ریش‌خندی با ویروس کرونا

نعمت رحیمی
ریش‌خندی با ویروس کرونا

این که ویروس کرونا با جنگ بیولوژیک یا بیوتروریسم ارتباط دارد یا نه، یک بحث کاملا تخصصی است؛ اما این ویروس در برخی کشورها واقعا همه‌گیر و به مراحل خطرناک رسیده است، به خصوص در دو کشور هم‌سایه‌ی ما، ایران و چین که تأثیر آن بر زندگی مردم افغانستان نیز کم نبوده است؛ چون هرچه که می‌گذرد، نگرانی‌ها از شیوع گسترده‌ی این بیماری در کشور روز به روز بیشتر و بیشتر می‌شود.
قرار است، یکی از جوانان فامیل از کشور کرونا زده‌ی ایران به افغانستان برگردد و من نگران وضعیت سلامتی او هستم. زمانی که در ایران است و حین سفر تا رسیدن به مرز افغانستان مدام با او در تماس هستم که علائم کرونا دارد یا ندارد؟ او نیز همیشه می‌گوید، هیچ‌گونه علائم بیماری ندارد. روز جمعه او به کابل می‌رسد و هر چه نزدیک‌تر می‌شود، نگرانی من نیز بیشتر و بیشتر شده و با خودم می‌گویم وقتی قرار است، افغان‌ها به صورت سیل‌آسا و روزی حدود ده‌هزار نفر از مرز وارد کشور شوند، مگر می‌توان همه‌ی آن‌ها را بررسی و کنترل کرد؟
صبح روز جمعه زنگ می‌زند که نزدیک کابل است، می‌گویم پیش از هرچیزی، برای احتیاط باید به شفاخانه برویم تا کاملا بررسی شوید که مریض نباشید، قبول می‌کند. پیش از آن که برسد، به دواخانه می‌روم، ماسک، مواد ضد عفونی کننده و شوینده‌ی دست، دست‌کش و تدابیر لازم را می‌گیرم که او را به شفاخانه ببرم. با کمک دوستان با سخن‌گوی محترم وزارت صحت آقای «مایار» تماس می‌گیرم تا آدرس شفاخانه را بگیرم و او آدرس شفاخانه‌ی افغان- جاپان را در نزدیک شفاخانه‌ی «کیور» در سرک دارالامان می‌دهد. در اطراف شفاخانه‌ی کیور، چشمم به تابلویی به نام شفاخانه‌ی افغان- جاپان نمی‌خورد، ناچار از موتر پیاده می‌شوم تا آدرس بپرسم؛ چون ماسک زده و دستکش پوشیده‌ام، همه وقتی مرا می‌بینند، دور می‌شوند. به یکی نزدیک می‌شوم، او ضمن آن‌که قصد دارد فرار کند، می‌گویم: «لالا جان نترس، من فقط یک آدرس کار دارم.» او بدون وقفه جواب می‌دهد: «شفاخانه‌ی کرونا ره کار داری؟» می‌گویم بلی. می‌پرسد، خودت را کرونا گرفته، می‌گویم نه، این جوان از ایران آمده و مریض هم نیست، از من کرده سالم‌تر به نظر می‌رسد، محض احتیاط می‌خواهم او را معاینه کنم. می‌گوید:«اینی‌تو بگو نی، بیخی ما را زار ترق کدی وله.»
به هر حال، آدرس را می‌گیرم و شفاخانه‌ی افغان- جاپان را در پشت سر شفاخانه‌ی کیور پیدا می‌کنم. روز جمعه و همه جا ساکت است، به قولی، پرنده پر نمی‌زند، از موانع عبور می‌کنم و نزدیک دروازه‌ی ورودی می‌شوم. نگهبان که لباس نظامی پلنگی به تن دارد، نزدیک می‌شود، برای آن که به او توضیح دهم از موتر پیاده شده و برایش می‌گویم که این جوان از ایران آمده است، می‌خواهم داخل بروم و او را معاینه کنم که کرونا نداشته باشد. نگهبان در اول روز تعطیل، انگار حال و حوصله‌ی گپ زدن ندراد، یک نگاهی چپ اندر قیچی به سویم کرده و می‌گوید: «بیدر ما گفتیم چی کار داری، مسلمان که از کرونا مرونا نمی‌ترسه، توکل ما به خدا» می‌گویم این که درست؛ اما می‌توانم داخل بروم؟ می‌گوید، باش اول یک بار موتر را ببینم، می‌گویم بفرمایید. او که تا چند لحظه پیش، می‌گفت مسلمان از کرونا، مرونا نمی‌ترسد، حالا با وجودی که شیشه‌های موتر بالا است و جوان از ایران برگشته سالم و خنده‌رو آن‌جا نشسته است، جرأت نزدیک شدن به موتر را ندارد، از دور و ترسیده ترسیده، یک نگاه می‌کند و می‌گوید، بروید داخل.
داخل شفاخانه نیز داستان را به نگهبان دومی تشریح می‌کنم، او یک جای دور و گوشه را نشان داده و می‌گوید: «بیدر اونوجه بشینید تا نوکریواله صدا کنم.» چند لحظه بعد دو جوان کم سن و سال که شاید دانشجوی پزشکی و یا تازه فارغ شده استند، نزدیک می‌شوند. چپن سفید پوشیده؛ اما دکمه‌هایش را تا و بالا بسته است، چهره‌اش داد می‌زند که بسیار بی‌میل و خسته است.
می‌پرسد، مریض چه کسی است، می‌گویم کسی مریض نیست، فقط این جوان از ایران آمده و می‌خواهم محض احتیاط، شما چک اش کنید که گناه جامعه به گردن ما نیفتد. می‌گوید: «آفرین وله، چه یک خوب کار کدی که آوردیش.» می‌گویم، بلی همین که رسید، آوردم این‌جا تا چک و بررسی شود. در دلم می‌گویم، حالا حتما دو سه ساعتی باید این‌جا باشیم تا روند بررسی صحی جوان تمام شود. نوکریوال وارد کانتری که سمت راست دروازه‌ی ورودی شفاخانه است وارد می‌شود و می‌گوید: « از ایران آمدگی بیا و دور ایستاد شو.»
مسافر تازه رسیده بیرون دروازه می‌ایستد و او از داخل می‌پرسد: «بیدر، تَو، سر درد، سرفه، جان درد و… نداری؟» مسافر هم پاسخ می‌دهد که ندارد. نوکریوال می‌پرسد، در روزهای گذشته هم علائم سرماخوردگی، تب و لرز نداشتی؟ پاسخ منفی است. نوکریوال ادامه می‌دهد، سر مرز چک شدید؟ می‌گوید، بلی دو بار چک شدیم.
نوکریوال این چیزها را در یک دفترچه یاد داشت می‌کند و شماره تلفن هم می‌گیرد و می‌گوید رخصت استید. می‌گویم، همین؟ جواب می‌دهد، بلی. می‌پرسم، آزمایش و بررسی دیگر لازم نیست، می‌گوید فعلا نه. فقط اطلاعیه‌ی که به دیوار زده شده است، بخوانید و بروید. اگر، کدام علامتی، چیزی ظاهر شد، بیایید که بستر شود. از شفاخانه خارج می‌شویم و در راه ذهنم به بسیار چیزها درگیر می‌شود که چرا ما حتا با ویروس کشنده و خطرناکی مثل «کرونا» هم ریش‌خندی می‌کنیم؛ چون چیزی که دیدم فراتر از ریش‌خندی بود. خدا خودش به ما رحم کند.