هم‌چون لیلیت و آدم قبل از جدایی

عبدالله سلاحی
هم‌چون لیلیت و آدم قبل از جدایی

ویژه هشتم مارچ

اسطوره‌ها، دروغین نیستند؛ اسطوره‌ها عناصر پنهانی شرایطی هستند که بر اساس آن‌ها به تفکر و عمل می‌پردازیم. یک واقعیت متافزیکی وجود دارد که نهفته در ایهام و ابهامی است که فقط با نمادها و حتا نشانه‌ها می‌توان آن را فهمید. وقتی از «کهن‌الگوهای یونگ» بحث به میان می‌آید بسیاری اوقات فراموش می‌کنیم که بخش بزرگ آن‌ها را اساطیر می‌سازد. اساطیر، هم‌چون ذخایر هوش‌افزا در بین جامعه عمل می‌کند. باید این مورد را تذکر بدهم که از دید من، اسطوره‌ها، یک الگوی جمعی است و نمی‌توان آن را به‌عنوان یک مبحث فردی مطرح کرد و برداشت شخصی خود را در رابطه به آن نمایان ساخت.

وقتی از اسطوره‌ای سخن می‌گوییم؛ نخست از همه به جامعه‌ای که آثاری از آن را هنوز در خود دارد و یا آن جامعه که پیش‌تر از ما بوده و به آن باور داشته است، حتماً اشاره‌ای داریم. می‌خواهم بگویم اسطوره‌ها همواره معطوف به اجتماع هستند و در رفتار یک جمع دیده می‌شوند نه فرد خاصی.

کلیت بحث بر این تأکید خواهد داشت که اسطوره‌های جامعه، پایه‌های ریخت اجتماعی آن است و نمی‌توان بدون آگاهی از آن، رفتار یک جامعه را موردبررسی قرار داد؛ این جامعه در بسیاری اوقات، تمامی انسان‌های زمین را در بر می‌گیرد و می‌تواند وجه زیستی انسان‌ها را بدون هیچ تفکیکی شامل شود.

یکی از الگوهای کهن انسانی، یکی از مهم‌ترین و شاید از پایه‌های نخستین اجتماع انسان‌ها، به «لیلیت» و «آدم» برمی‌گردد. لیلیت نخستین زنی بود که همراه با آدم آفریده شد و در آفرینش او نیز یک برابری کامل وجود داشت. نخستین زن، حوا نبود؛ لیلیت بود که هم‌چون آدم از خاک آفریده شد و هرگز نمی‌خواست در برابر آدم، سهم کمی از شرایط یک انسان را داشته باشد.

در قصه‌ی آفرینش به روایت کتاب یهودیان آمده است «و یهوه گفت: خوب نیست آدم تنها باشد؛ به جهت او یاوری مناسب خواهم ساخت … و سپس یهوه از دنده‌ای که از آدم گرفته بود؛ زنی ساخت و او را بر آدم آورد.» این داستان آفرینش حوا است؛ زیرا پیش از او زنی که از آن با نام لیلیت یادآور شدیم، آدم را رها کرده بود و نمی‌خواست زیردست آدم باشد و یا هنگام آمیزش جنسی در زیر آدم قرار بگیرد.

لیلیت، پس‌ازآن که خودخواهی‌های آدم را دید، نزد خدا رفت و گفت؛ من با او برابر هستم پس نمی‌خواهم با من رفتاری صورت بگیرد که شأن مرا نزد او کمتر نشان بدهد. این ماجرا، بیش از هر چیزی ریشه در شیوه آمیزش جنسی داشت. آدم گمانش بر این بود که لیلیت برای او آفریده شده است و باید تحت امر او باشد؛ یعنی هنگام آمیزش نیز او تسلط بیشتری بر لذت‌یابی داشته باشد.

آدم، با این کار خود لیلیت را آزرده ساخت و لیلیت از بهشت رفت. پس‌ازآن آدم پشیمان شد و از خدا خواست تا او را بازگرداند اما لیلیت، نپذیرفت و خدا نیز از او ناراضی شد. این کار لیلیت، بعدها و در اساطیر دینی، به او هویتی را داد که امروز آن را شیطان می‌نامند. هرچند شیطان موجود دیگری است که بعدها با لیلیت ازدواج می‌کند و آن‌ دو باهم سبب اخراج آدم و حوا از بهشت می‌شوند؛ زمانی که لیلیت به همکاری شیطان، خود را در هیئت ماری درآورده و در باغ می‌رود، حوا را فریفته و میوه ممنوع را به او می‌خوراند.

او این‌گونه از اسطوره‌ها حذف شد و یا هم به زشتی‌ها گره خورد و بعدها از او اگر یادی شد به‌عنوان نخستین زن نه بلکه «ملکه شب» بود. ملکه شب، نشان می‌دهد که «لیلا» واژه عبری که امروز بین فارسی‌زبانان نیز رایج است، همان زن اسطوره‌ای، نخستین زن مدعی برابری با مرد است؛ زیرا لیلا، ریشه در «لیل» یعنی شب دارد.

زن، کسی که امروز خواهان برابری است و این برابری‌خواهی را بیشتر با هشتم مارچ می‌شناسیم، لیلیتی است که بازگشته و می‌خواهد حق برابر با آدم داشته باشد. به باور دیگر، برابری جنسیتی، هزاران سال از اسطوره‌ها و زندگی انسان‌ها حذف شد تا آن‌که امروز دوباره بحث آن مطرح می‌شود؛ لیلیت که خواهان برابری با آدم بود، پنهان ماند و با روایت‌های تحریفی، چیزی درست شد که هیچ ارتباطی با آدمی‌زاده‌ها نگیرد.

کینه مرد با زن، ظلم مرد بر زن، ناشی از خودبرتربینی‌ای است که آدم با لیلیت داشت؛ همان اسطوره‌های نخستین هر دین و فرهنگی که از آفرینش انسان، داستانی را با خود دارد.

در سطرهای نخست، از ذخیره هوش‌افزایی سخن گفتم که اشاره به اسطوره‌ها داشت. اکنون می‌گویم آن نیروی معطوف به برتری نسبت به زن که در مرد وجود دارد، نیرویی ذخیره شده از اسطوره‌هایی است که بار بار در طول تاریخ برای‌مان تکرار شده است. نگرش مردانه نسبت به زن، سرشتی اسطوره‌ای دارد؛ سرشت اسطوره‌ای به این معنی است که حوا-زن امروز- یک برساخته است. برساخته‌ی تصور مردی که می‌خواهد لذت جنسی را به‌طور یک‌جانبه و با تسلط کامل تجربه کند. آدم، حوا را درخواست می‌دهد و این زن، آفریده‌ فرمایشی آدم است؛ برساختگی دقیقاً همین است.

فمینیسم و البته درک اسطوره‌ای فمینیسم که باید با پرداختن به لیلیت به آن برسیم، چیز دیگری می‌گوید؛ لیلیت با ترک گفتن آدم او را به تجربه نخستین پشیمانی سوق داد. دومین پشیمانی آدم، خوردن میوه ممنوعه به‌دست حوا بود. لیلیت بود که با فریفتن حوا، آدم را در گناه شریک ساخت؛ به خوردن نیمی از میوه ممنوعه.

می‌بینید که همه‌چیز دارد در مورد شراکت حرف می‌زند. اکنون شراکت دیگری را باید یافت که در آن نیز بیش از حوا دست لیلیت دخیل است؛ زیرا لیلیت درخواست حوا را برای آدم موجب شد.

لیلیت، هم‌چون آدم از خاک ساخته شد و بیشترین شباهت را با او داشت؛ این برابری او را از فرمان‌برداری آدم باز داشت. لیلیت، پس از مشاجره با آدم بر سر جایگاهش در تولید مثل و لذت جنسی، وی را ترک می‌گوید. آدم، تنها می‌شود و خدا او را دو نیم می‌کند؛ از دنده‌ای که از آدم برمی‌دارد حوا را می‌آفریند. پس آدم، پیش از حوا، هم‌چون خدا، نه زن بود و نه مرد یا هم زن بود و هم مرد ولی به یک همدم نیاز داشت؛ همدمی که رفته بود.

وقتی لیلیت آدم را ترک می‌کند و به او احساس تنهایی دست می‌دهد؛ یعنی آدم را در جایی قرار داده که در جست‌وجوی لیلیت در افکارش و زندگی‌ای که با لیلیت داشت، حوا را برای خود تصور کند. در تورات، کتاب یهودیان، جایی گفته شده است که آدم، حوا را تصور می‌کرد و بعد حوا از تصور آدم آفریده می‌شود؛ یعنی حوا زنی که درون آدم- مرد- بود.

این‌جا یک جدایی دیگر رقم می‌خورد؛ چقدر شبیه افسانه لیلا و مجنون است؛ بلی آدم در حسرت از دست دادن لیلیت چنان تنها می‌شود که خدا از نیم تن او -البته پس از آن‌که به لیلیت می‌گوید برگردد اما او این کار را نمی‌کند- برای رفع این تنهایی، حوا را می‌آفریند.

لیلیت که با ترک آدم او را در شرایطی قرار می‌دهد که مجبور شود از زن درون تن خود نیز جدا شود، سرنوشت آدم را دگرگون می‌کند؛ زیرا سپس با فریفتن حوا که او نیز یک زن است-هرچند ناکامل- آدم؛ پیکر دو نیم‌شده‌ا‌ی به‌نام آدم‌وحوا را، از بهشت بیرون می‌کند.

لیلیت، باعث می‌شود آدم و حوا به زمین بیایند؛ سرنوشت ما در زمین به دستان او نوشته شده است و برساخته قدرت اوست؛ زیرا او کامل است و هنوز مثل آدم دو نیم نشده است. او ما را به زمین فرستاد. در زمین؛ جایی که دیگر فراوانی وجود ندارد و مفهوم برابری بیشتر قابل‌فهم می‌شود. جایی که زن؛ آن حوای در خدمت آدم، به‌خود خواهد آمد و داستان لیلیت را دوباره از سر خواهد گرفت؛ یعنی در پی برابری خود و مطالباتش از مرد برمی‌آید.

آن روزها فرا رسیده است؛ دادخواهی و مبارزه برای برابری جنسیتی، باید به یک جنبش بزرگ در تمام جهان بدل شود و به کهن‌الگوی اساطیری خود؛ لیلیت واقعیت ببخشد، به برابری‌ای واقعیت ببخشد که مفهوم انسان دیگر بین زن و مرد تقسیم نشود؛ بلکه یک تصور کامل از هم را بسازد که در هر امری دارای توانایی مساوی‌اند؛ چون لیلیت و آدمِ قبل از جدایی.