«لعنت به مجردی و تخت خواب‌های یک‌نفره»

صبح کابل
«لعنت به مجردی و تخت خواب‌های یک‌نفره»

گفت‌وگوگردان: رستم آذریون

اشاره: این هفته سراغ اشرف فروغ را گرفتم؛ کسی که متولد کابل و دانش‌جوی سال آخر دانشکده‌ی زبان و ادبیات در دانشگاه کابل است. او در جنگ‌های تنظیمی کابل زخمی شده و‌ از دو پا فلج است. یک رمان چاپ‌شده به نام «سگ‌ها می‌جنگند» و یک مجموعه‌ی داستان کوتاه و یک مجموعه‌ نامه‌های آماده‌ی چاپ دارد.

-حال‌و احوال؟

-سربازی که سال‌هاست در پست نگهبانی‌اش، تفنگ بر دست نشسته و از پایان جنگ خبر ندارد.

-زندگی در کابل؟

-مسابقه با مرگ برای همه‌ی آدم‌ها

برای زنان دویدن میان گرگ‎‌ها

-تحصیلات؟

-چهار سال آزگار نشستن در پشت میزی در کافه‌های پل سرخ و یاد گرفتن زندگی و دیدن اشک‌ها، خیانت‌ها و عشق‌های ناپایدار.

-شغل؟

-تحلیل‎گر مسایل جوانان در فیس‌بوک، سنگ صبور دختران شسکت‌خورده در عشق و دخترانی که در حق‌شان خیانت صورت گرفته‌است.

-دین؟

-دورادور مواظب هم‌دیگر استیم.

-سکولاریسم؟

-یکی از فانتزی‌های بزرگ زندگی من این است که با معشوقه‌ام در یکی از خیابان‌های کارته‌ی چهار در حال قدم زدن باشیم و با گروهی از نوازندگان خیابانی رو به رو شویم و بعد، معشوقه‌ام دستش را از دستم بیرون بکشد و از من بخواهد که کفش‌هایش را از پایش در بیاورم و او میان آن جمع رفته و شروع به رقصیدن کند و من با عشق و هیجان رقصیدنش را تماشا کنم و مردم با هیجان کف بزنند و از دوردست‌ها، صدای اذان به گوش برسدa.

-خندیدن؟

-هنر فراموش شده.

-گریستن؟

-مرهمی برای آدم‌هایی که نمی‎دانند سر بی‌قرار و در حال منفجر شدن را به کدام سنگی بکوبند.

-خوابیدن؟

-لعنت به مجردی و تخت خواب‌های یک‌نفره

-بیداری؟

-تقلایی برای رسیدن به هیچ

-شکستن؟

-برای من در همه‎ی دنیا فقط یک شکستن وجود دارد. پس جان مادر تان هرچه را می‌شکنید این دل لامصب را نشکنید.

-عشق؟

-طاعون سیاهی که قادر است میلیون‌ها انسان را هم‌زمان غمگین و شادمان کند.

-احساسات؟

-چیزی‌که کنترلش دست خودمان نیست. چیزی‌که ممکن هر لحظه‌ای در هر گوشه و کناری اتفاق بیافتد. چیزی که قادر است آدمی را خوش‌بخت و بدبخت بکند.

-بغل‌گرفتن؟

-دوای همه‌ی خستگی‌ها و ناراحتی‌ها و همان چیزی‌ که ظاهرا پیرمرد‌ان، بیش‌تر از ما جوانان ازش بهره‌مند استند.

-بوسیدن؟

-درباره‌ی این واژه‌ی مقدس حرف زیاد به گفتن دارم؛ بوسه برای من تداعی‌گر یک روز بارانی در سیت عقب موتر سراچه با شیشه‌های بخار گرفته و راننده‎ای است که برای خریدن سیگار پیاده شده بود. اما اگر اولین بوسه‎ات را به آدمی که دوست‌اش نداشته باشی تقدیم کنی، بدان که نصف همه راه‌های زندگی‎ات را غلط رفته‎ای و متاسفانه تنها وقتی که سی‌سال‌ از عمرت گذشته باشد، این موضوع را درک خواهی کرد.

-عشق جزر دارد؟

-آدم عاقل، به عشق باور ندارد

-روز عاشقان؟

-روز پسربچه‌های اشرافی و آی‌فون یازده‌دار که پدران دزد و آدم‌کش و قاچاق‌بر دارند. روز دختران سلیبریتی و اینستاگرامی که با گذاشتن یک عکس بینی شان، فالوورهای‌شان چند چند بیش‌تر می‌شود.

-دوست‌داشتن؟

-همین‌که در هنگام خداحافظی با آدمی که دوستش داری، دست‌وپای و دلت برای بوسیدنش نلرزد.

-رابطه؟

-بار اضافی و کمرشکن

-کات‌کردن؟

-برای ادامه‌ی یک رابطه، قرارداد امضا نمی‌شود. کات‌کردن رابطه‌ای که بسوزی تا بسازی، عقلانی است.

-شکست عشقی؟

-شکست بارسلونا در مقابل روم و لیورپول، شکست آرژانتاین در مقابل جرمنی در فینال سال دوهزار چهارده.

-روشن‌فکری؟

-با نسخه‎ی افغانستانی این واژه میانه‎ی خوبی ندارم. یک تصویر کلی اگر از این واژه بدهم این است: در مقابله با دوست دختر: برو بابا. تو لامصب تا هنوز به همو فکرهای قدیمی و کهنه پابند استی که میگن سکس پیش از ازدواج حرام و نامناسب است. در مقابله با خواهر و زن: دختر پدرنالت سگ. همی لباس و چادر از پوشیدن است که تو می‎پوشی.

-زمانی که یک رابطه‌ی عاطفی میان دو فرد تمام می‌شود، باید‌ها و نباید‌ها چیست که حرمت رابطه‌‌ی کات‌شدن از بین نرود؟

-در اکثر نقاط جهان، زمانی که یک رابطه‌ی عاطفی تمام می‎شود؛ دو طرف قضیه، مثل دو آدم بالغ و عاقل به ماجرا برخورد کرده و در نهایتش مثل دوتا رفیق به هم احترام می‎گذارند و تمام حرمت‌‌ها را حفظ می‌کنند. ولی در افغانستان، ختم شدن یک رابطه‌ی عاطفی، تمام پل‌های ارتباطی میان دو فرد را از بین می‌برد و تا ابد، از آن خشم خودشان در مقابل هم‌دیگر کوتاه نمی‌آیند.

-مجردی؟

-وضعیتی که فکر می‎کنی همه‎ی دنیا متاهل استند و خوش‌بخت.

-و ازدواج؟

-از فرداش با حسرت متوجه خواهی شد که همه‌ مجرد‌ و خوش‌بخت‎ استند و چرا تا به حال متوجه این همه زن و مرد زیبا که در چهار اطرافت بوده‎ اند نشده‎ای.

-فراموشی؟

-فراموشش کرده‌ ام و به شدت نگران استم.

-افسردگی؟

-دو نوع افسردگی داریم. اول این‌که بدون هیچ توضیحی برود و تو را با جهانی از چراهای بدون پاسخ به جا بگذارد. دوم هم این‌که بدون هیچ نوع تلاشی و کوشش به یک ثروت و قدرت بادآورده برسی و ترس این‎ که این ثروت و قدرت از دستت نرود.

من نوع اولش را تجربه کرده‎ام.

-چه کسی به زندگی معمولی‌اش بر نمی‌گردد؟

-دو گروه از مردم هرگز به زندگی معمولی‌ شان بر نخواهند گشت: فردی که در شبکه‌های اجتماعی به سلیبریتی تبدیل شود و دوم؛ افرادی که شب می‎خوابند و فردایش که بیدار می‌شوند، ناگهان مرض خودشیفتگی و خود بزرگ‌بینی تا گلوهای شان بالا می‎آید.

-خیانت؟

-زخم خشم‌گین و مارگزیده‎ای که هرگز خیال خوب‌شدن را ندارد.

-ترس؟

-داشتن زن و فرزند و چند تا معشوق هم زمان. ترس بزرگ‎تر از این در دنیا وجود ندارد.

-آلزایمر؟

-این‌که همه را فراموش کنی به جز آن که واقعا ضرورت به فراموش کردنش داشته باشی.

-با کدام طبقه حسودی‌ات می‌شود؟

-با داکترها، شاعران و بچه‌های بدخشان و تخار.

-چند تا فوبیا داری و از چی نوع؟

-دو تا فوبیا دارم. اول این‎که همیشه وقتی زیر دست سلمان می‎نشینم تمام مدت به این فکر می‎کنم که نشود یک بار با تیغ سلمانی‎اش رگ گردنم را بزند. دوم این‎که به هر دختری که به اندازه‌ی یک سر مو، محبتی در دلم احساس می‎کنم، یک هفته بعد یا نامزد می‎شود، یا عروسی می‎کند و یا هم در فیس‌بوک می‌گذارد که وارد رابطه شده‌است.

-الگو؟

-پدرم، خودم و عطیه مهربان.

-معمولی‌ها؟

-آدم‌های خوب و مهربانی که با وجود‌شان می‎توان، به زندگی و زندگی‌کردن امیدوار بود.

-سلیبریتی؟

-رابطه‎ی مستقیم با خیله‌گی دارند. یعنی هر اندازه بیش‌تر به (کارهای که مربوط‌ات نمی‌شود و مداخله کنی) شدت سلیبریتی بودنت را زیاد می‌کند.

-موقع خوابیدن چند پهلو می‌خوری؟ و به چی فکر می‌کنی؟

-خدا اگر گردن‌ام را بسته نکند، نه تا ده پهلو می‌خورم و به این فکر می‎کنم که اگر فرد دیگری هم پهلوی من خوابیده باشد و پهلو بخورد، نتیجه‌ی خواب ما چی خواهد شد؟

-باری در مورد بدشانسی‌ات نوشته بودی: «من مطمینم اگر قرار شود از آسمان دو میلیون شاعر دختر مثل لیمه افشید و سحر رحیمی و مزدا مهرگان ببارد، یکی آن هم در خانه‌ی ما چه که در چند هزار متری آن هم نخواهد افتاد؛ اما اگر قرار شود یک دانه شاعر مثل نجیب بارور ببارد، همان یکی به خانه‌ی ما افتاده و از راه پنجره مستقیم به اتاق خواب من خواهد آمد» پرسش اصلی این است که آیا هنوزم چنین بدشانسی؟

– بدشانسی‌ها همیشه شکل و چهره‎ی شان را عوض می‎کنند. حالا اگر چه به آن اندازه خودم را بدشانس احساس نمی‎کنم، ولی بدشانسی‌ها همیشه در چهار اطرافم قدم زده‎اند. به عنوان مثال: این روزها برای من بدشانسی در چهره‎ی رفیق‌هایی ظاهر می‎شوند که مطمین بودم یک عمر رفیق خواهیم ماند و دلم به رفاقت‌ شان به شدت خوش بود. اما متاسفانه این طور نشد و وضعیت طوری آمد که راه ‌مان از هم‌دیگر جدا شد. اگر بخواهم مثال دیگری علاوه کنم، اصلن بدشانسی این است که من تکت و ویزای ترکیه را بگیرم و بروم دیدن سارا و آمنه و گلچهره ولی آن‌ها، در راه به کابل آمدن باشند.

-قانون جذب چیست؟

-این‌که در کجا و چه محلی راه‌های ورود به قلب زنان و مردان را بدانی.

-با شکست عشقی چی باید کرد؟

-از فردایش دوباره عاشق بشو. سفر کن.

-چگونه بعد از یک شکست عشقی به زندگی خود ادامه دهیم؟

-همان‌طور که داکتر صاحب عبدالله بعد از هر انتخابات زندگی خودش را ادامه می‎دهد.

-چرا اکثر رابطه‌های عاطفی به ازدواج ختم نمی‌شوند؟

-چون دو طرف هم‌دیگر خود شان را خوب می‎شناسند و می‎دانند که طرف مقابل چه هیولایی است و در صورت ازدواج چه روزگار سیاهی در کمین شان خواهد بود.

-برگشت به رابطه‌ی عاطفی تمام شده منطقی است؟

-اگر واقعا تمام شده باشد نه تنها منطقی نیست که احمقانه هم است.

-کشور محبوب؟

-مکزیک، کوبا و ترکیه

-نویسنده‌ی محبوب؟

-داستایوفسکی

-فیلم محبوب؟

-انجمن شاعران مرده و قصه‌ی عشق

-کارگردان محبوب؟

-جمز کامرون

-شاعر محبوب؟

-رامین مظهر

-شعر محبوب؟

-شعری از آریا معصومی از مجموعه‎‌ی (مرگ آدم را زیباتر می‎کند)

این هم برشی از آن شعر بلند:

به تو فکر خواهم کرد

آن‌قدر فکر خواهم

که سال‎ها بعد

روزنامه‌ها تیتر بزنند:

«از لب‌های جنازه‎ای

دود بلند می‎شو»

تو لبخند بزنی

زیر لب بگویی:

دیوانه هنوز هم به من فکر می‎کند

-هنرمند محبوب؟

-چارلی چاپلین و آدام سندلر

-موسیقی محبوب؟

-موسقی بدون صدا

-کتاب محبوب؟

-جنایات و مکافات، عقاید یک دلقک و سمفونی مردگان

-رفیق محبوب؟

-احمد فهیم ذکی

-آقا؟

-آن که در مقابل زنان خانواده‎ اش و در خلوت با خودش هنوز آقا باشد.

-خانم؟

-هرجا و در هر موقعیتی که استند باید دوست ‌شان داشت.

-دانشگاه؟

– محلی برای یافتن هم‌سر و دوست‌پسر و دوست‌دختر و مقر فرمانروایی مردانی که شکم‌ها و تخمه‌های شان بزرگ‌تر از مغزها و افکار شان است.

-دختران دانشگاه؟

-همه زیبایی‌های ممکن روی زمین. وینوس، شگوفه، فرارون، فرحناز و یلدا.

-دختران بارسایی؟

-گلی از گل‌های بهشت و دخترانی که همیشه پنج‌صفر از بقیه دختران جلو استند

-دختران بینی‌سوراخ؟

-جذابیتی که در دختران بینی‌سوراخ و گل‌ میخک بینی‌شان وجود دارد، می‎‎تواند هر مردی را به زانو در بیاورد.

-دختران چپ‌دست؟

-خدای جذابیت و دلربایی‌ها. دوست شان دارم.

-دختران پزشک؟

-جزء زیبایی‌های دنیا استند. دوست دارم نصف عمرم را بیمار و بستری باشم و یکی از این دخترها داکتر معالجم باشد.

-دختران بایسکل سوار؟

-مشتی بر دهان تفکر و ذهنیت مردانه‎ که حتا خیابان‌ها را مایملک مطلق خودشان می‎دانند. سلام و درود بر تو ای نرگس، ای ساجده، ای رویا، ای نسرین و همه‌ی دختران بایسکل سوار افغانستان. اشرف فروغ مخلص همه‎ی تان است.

-دختران فوتبالیست؟

-مالکان قلب اشرف فروغ

-زنان خودکفا؟

-زنان دوست‌داشتنی و همان زنانی که هیچ مرد احمقی خیال این را که مخ شان را بزند به سرش راه نمی‎دهد.

-زنان شاعر؟

-نماینده‎ی همه‌ی زنان غمگین و روان‌های زخمی و شکسته‎ی شان. (مژگان ساغر)

-زنان عاشق؟

-آتش‌فشان هایی خاموش که هر لحظه انتظار می‎رود فوران بزنند.

-زنان اطراف؟

– اکثریت خاموش و فراموش شده‌ای که هیچ سهمی از پول‌های میلیونی و قند و قروتی که زنان شهری به اسم آنان به دست می‌آورند، ندارند.

-دختران شهرنشین؟

-کم کم گرگ شدن را مانند مردان بلد شده‌اند.

-مردان خسته؟

-آن‌که زن و فرزندش نان می‎‎خواهد، معشوقه‌اش عشق و نوازش، والدینش مسو.لیت فرزند بودن را؛ اما او هیچ‌کدام از این خواهش‌ها را برآورده نتواند.

-مردان صادق؟

-فقط یک معشوقه دارند.

-مردان وحشی؟

-آنانی که بر چوکی‌های ادارات حکومتی تکیه زده‎اند

-پسر جنتلمن؟

-آن‎که راه‌های بیش‌تری را برای مخ‌زدن بلد است.

-آدم احمق کیست؟

-آنکه فکر می‎کند افغانستانی‌ها یک ملت استند و با هم‌دیگر شان مشکل ندارند.

-سیاست؟

-انباری از کثافت که تعفنش قادر است دنیایی را درهم و برهم کند.

-امرالله صالح؟

-جوان احساساتی و به شدت جویای نام و شهرت. (خدا فرموده در قرآن که امرالله …)

-طالبان؟

-پرچم‌های سفید خونین، دست‌های بریده، نوارهای شکسته، اعدام‌کردن در استدیوم ورزشی. قهرمانان و الگوی جمعیت بزرگی از شهروندان کشور.

-کمونیست‌ها؟

-سوراخ دعا را گم کرده بودند.

-افغانستان در مسیر تاریخ؟

-چند صد سال حماقت، خون‌خواری، تجاوز، خیانت، نیرنگ و دروغ.

-رزاق مامون؟

-جایش در یکی از فیلم‌های ژانر سلیم شاهین خالی است.

-بامیان؟

-سرزمین خدایان بی‌شمار. محلی برای زندگی‌کردن، عاشق‌شدن و کشور کوچکی در قلب افغانستان.

-نشست قطر؟

-انجمن جنایت‌کاران و ابلهان.

-تصمیم هشتم؟

-از فردا همه می‎توانند کسی را که دوست دارند در خیابان‌ها به آغوش گرفته و ببوسند.

-فیصله پنجم؟

-جام جهانی دو هزار و بیست و هشت فوتبال را زیر لوای جمهوریت در افغانستان برگزار می‎کنیم.

-عطر اوغان‌ کش؟

-عطری را می‎گویند که بویش با تیزاب گوگرد و آتش زدن هم از بین نمی‎رود. برای این‎که از شرش بی‌غم شویم، باید آن عضوی را که ملوث به آن عطر شده قطع کنیم. وطن‌داران پشتون ما علاقه‎ی مفرطی به استفاده از این عطر دارند.

-سنگ صبور؟

-اشرف فروغ که همین حالا پرونده‎ی صدها خیانت، عشق‌های شکست‌خورده و اشک و اندوه و تنهایی و افسردگی‌های نصف دختران کابل، روی میزش باز است.

-وضعیت بحرانی چگونه وضعیتی است؟

-وضعیت بحرانی وضعیتی را گویند که دوست پسر یا دوست‌دختر و یا هم خانمت رمز گوشی همراهت را به دست بیاورد.

-پل سرخ؟

-نصف جهان.

-کافه‌ی ای‌خانم؟

-پاتوق همیشگی. محلی برای الهام گرفتن و نوشتن داستان‌های تازه. جایی که برای اولین و آخرین بار او را در آن جا دیدم.

-منوگراف؟

-می‌گویند خیلی قیمتش بالا رفته‌است. سابق در چهار یا پنج‌هزار برایت نوشته می‌کردند؛ اما حالی به ده‌هزار هم نمی‌نویسند.

-آزادی بیان؟

-والدین محترم من؛ من او را دوست دارم. من نمی‎خواهم با این زن یا مرد ازدواج کنم، دوست دارم بعد از این تنها زندگی کنم. آزادی بیان، روزی که فریحه ایثار رو به روی رییس جهمور ایستاد و در کمال شهامت او را زیر سوال برد.

-انتخاب غلط؟

-داکتر عبدالله عبدالله

-انتخاب درست؟

-تقرر شایسته و به جای اشرف فروغ به عنوان وزیر در وزارت امور جوانان و رسیدگی به مشکلات شان.

-روز جوانان؟

-روز آدم‌های بیکار، بی‎روزگار، بدبخت، مفلس، بی‎جا و بی‎مکان.

-گلبدین حکمتیار؟

– دوست ندارم در موردش یک کلمه حرف را هم حرام کنم.

-چالش حرف ناشناس

-چالش خوبی بود. نصف مردم عقده‌های دل شان را باز کرده و حرف‌هایی را که دوست داشتند (از دوست داشتن‌های معمولی تا درخواست هم‌بستری) بر زبان آوردند.

-قرنطین یا قرنطیل؟

-قرنطین برای بالا شهری‌ها بود. ما فقط و فقط قرنطیل داشتیم.

-دلت آبی‌تر از دریا رفیقم؟

-یک جواب مثبت‌هجده دارد که نمی‎خواهم این جا بر زبان بیاورم.

-ویروس کرونا؟

-آمد و با صراحت انگشت وسطی‎اش را نشان ما آدم‌ها داد و گفت: از این به بعد، من حکومت می‌کنم.

-رژیم غذایی؟

-رژیم غذایی مال بچه ننه‌ها و دخترهای نازک نارنجی است. مرد و زن واقعی باید از شیر مرغ تا جان آدم، هرچه گیرش آمد را بخورد و اصلا هم خیالش نباشد.

-خاطره‌ات از هند؟

-تاج محل، گواه، دو دانه تتو در دو بازوی چپ و راستم، پونه، لاچپتنگر، سلما شریفی، سارا هدا، میترا، دختران مهربان هندو، نیرمه، رستم آذریون و یک عالم خاطرات خوب و فراموش ناشدنی دیگر.

-سفرت به مسکو؟

-هرچند که مصدق پارسا، خیبر عاکفی، طارق عظیم و مروه عاکفی آن‎قدر مهربانی و لطف کردند که صد سال دیگر آن‎ همه لطف و مهربانی فراموشم نمی‎شوند؛ اما خنک بود، آن‎قدر خنک که می‎ترسیدیم یک قسمت از اعضای بدن ما که سرما منجمدش کرده بود دوباره به حالت عادی برنگردد.

-حرف آخر؟

در قدم اول یکی از همان فحش‌هایی که در پونه برایت می‌دادم، نصیبت باد. دوم این‌که، هشتاد فیصد این‌ سوال‌ها را طوری طرح کرده بودی که انگار مه یک کارشناس درجه اول و جهانی امور عاطفی و جوانان و از این قبیل حرف‌ها باشم. پدرم درآمد تا برای همه‎اش جواب بنویسم.