خاک کابل زندگی کنم.

صبح کابل:  دلیل افزایش بیش از اندازه‌ی آوازخوانان در بازار موسیقی افغانستان را در چند سال اخیر در چه می‌بینید؟

علی ساقی: اگر زیرلایه‌ی اجتماعی جامعه را مطالعه کنیم، شمار زیاد آوازخوانان نشان می‌دهد که مردم ما موسیقی را دوست دارند و در رگ و خون شان موسیقی جریان دارد. این به طالبان این پیام را می‌دهد که حس موسیقی دوستی در میان مردم زنده است و جریان دارد. از دید من هیچ اشکالی وجود ندارد که ما آوازخوان زیاد داشته باشیم؛ اما من باورمندم که یک سازمان باید ایجاد شود و یا دولت این کار را بکند. یک استندرد را بسازد که سلیبرتی‌ساز باشد. این نهاد به صورت غیر اتفاقی و غیر رسمی می‌توانست همین برنامه‌ی ستاره‌ی افغان تلویزیون طلوع باشد و این تلویزیون می‌توانست با آوردن داورهای خیلی بادانش و باسواد، یک استندرد را پایه‌گذاری کند و خیلی خیلی حرفه‌ای تر از آن چه امروز ما می‌نگریم، ستاره تولید کند؛ ستاره‌ی که بدرخشد نه ستاره‌ای که بیاید و دیده شود و با پیدا کردن طرف‌داری در خارج از کشور برای ازدواج با آن، از کشور خود را بیرون بکشد.

صبح کابل: حرف آخرت برای موسیقی افغانستان و مخاطب موسیقی افغانستان چیست؟

علی ساقی: در موسیقی ا فغانستان دو اتفاق باید بیفتد. در نخست این که انقلابی باید میان مردم ایجاد شود و این انقلاب را کسانی که مؤلف استند، می‌توانند با همکاری رسانه‌ها ایجاد کنند. از دید من هنرمند باید سواد خود را بالا ببرد. از سویی هم ما به صنف کلان ترانه‌سرا نیاز داریم. تجربه‌های اخیر نشان داده است که زبان ترانه باید زبان عام‌فهم باشد؛ بنا براین، نیاز است که در عرصه‌ی ادبیات افغانستان یک مجموعه‌ ترانه‌سرا به وجود بیاید و رابطه‌ی ترانه‌سرا و شاعر با آواز‌خوان صمیمانه‌تر و محکم‌تر شود تا آشتی میان ادبیات و موسیقی شکل بگیرد. رسانه‌ها نیز باید از گزینش کار بگیرند و از پخش آثاری که هم ادبیات و موسیقی را تخریب می‌کند، خودداری کنند. زمانی که موسیقی خوب تولید شد و رسانه‌های ما نیز آن را پخش کردند، مردم آهسته آهسته به شنیدن موسیقی خوب عادت می‌کنند.

دوم؛ برنامه‌های کنکاش و تحلیل موسیقی باید در رسانه‌ها شکل بگیرد. موسیقی‌های هر هفته را تحلیل کند، ضعف ادبی و هنری آثار مشخص و تحلیل شود و کسانی که با این استندردها تطابق نداشتند، از تولید خود داری می‌کنند و زمانی که استندرها به وجود بیاید، آوازخوانان دیگر نیز تلاش می‌کنند که مطابق به استندردها تولید کنند.