هنرمندان مردمی و موسیقی زیرنافی

زاهد مصطفا
هنرمندان مردمی و موسیقی زیرنافی

دَ شهر کورا یک چشم پادشاس (قسمت دوم)

در شماره‌ی قبلی، در مورد الیت‌ها (رهبران) سیاسی در جامعه‌ی افغانستان و چگونگی به قدرت رسیدن و عمل‌کرد شان در بازی‌های سیاسی چند دهه‌ی اخیر، نکاتی را بر شمردم؛ نکاتی که در تبانی بین توده و عده‌ای به نام رهبر قومی و حزبی، به وجود آمده و چهره‌هایی را بر موج سوار کرده که مدت‌هاست بر گرده‌ی مردم سواری می‌کنند.

در این شماره تلاش دارم به چهره‌های مشهور و مردمی هنر – به خصوص موسیقی- بپردازم و به دلایلی که این چهره‌ها را مشهور کرده است و بین مردم جا پیدا کرده اند. گفتیم که، سلیبریتی‌ها در یک جامعه طبق نیاز و خلای موجود بین توده به میان آمده و در حقیقت اراده‌ی جمعی توده است که بر نقطه یا شخصیتی متمرکز می‌شود و آن نقطه یا شخصیت را برجسته می‌کند. به این معنا که هرچه توجه توده نسبت به عمل‌کرد یا شخصیتی بیشتر باشد، به همان اندازه آن شخصیت به شهرت می‌رسد و به عنوان یک نماد در اذهان عامه معنازایی می‌کند.

موسیقی، نزد اکثر مخاطب افغانستانی، تا هنر باشد، وسیله‌ای است برای سرگرمی که بیشتر در محافل خوشی از آن استفاده می‌کنند. این نوع نگاه نسبت به موسیقی، همراه با نگاه سنتی-مذهبی‌ای که موسیقی را حرام و از فعالیت‌های شیطانی می‌داند، باعث شده است که دید مردم در مورد موسیقی در سطح بماند و هیچ مخاطبی هنگام شنیدن موسیقی، جز جنبه‌ی سرگرمی آن، به کاربرد دیگری فکر نکند. این نوع نگاه همراه با وضعیت اجتماعی‌ای که طی چند دهه خشونت و غم را برای مردم به ارمغان داشته است، چنان مردم را از غم و غصه و فکر کردن متنفر کرده است که همه سعی دارند لحظه‌ای را شاد باشند و این شادی را، در موسیقی‌ای جست‌وجو می‌کنند که مجلسی گرم کند و شانه و گردنی را بلرزاند. توقع خوش‌مشربی و خوش‌گذرانی از موسیقی، به عنوان یک تجربه‌ی هنری که می‌تواند همزمان شاد، تراژیک، حماسی یا عاطفی باشد، چهره‌هایی را در مارکیت موسیقی پَر و بال داده است که مجلسی را گرم می‌کنند و شانه و گردنی را به لرزه در می‌آورند.

در تکسی، بس شهری یا هر جایی از شهر، وقتی موسیقی‌ای می‌شنوی، یا دمبوره است که توسط آدم‌های مجلسی‌ای نواخته و خوانده شده است و یا هم چهره‌های پاپی که توانایی هنری شان از قرصک و دخترک جیگی جیگی و یا درد دندان دارم، بالا نمی‌خزد. از طرف دیگر این نوع موسیقی، بازتاب سلیقه‌ی جمعی توده است و هنوز در افغانستان توده است که در اکثریت بالای نود درصد تشریف دارد و در تعیین مناسبات تمام عرصه‌ها، نقش عمده را بازی می‌کند. توده‌ای که هنوز از الف بدهکار است، طبیعی است که سر از موسیقی‌ پیش‌رو در نیاورد و هضم موسیقی‌ای که او را به غم یا تفکر وا دارد، برایش دشوار باشد. آن قدر این اکثریت مطلق توده آنان را در انتخاب و سلیقه‌ی شان پررو و از خودراضی کرده است که فکر می‌کنند با سلیقه‌ترین انسان‌های زمین اند و تنها آوازخوان‌های مورد نظر آنان است که موسیقی تولید می‌کنند.

توده در افغانستان، به شدت دچار آسیب‌های اخلاقی و زیستی شده است که این آسیب‌ها را هر روز در کشتار، دزدی، تجاوز و… می‌توان دید. پسری که از ده‌سالگی فکر تجاوز بر دیگری را به سر می‌پروراند، طبیعی است که هنرمند دلخواهش از بچه‌بازی بگوید؛ یا برعکس، آوازخوانی که موسیقی برایش فقط ارضای زیرنافی است، نسلی را به وجود آورده است که توقع جنسی از همجنسش را همراه با نوجوانی رشد می‎دهد. ما بخواهیم نخواهیم، هنر به ابزاری دسترسی دارد که می‌تواند ما را مستقیم یا غیر مستقیم زیر تأثیر قرار دهد. این ابزار تأثیرگذار وابسته به نوعیت هنر و جایگاه آن نیست. همان طور که یک آوازخوان جدی روی مخاطب خاص خودش تأثیر می‌گذارد و زندگی او را وارونه می‌کند، همین هنر مردمی هم بالای مخاطب خودش تأثیر می‌گذارد و او را طبق مرام خودش تربیت می‌کند.

در افغانستان که کشوری است هنوز با مناسبت‌های بومی، بیشترین علاقه‌مندان موسیقی آن به موسیقی‌های محلی گوش می‌دهند و از همین آدرس به ارضای حس زیباشناختی‌ای که ندارند می‌رسند. این توده‌ای به شدت با خوی و خواص بومی، از آن‌جایی که شنوایی شان عادت کرده است به موسیقی محلی‌ای که همراه با ادبیات فول‌کلور عرضه می‌شود، برای فهمیدن ادبیاتی که در موسیقی جدی‌تر به کار برده می‌شود، خیلی وقت دارند و اما موسیقی محلی با ادبیات فولکور، چیزی است که به زبان خود شان (به زبان کوچه و بازار) حرف می‌زند و به سادگی می‌تواند با آن‌ها ارتباط برقرار کند. این به این معنا نیست که تلاش دارم موسیقی محلی افغانستان را رد کنم و آن را باعث عقب‌ماندگی سلیقه‌ای در افغانستان بشمارم؛ برعکس، از نگاه من ظرفیتی در موسیقی محلی افغانستان نهفته است که می‌توان با کار کشیدن از آن، آن را عمومیت بخشید و به دیگر کشورها و ملت‌ها عرضه کرد. موسیقی «رپ» که به عنوان فولک افریقا وارد بازار جهانی می‌شود و امروز در تمام دنیا آوازخوان‌هایی به این سبک کار می‌کنند، چیزی بیشتر از موسیقی محلی افغانستان نیست با این تفاوت که «رپ» از کوچه‌های افریقا سر بلند می‌کند و وارد دغدغه‌های نسل‌های مختلف در کشورهای مختلف می‌شود.

ما وقتی می‌توانیم موسیقی محلی افغانستان را از وضعیتی که هست، نجات بدهیم که دغدغه‌های نسل نخبه‌ی امروز را در آن بگنجانیم و آن را وارد بازار کنیم؛ تا وقتی که مشهورترین آوازخوان‌های محلی ما، فقط برای سرگرمی و بچه‌بازی از این موسیقی کار می‌کشند، این موسیقی در همین سطح نگه‌داشته می‌شود که چیزی جز ترویج بداخلاقی، و تزریق افکار قوماندان‌محوری و بچه‌بازی در پی نخواهد داشت. درست است که موسیقی به عنوان یک هنر، انعکاس وضعیت موجود در جامعه است و وضعیت موجود در جامعه‌ی افغانستان، توقعش از موسیقی فولک، سرگرمی در محافل است و سرگرمی محفلی در افغانستان معمولا همراه است با رقص بچه‌ها و یا دخترانی که در این محافل به کرایه گرفته می‌شوند؛ آنچه این وسط تقلا دارم بگویم، این است که هنر در جوامع دیگر، محصول فکر و کارکرد نخبه است و قشر نخبه‌ی افغانستان از لحاظ فکری، کسانی نیستند که به محافل بچه‌بازی یا دختربازی اشتراک کنند و بانی چنین هنری باشند. در افغانستان، آن‌قدر توده تسلط کامل دارد که سلیقه‌ی نخبه به باد تمسخر همگانی گرفته می‌شود و همه فکر می‌کنند که این‌ها (نخبه‌ها) واقعا مشکل دارند. درست است که می‌گویند؛ در دیوانه‌خانه، هوشیار را دیوانه خطاب می‌کنند.

دیوانگی به لحاظ شخصیتی، به افرادی گفته می‌شود که دچار عمل‌کردهای مخصوصی استند که آن‌ها را از دیگران (جمع) جدا می‌کند و به اساس همین تفاوت رفتاری‌ای که اندک است، دیوانه لقب می‌گیرند. قشر نخبه در افغانستان در همین اقلیت استند؛ اقلیتی که در سنجش باورها و سلیقه‌های بومی-سنتی، دیوانه‌های بیش نیستند و حتا در جمع تحصیل‌کرده‌ها به اتهام این که فلسفه خوانده اند و یا کتاب‌های بدون بسم الله، مغز شان خراب شده است و دچار اختلال شخصیتی شده اند.

وقتی بین قشر دانش‌آموز و دانشجوی افغانستان به افراد غیر قابل شماری بر می‌خوریم که در پی تجاوز بر دیگری استند، پس مسلم است که فیروز کندزی، اکبر بغلانی و یا جمشید پروانی هنرمندان دلخواه این مردم باشند و در عروسی‌های ما تا پرده‌ی اول و شش کبابی و یا دخترک جیگی جیگی نشر نشود، هیچ جوانی دست و گردن و شانه‌ی مبارکش را تکان ندهد. باور به شدت سنتی‌ای که درگیر با مسایل بومی-مذهبی است، قشر تحصیل‌کرده‌ای را بیرون داده است که به لحاظ سلیقه‌ی هنری، تفاوتی با کسی که در دورترین نقطه‌ی افغانستان زندگی می‌کند، نداشته باشد. ما دانش‌آموزانی زیادی داریم در مکاتب که به صورت گروهی برای تجاوز جنسی بر دانش‌آموزانی که در مکتب پشتیبانی ندارند، برنامه می‌ریزند و با تجاوز بر آن و گرفتن تصویر، به باج‌گیری مالی و جنسی مداوم از آن می‌پردازند.

این عمل‌کردها، بی‌رابطه به موسیقی‌ای نیست که با ادبیات هم‌جنس‌گرایی، تجاوز و رقصاندن پسران نوجوان خریداری شده، وارد مارکیت می‌شود. عرضه‌ی چنین موسیقی‌ای در بازار هنر افغانستان با کمک رسانه‌های اجتماعی و جمعی، بدآموزی‌هایی را در پی دارد که در درازمدت می‌تواند به فاجعه‌ی اخلاقی جمعی منجر شود که شده است. در کنار همه آشفتگی‌هایی که در تمام سطوح سیاسی، فرهنگی و اجتماعی وجود دارد، بازار آزاد و کنترل نشدن آثار هنری از مراجع با صلاحیت، به همه فرصت این را داده است که هر چه را دل شان بخواهد تولید و وارد بازار کنند. نمی‌خواهم بگویم که نهاد دولتی‌ای برای سانسور آثار هنری و دیگر فراورده‌ها به وجود بیاید؛ دست کم مرجعی باشد که وقتی کتابی چاپ می‌شود، یا آلبوم موسیقی‌ای بیرون داده می‌شود، از جایگاه برتری به آن نگاه بیندازد و در صورتی که پدیده‌ی تولیدشده، معیارهای امروزی را در خود نداشته باشد، از عرضه‌ی آن در بازار جلوگیری کند. در شماره‌ی بعدی در مورد سینما و فیلم‌هایی که در افغانستان تولید شده است؛ خواهم پرداخت و این که اگر چنین نهادی وجود داشت، واقعا نیاز به بیرون دادن چنین فیلم‌هایی دیده می‌شد یا خیر؟!