جرگه و جرگه‌های پس از آن؛ آیا شهروندان آماده‌ی تغییر استند؟

مجیب ارژنگ
جرگه و جرگه‌های پس از آن؛ آیا شهروندان آماده‌ی تغییر استند؟

نخستین جرگه‌ی رسمی‌گونه‌ی کشور؛ در ۱۷۴۷ ، پیش از شروع شکل‌گیری جغرافیای امروزی به نام افغانستان، در کندرهار برگزار شد که در آن، احمدشاه ابدالی، با صدای زیارت‌دار شیرسرخ(صابرشاه)، پادشاه اعلام شد و دیگر سران قبیله‌ها نیز، شاهی او را پذیرفتند.

احمد‌شاه ابدالی، زمانی که پادشاهی را به دست می‌آورد، ۲۵ سال دارد و قلمرو او، به قندهار، فراه و هلمند محدود می‌شود؛ اما چگونه شد که احمد‌شاه به قدرت رسید، جرگه، چه نقشی در به قدرت‌رسیدن او داشت؟

احمدشاه، پس از کشته‌شدن نادر‌افشار (۱۷۴۷)، توانست با شماری از سربازانش و دیگر فرماندهان قومی، به همراهی حاجی بای مینگ، فرمانده جنگی ازبیک نادر، از پارس بیرون شود.

پس از بیرون‌ شدن از پارس؛ بای مینگ، برای راندن پارس‌ها از بلخ، رو به میمنه تاخت و احمدشاه ابدالی با دیگر جنگ‌جویان افغان، به سمت قندهار آمد.

احمد‌شاه ابدالی، پیش از این که به پادشاهی برسد؛ عبدالغنی، فرمانده جنگی مخالفش را که بزرگ‌ترین رقیب او و مامایش نیز بود را کشته و با تسلط روی دیگر فرماندهان قومی، رهبری ارتش شش‌هزار‌ نفری را به دست گرفت.

احمد‌شاه ابدالی، پیش از این که جرگه را فراخوانده و به پادشاهی اعلام شود؛ از سوی جوانان افغان و سربازان ارتش، به پادشاهی پذیرفته شده بود؛ زیرا در آن زمان، مرد قدرت‌مندتر از او، در میان قوم پشتون نبود، تا مانعی برای رسیدن او به قدرت باشد؛ اما با آن هم، جرگه‌ای را برای نمایش برگزار کرد تا سنت قومی نیز رعایت شود.

از این رویداد، روشن می‌شود که جرگه از همان ابتدایش، روپوشی است برای «مردم سالار» نشان‌دادن دارنده‌ی قدرت. این ماهیت جرگه در درازای تاریخ، هیچ تغییری نیافته و اصالت خود را هم‌چنان نگه‌داشته است.

جرگه، برای این که نمی‌تواند؛ به جدای از ایده‌ای که از سوی میزبان به او داده می‌شود، بیاندیشد و یا تصمیم مخالفی بگیرد، هیچ‌گونه ارزش حقوقی ندارد.

روی همین دلیل است که ملت‌های جهان، به ویژه غرب، در راستای مبارزه‌های سیاسی و حقوق شهروندی شان، در درازای تاریخ؛ پیوسته در پی از میان‌بردن «ساختارهای ناقض حقوق‌بشری» شده و در این مبارزه، حتا حاکمیت کلیسا را از روی سرنوشت سیاسی شان، به زیر کشیده و نهادهای دموکراتیکی(پارلمان) را که بتواند، از خواست‌های حقوق‌بشری شهروندان، نمایندگی و از تطبیق آن پشتیبانی کند، پی‌ریختند.

در رژیم سیاسی‌ای که «پارلمان» وجود داشته باشد؛ ایجاد جرگه و دادن صلاحیت تصمیم‌گیری روی سرنوشت سیاسی-اجتماعی شهروندان، به آن؛ تنها در راستای استبداد حکومت و خود‌گرایی قوه‌ی اجراییه، می‌تواند معنا پیدا کند.

قوه‌ی اجراییه، به دلیل در دست‌داشتن قدرت و صلاحیت اعمال مستقیم آن؛ پیوسته کنش‌گری سلطه‌گر داشته و قدرت‌خواه‌تر، ستیزه‌جو‌تر از دیگر قوا، در ساختار سیاسی رویت پیدا می‌کند. این رویت قدرت‌مند و تصمیم‌گیرنده‌ی نهایی قوه‌ی اجراییه، در جامعه‌هایی که در جنگ به سر می‌برند و هنوز پارلمان، به مفهوم واقعی آن نهادینه نشده است، بیش‌تر خودنمایی می‌کند.

زمانی که پارلمان نمی‌تواند، در برابر همه‌خواهی و تمرکز‌گرایی قوه‌ی اجراییه، کنش‌گری هوشمندانه، فعال و مانع‌گر داشته باشد؛ قوه‌ی اجراییه و به رهبری آن، رییس‌جمهور؛ پیوسته تلاش می‌کند، با روپوش‌های گمراه‌کننده‌ی افکار عمومی با کمک رسانه‌های همگانی، قدرت خود را درونی‌تر کرده و گسترش دهد.

 آخرین جرگه‌ی بزرگ افغانستان یا جرگه‌ی مشورتی صلح(۱۷ اسد)، خود تصویر زنده‌ای از ماهیت جرگه است که نحوه‌ی کنش‌گری، استقلال تصمیم‌گیری و عقل سیاسی آن را روشن می‌کند.

جرگه‌ی مشورتی صلح، برای این فراخوانده شده بود، تا به رهایی ۴۰۰ زندانی طالب، رای مثبت دهد؛ ۳۴۰۰ نفری که در جرگه فراخوانده شده بود، تنها با دو صدای مخالف که خفه شد؛ همه، روی خواست رییس‌جمهور، مهر تایید زدند.

از سویی هم، آن‌هایی که از سوی رییس‌جمهور، به جرگه فراخوانده شده بودند، کسان وابسته به ارگ بودند؛ کسانی که به هر بهایی، باید به خواست رییس‌جمهور، تن می‌دادند.

صداهایی که مخالف خواست‌های رییس‌جمهور، در لویه‌جرگه بلند شد؛ با مشت ارگ به زمین خورده و در پایان کار، رییس‌جمهور به هدف اش رسیده و خود را رهبری «مردم‌سالار» و «دموکرات»، شناساند.

این در حالی است که در این جرگه؛ زنان و مردانی که انسانی می‌اندیشدند و حقوق‌‌ بشری خود را می‌خواستند، به روسپی‌بودن متهم شدند.

از ماهیت و برآیند نحوه‌ی کنش‌گری جرگه‌ی مشورتی صلح، روشن شد که جرگه؛ تنها و تنها، ابزار فریب برای مشروعیت‌دادن به قدرت و کنش‌گری‌های قدرت است که از آن، برای فریب افکار عمومی و خاموش‌کردن آن، بهره گرفته می‌شود، که شد.

با این همه، از شروع به حرف تا برگزاری جرگه و کنش‌گری اعضای آن؛ بیش‌تر  کاربران شبکه‌های اجتماعی افغانستان، در تویتر و فیسبوک، از جرگه و نمایشی‌بودن آن اعتراض کرده و آن را ادامه‌ی ارگ، دانسته اند؛ اما در نهایت‌، با بسته‌شدن دسترخوان جرگه، اعتراض‌ها نیز پایان می‌گیرد و برگزار‌کننده‌ی آن(قوه‌ی اجراییه)، به خواست‌هایش رسیده است.

حالا اما، چه چیزی باعث شده است که هم‌پا با مخالفت شهروندان؛ این جرگه‌های نمایشی، هم‌چنان پوشش‌دهنده‌ی سیاست‌های استبدادی و یک‌سویه‌ی قدرت(دولت)، باقی بماند؟

چرا در نبود پذیرش میلیونی از جرگه و استفاده‌ی ابزاری از آن؛ باز هم، شهروندان نتوانسته اند، از پای فیسبوک و تویتر بلند شده و به خیابان‌های واقعی مبارزه‌ی حقوق‌ شهروندی، گام بزنند؟

من اما، قصد ندارم به دنبال پاسخ به این پرسش‌ها باشم؛ زیرا در نوشته‌های زیادی به آن پرداخته‌ام و در این‌جا، نیازی نمی‌بینم.

می‌خواهم، هر شهروندی که از وضعیت کنونی و نگاه دولت به حقوق‌شهروندی، ناخوش و خواستار دگردیسی(تغییر) و رسیدن به آزادی است، خود به این پرسش‌ها بیاندیشد و پاسخ آن را دریابد؛ تا زمانی که به این پرسش‌ها، پاسخی پیدا نکنید و برای «از میان‌برداشتن» عامل‌هایی که پس از یافتن پاسخ در می‌یابید، مبارزه نکنید؛ وضعیت حاکم، هم‌چنان همان خواهد بود که قدرت حاکم می‌خواهد.

* در بخش روایت به قدرت رسیدن احمدشاه ابدالی، از کتاب« افغانستان از ۱۲۶۰ به این سو»، نوشته‌ی جاناتان لی، بهره گرفته شده است.

برگردان، بخشی از فصل دوم این کتاب به زبان پارسی، زیر نام « به تاج و تخت رسیدن احمدشاه ابدالی؛ میان افسانه و واقعیت»، در ۳۱ حمل همین سال،  در روزنامه اطلاعات روز، به نشر رسیده است.