در یکی از چهارراهها، پشت یک شیشه ایستاده است، اطرافش با پوسترهایی پوشش داده شده که در هر گوشهی آن نوشته شده است: «آشپزخانهی بانو». او هر روز از عقب همین سنگر شیشهای، به جنگِ با زندگی میرود.
دستهای مهربانی که گهوارهی هشت فرزند را مراقبت کرده است؛ در محاصرهی یک دستکش است، از ظرفها غذا میکشد و برای مشتریان میفروشد. کسانی که از کنارش عبور میکنند، نگاههای متفاوتی به او و کارش دارند. گاهی تحسین و گاهی با متلکها اذیتش میکنند.
«به آشپزخانهی بانو سر بزنید و غذاهای خوشمزه و صحی را خریداری کنید.» این صدا از بلندگویی که در قسمت بالای غرفهاش نصب شده است، شنیده میشود.
در پی رونق یافتن بازار رستورانت و کافهداری در کابل که بیشتر توسط مردان مدیریت و غذاهایش هم توسط مردان پخته میشود، آشپزخانهی سیار بانو در کابل که غذاهایش توسط خانمها پخته میشود و فروشندهاش هم خود همین خانمها است، به فعالیت آغاز کرده. این رستورانت، دارای آشپزخانههای سیاری است که روزانه از ساعت هشت صبح تا چهار عصر، در اطراف شهر گشتوگذار میکنند. هر کدام این آشپزخانههای سیار، توسط یک زن مدیریت میشود. در این آشپزخانه، برگر، بریانی و ماکارونی برای مردم عرضه میشود.
هر زمانی که حرف از حضور زنها در جامعهی افغانستانی به میان میآید، نمیتوانیم سالهای حضور طالبان و به حاشیه رفتن زنها در این سالهای تاریک را نادیده بگیریم. در خانوادههای افغان مسألهی کار کردن خانمها هنوز هم تابو است؛ اما کار کردنِ همزمان زن و مرد در بهبود اقتصاد خانواده، نقش مهمی میتواند داشته باشد.
ظهر است و در اطراف غرفهاش هر از گاهی مشتریانی میآیند و غذا میخرند. همین که خلوتتر میشود، به او نزدیک میشوم. چادرش را دور صورتش پیچانده است، فقط میتوان چشمهایش را دید. خسته، مهربان، زیبا.
مرضیه، مادر سه فرزند، یکی از فروشندگان این رستورانت است. او همه روزه از صبح تا چهار عصر با آشپزخانهی سیارش، در جادههای کابل غذا میفروشد. مدیر این رستورانت و آشپزخانه سیار می گوید او برای هر کارمنداش روزانه سه صد افغانی معاش می دهد و در کنار این، از فروش هر برگر فیصدی نیز میدهد. مرضیه امیدوار است که بتواند از عهدهی این کار بیرون شود و به شغل اش ادامه بدهد.
مرضیه گوشهی چادرش را کمی پایینتر میکشد و شروع به حرف زدن میکند. «روز و روزگار خراب است. مه کار نکنم کی اولادای مه نان بته؟ اگه مجبوری نمیبود، کی راضی میشد که ده ای شرایط خراب، یک سیاسر سر سرک برایه و دست فروشی کنه.»
زنی که کنار مرضیه ایستاده است و ظاهرا یکی از همکارانش است، گاهی میان حرفهای مرضیه میپرد و در مورد کارش حرف میزند. او نیز از این که کار و وظیفه دارد خوشحال است.
یکی از مشتریها میآید و از او تقاضای غذا میکند، گوشهی چادرش را که لحظات قبل کمی پایین کشیده بود تا حرف بزند، دوباره بالا میکند و صورتش را میپوشاند.
سه نوع غذا در غرفهی مرضیه است. برگر، بریانی و ماکارونی. هر سه را خودش پخته است و در برابر هر یک خوراک، پنجاه افغانی میگیرد.
مرضیه سرگرم دادن غذا به مشتریاش است. همکارش دوباره سر صحبت را باز میکند. «ای خو نو آمده، مه از وقت همینجه بودم، روزایی که برف و باران است یا سرکها یخبندان میشه، ما ره میگه نیایین.»
فروشندههای آشپزخانهی بانو، تمام موارد بهداشتی را در نظر میگیرند و خریدارها از جهت صحی بودن غذاها مطمئن اند.
محمد، از روزی که آشپزخانهی بانو به فعالیت آغاز کرده، از آنها غذا میخرد. «اول ای که فروشندههایش خانمها است. ده ای هوای سرد، میاین و سر سرک ایستاد میشن، او هم د ای وضعیت بد جامعه برای خانمها، مه به خاطر که ارزش گذاری کده باشم به کار شان، اگه ده هر جای با این آشپزخانه سر بخورم، حتما از شان غذا میخرم. بیشتر سر چارراهها هستند، مثلا چارراه پلسرخ یا چارراه شهید.» محمد به این باور است که خانمها مسایل بهداشتی را خوبتر رعایت میکنند، دستکش میپوشند. ظرفهای که در آن غذا میدهند، صحی و برخوردش با مشتریان بسیار خوب است. «همو قسمی که مادرا ده خانه غذا ره بسیار خوشمزه پخته میکنن، به پاکی توجه دارن، ای خانما هم همی قسم استن؛ چون اونا هم مادر استن و تمام ای ظرافتها ره ده نظر میگیرن.»
مشتریانی که از این خانمهای شاغل غذا میخرند، رضایت را میشود در چهرهی شان دید. خسته و گرسنه کنار غرفه میایستند و غذاهای خوشمزه و صحی دریافت میکنند.
مردم نگاه متفاوتی به این زنان شاغل دارند. مرضیه میگوید، گاهی کسانی میآیند و با حرفهای زشت، آنها را توهین و تحقیر میکنند. « بعضی از مردما هیچ درک ندارن. اگه مه مجبور نمیبودم، حالی میامدم ده ای هوای سرد سر سرک ایستاد شوم؟ سوار از حال پیاده چه خبر داره؟»
هادی، مردی که حدودا ۶۰ سال سن دارد و مسؤول یکی از رستورانتها در کابل است میگوید، «مه وقتی ای خانمها ره میبینم که شهامت میکنن و میاین کار میکنن سر سرک، ای حرکت شان بر مه که یک مرد استم، روحیه میته و باعث میشه که مه بیشتر تلاش کنم. مه ای خانمها ره تحسین میکنم. وقتی که تحصیل کده باشی و ده یک دفتری که تمام امکانات برت فراهم است کار کنی، یک مسأله است؛ اما ای که بیایی و ده بدترین شرایط، بر خانمها ده افغانستان، سر سرک برایی و کار کنی، یک شهامت بسیار کلان میخواهد. مه تمام این خانمها ره تحسین میکنم.»
زن بودن یک جنگ تمام نشدنی است. یک زن برای رسیدن به موقعیت شغلی، باید دو برابر یک مرد تلاش کند، مخصوصا اگر بخواهد خلاف مسیر رودخانه شنا کند؛ این در حالی است که چندی پیش گزارشهای مبنی بر آزار و اذیت جنسی خانمها در ادارههای کاری منتشر شد. این مسأله نشان میدهد که فضای کار برای خانمها، هیچگاه جای امنی نبوده است، چه دفاتر چه کنار جاده؛ اما موجودیت فضای ناسالم کاری نیز زنها را از تلاش برای رسیدن به موفقیتهای شغلی و استقلال مالی مانع نشده است.